متن روضه شب بیست ویکم رمضان

متن روضه شب بیست ویکم رمضان ـ روضه شهادت حضرت علی علیه السلام  ـ سید مهدی میرداماد

   

اُم البنین و زینبین خدانگهدار،حسن خدا نگهدار،حسین خدانگهدار

امشب دست خالیت رو بیار بالا، می دونی برا چی می گم؟ اصبغ بن نُباته ، اصرار کرد به امام مجتبی،گفت: من رفیق سی ساله ی باباتم بذار دم آخر من برم بالا سرش، اسبغ می گه من اومدم دیدم علی رنگ پریده افتاده تو بستر، دیگه خبری از قهرمان خیبر نیست، گفتم یا علی من رو نصیحتم کن، به من این دم آخر یه چیزی بده، میگه اشاره کرد به دستش، گفت: اصبغ دستم رو نگاه کن، گفت:این دست رو می شناسی؟ گفتم: آره آقا این دست خیبر شکنه. گفت: اصبغ دستم رو می خوام بیارم بالا جون ندارم. دست خیبر شکن علی بالا نیومد، چند زراع* از زمین بلند شدو افتاد رو زمین. گفت: اصبغ خودت رو برا همچین روزی آماده کردی یا نه؟

(* ذراع به حد فاصل آرنج تا سر انگشت میانی)

 هر چی داریم باید خرج خدا کنیم که اگه یه روزی دستمون خالی شد،همین دست بالا آوردن ها دست مارو بگیره، لذا شب خداحافظی بچه های علی ِ تو هم تو این خداحافظی سهیم شو.

اُم البنین و زینبین خدانگهدار،حسن خدا نگهدار،حسین خدانگهدار              دارم میرم شب وصاله

شب وصال ِ کیه؟ نمی شه شب شهادت مولا بخونی و از فاطمه نگی. چون علی این جوری دوست داره.

دارم میرم شب وصاله              ندیدمش این همه ساله

حالا وقتی دید چی گفت؟

بهم میگه:پیر شدی علی،خیلی زمین گیر شدی علی،از زندگی سیر شدی علی

حالا من چی میگم بهش؟

بهش می گم راست میگی ولی،سی ساله پیش مرده بود علی،من و ببر بی مُعطلی

پیر و خسته امُّ،بیار بگیر دیگه دستمُّ

بار سفر هم که بسته امُّ ،نگاه نکن فرق شکسته امُّ

رفتی بی خبر،بدون همراه و همسفر

حالا چشام خشک شده به در،بیا من و با خودت ببر

اُم البنین و زینبین خدانگهدار،حسن خدا نگهدار،حسین خدانگهدار

تو نبودی اُم البنین بود،وقتی علی خونه نشین بود

فاطمه می خوای یه ذره از این سی سال رو برات بگم؟

نبودی فضه می دونه،خونه ی قبرم شد این خونه،چشام هنوز خیس بارونه

کاش می اومد بارون اون روزی،که می دیدم داری می سوزی،مغیره کرد فتنه افروزی

حرمت ها شکست،غرور من زیر پا شکست

ببخشند سادات

وقتی که در بی هوا شکست

دیدم صدات بلند شد:آه…بگو یا زهرا……

روایت میگه علی هر کی رو می دید صدا می زد. حسنم بیا بابا تو پسر بزرگمی، این جوری نگاه نکن،بقیه به تو نگاه می کنند. وصایا رو گفت، وصیت کرد. هی نگاه می کرد، حسینم تو بیا بابا، تو این جوری گریه نکن جگر بابا رو آتیش نزن، اما میگن بین همه ی نگاها تا نگاش می افتاد به زینب، خود مولا گریه می کرد.

زینب تو کوه پر غرور باش،بودی همش بازم صبور باش

از بعد من سخت ِ می دونم،حرفی نزن سختِ می دونم،داغ حسن سخت ِ می دونم
سختر از اون کربلا زینب،قتلگاه از قفا زینب،سری که میشه جدا زینب
بدترش کجاست،گم میکنی پیکرش کجاست

همچین که روضه ی کربلا برپا شد،یه وقت گفت: بگید عباسم بیاد. امشب شب عباس ِ،همه جی عالم رسم ِ پدر که می خواد بره، بچه ی کوچیک تر رو به بزرگتر میسپارند. اما عباس شانزده سالشه؛ همه نگاه کردند، دیدند علی داره کارو یه جور دیگه جلو می بره بر خلاف قاعده، دست حسین رو تو دست عباس گذاشت، گفت:عباس دست داداشت رو فشار بده، مبادا یه روز تنها بمونه، می خوام بگم امشب عباس دست حسین رو گرفت فشار داد. اما کربلا حسین دست عباس رو گرفت،دید یه دست بریده رو زمین افتاده. امشب شبشه

