متن روضه ورود کاروان به کربلا

متن روضه ورود کاروان به کربلا ـ  مرحوم آقامجتبی تهرانی

در جلسه گذشته، یک مثال جمعی و فردی را گفتم؛ یعنی حر و لشکرش. اما استعانه فردی هم زیاد دارد. از جمله در بین راه که می‌آمد، برخورد کرد به خیمه و خرگاهی. حسین “ع” سؤال کرد که این بساط برای کیست؟ گفتند مال عبید الله بن حر جُعفی است. در تاریخ دیده‌ام که حسین “ع” ابتدا شخصی را نزد او فرستاد و از او خواست که بیاید. من در بعضی از تواریخ دیده‌ام که وقتی پیغام حسین “ع” به او رسید، نیامد. آمدند گفتند که او نمی‌آید. عجیب است واقعاً ! حسین “ع” خودش بلند شد و رفت. رفت کنار خیمه‌اش و سلام کرد،نشست و مطلب را با او درمیان گذاشت؛ فرمود وضع را که دیده‌ای؛ جوّی را که حاکم است و یزید و ترویج لا ابالیگری و … را که می‌دانی؛ می‌دانی که این روال، ریشه اسلام را می‌کند.
عبیدالله همه حرفهای حضرت را هم قبول کرد و انکار نکرد. نگفت که شما