سقای دشت کربلا اباالفضل،اباالفضل

هرکی گرفتاره بگه:

سقای دشت کربلا اباالفضل،اباالفضل

*********************

متن روضه شب بیست ویکم رمضان ـ روضه شهادت حضرت علی علیه السلام  ـ سیدمهدی میرداماد

صاحب عزا کجایی گویم سرت سلامت    کی می شود بیایی گویم سرت سلامت(۲)
ای آفتاب زهرا، کی شام تار ما را     چون صبح دم نمایی، گویم سرت سلامت

یابن الحسن کجایی، ما اومدیم گدایی
شب قدر شب شهادت امام علی (ع) اومدی صدا میزنی، خوب دل بده

کی می شود بیایی، در صبح آشنایی     ای جلوه خدایی، گویم سرت سلامت
در ماتم عزای مولا علی نشستی    ای یار کربلایی گویم سرت سلامت
یابن الحسن کجایی، داد از غم جدایی

بریم در خونه امام علی (علیه السلام)، امشب کوفه چه خبره، جلوی خانه مولا علی همه جمعند…
همه اومدند ببینند چی میشه ، حال آقا امیر المومنین بهتر شده یا نه…

روی دستای یتیما کاسه های پر شیره   
از نگاهشون میشه فهمید باباشون داره می میره

یکی شون با گریه می گفت دیگه هم بازی نداریم    
بی تو امشب روی خاک ها غریبونه سر می ذاریم

با بچه یتیمها بازی می کرد… مرکب میشد رو پشت آقا سوار میشدند… چه آقای مهربونی بود

هر کی اومده عیادت رو لبش امن یجیبه    دیگه خوب نمیشه مولا، آخرین حرف طبیبه
کنار بستر مولا صدای گریه بلنده      حسنش با دست لرزون داره زخمش و می بنده
همه بی تابند و اما امون از گریه دختر    مرحم زخم باباشه چادر خاکی مادر
قطره اشک حسین و وقتی که بابا می ببینه

حسین تو دیگه گریه نکن، من طاقت گریه تو رو ندارم، آخه وقتی حسین گریه میکرد، مادرش هم گریه میکرد، پیغمبر هم گریه می کرد… اصلا همه عالم گریه میکرد

قطره اشک حسین و وقتی که بابا می ببینه    همه حرف و نگاهش با یل ام البنینه(۲)
عباسم تو کربلا جان تو و جان حسین… یادت نره هواش رو داشته باش

طبق سفارش آقا امیرالمومنین علی علیه السلام اومدند یه کاسه شیر برای ابن ملجم ملعون بردند…
خانم زینب خطاب به اون نانجیب گفت انشاء الله بابام خوب میشه تو رو به سزای عملت می رسونه
گفت حالا که اینجوریه بذار بگم دلت بسوزه، من اون شمشیر رو به هزار درهم خریدم، هزار درهم دادم تیزش کردند، هزار درهم دادم زهرش دادند… چه زهری اگه تو دریا بریزی ماهی ها همه می میرند… برو دیگه بابات خوب نمیشه… ای مظلوم عالم علی علی…

اما مثل امشب امام علی وصیت هاش رو به بچه هاش گفت، نیمه شب جنازه من رو روی تابوت بذارید، عقب تابوت رو بگیرید جلوی تابوت خودش بلند میشه (جبرئیل و میکاییل، ملائکه های مقرب خدا تابوت علی رو به دوش میکشند) دنبال تابوت برید هر جا فرود آمد شما هم زمین بگذارید، همونجا بر من نماز بخونید، بعد همون جا رو حفر کنید. اونجا همون جایی که پدرم نوح ۷۰۰ سال قبل از طوفان برای من حفر کرده…

به ناله های نیمه شب امام علی … الهی العفو

*******************

متن روضه شب بیست ویکم رمضان ـ روضه شهادت حضرت علی علیه السلام  ـ روضه شب۲۰رمضان ـ  محمودکریمی

مناجات من روضه علی امشب ، می ترسم مناجات بخونم دیگه وقت نشه روضه بخونم ؛ گریه برا آقام برای من مهمتر تا گریه برای حال روزم، امشب زینب برا علی گریه میکنه من بیام برا خودم گریه کنم. نه ؛ دلم امشب حیدریه

ایوان نجف عجب صفایی دارد / حیدر بنگر چه بارگاهی دارد

چشم های به رنگ خون ات را / به پرستار خود کمی وا کن
دل من شور می زند بابا / گریه های مرا تماشا کن
گر چه بستم شکاف زخمت را / خون تازه دوباره می ریزد
گر چه بر معجرم گره زده ام / لخته خون پاره پاره می ریزد

شیر بردن برای قاتل ، خانم زینب یه بار رفت قاتل ببینه بهش فرمود بابام خوب می شه ، از بستر بلند میشه ضربه ای که زدی جبران می کنه ، مردم امونت نمی دن؛ اومد بره گفت آی دختر علی بزار آب پاکی رو دستت بریزم؛ شمیر هزار درهم خریدم، هزار درهم دادم تیز کردند ، هزار درهم دادم به یه سمی آغشته شده یه قطره اش تو دریا بریزه ماهی ها می میرن ، برو دیگه کار بابات تمومه یه جوری زدم ، داد زینب بلند شد ، وا ابتاه

بعد لبخند قاتلت بر من / تو چرا خنده می کنی بابا
شب بی مادری ما را باز / این چنین زنده می کنی بابا

لب تکان می خورد ، چی میگه علی ، هر کسی در لحظه های مرگ خاطرات تلخش تو ذهنش میاد ؛ نه اینکه علی از این خاطرات تو لحظه رهایی داشته ، الان اوج خاطراتشه ، کدوم خاطرات؛ این شبا علی یاد غدیر نبود ، خاطره خوش بود دیگه؛

واژه هایی که خاطرات من است / باز تکرار می کنی هر بار
کوچه ی تنگ، خنده و هیزم / میخ در، دود، آتش و دیوار
سر شب از شکاف در دیدم / حال عباس را ز نیت تو
مردم از روضه خوانی ات امشب / سوختم پای وصیت تو
دست او را گرفتی و گفتی / آبرویم بخر، امید علی
پیش زهرا کن آبرو داری / رو سپیدم کن ای رشید علی
جان تو، جان خواهرت زینب / ای علمدار کاروان حسین
حیدر بی مثال عاشورا / جان تو، جان دختران حسین
پسرم نکند کودکی شود تشنه / نکند دختری زمین بخورد
نشود با تو خیمه ای بی آب / نکند مادری زمین بخورد
دست هایت اگر زمین افتاد / نام زهرا به لب ببر، جان گیر
بدنت را سپر کن و بشتاب / خم شو و مشک را به دندان گیر
تشنه لب مشک آب را بردار / به لب کودک بگیر عباس
تیر وقتی به چشم هایت خورد / مدد از زانوان بگیر عباس
دست وقتی که نیست با صورت / از سر زین به خاک می افتی
غرق در تیر، ای کمان ابرو / به زمین چاک چاک می افتی
مادری می رسد به بالینت / دست دارد به روی پهلویش
کاش چشمت نبیندش وقتی / جای یک دست مانده بر رویش

***********************

روضه شهادت حضرت علی علیه السلام  ـ  روضه شب۲۳رمضان  ـ  سیدمهدی میرداماد

دیر شد امشب برایم نان نیاوردی علی      ظرف های شیر را پنهان نیاوردی علی

تو رو خدا خوب گوش بده… حواست اینجا باشه…

چاه می گوید که دریا می شدم هر شب     اشک هایت کو چرا طوفان نیاوردی علی
می رسی از راه امشب سفره ات پهن است باز     مثل هر شب با خودت مهمان نیاوردی علی
هر شب از  راه می اومد  با خودش یه فقیر یه بدبخت بیچاره می آورد خونه…
نان و ظرف شیر را هرگز نمی خواهم بگو    پس چرا امشب برایم جان نیاوردی علی

وقتی نیمه های شب بچه های علی از تشییع جنازه مولا علی بر می گشتند، متوجه شدند تو یه خرابه انگار صدای یه ناله ای میاد… امام حسن جلوتر رفت وارد خرابه شد دید یه پیرمرد نابینا هی صدا می زنه… ای آقای مهربون چرا نیامدی … چرا به فریادم نمی رسی… امام مجتبی صدا زد آی پیرمرد چی شده چرا ناله می کنی… گقت هر شب یه آقای مهربونی برای من آب و غذا می آورد… دستم و می گرفت کمکم می کرد… الان دو شبه که نمی دونم چرا نیومد…
امام حسن(ع) گفت اون آقا بابای ما علیِ… ما الان داریم از تشییع جنازه همون آقا بر می گردیم… وقتی داستان ضربت خوردن و شهادت و خاکسپاری رو براش تعریف کرد، میگن اون پیرمرد نابینا آنقدر ناله زد و ضجه زد تا همون جا جان داد… گفت ای دنیا خاک بر سر تو … که این آقای به این خوبی رو نخواستی…

به مظلومیت مولا علی ناله بزن … الهی العفو

 

*********************

برای دسترسی به آدرس ما در کانال تلگرام  اینجا  کلیک بفرمایید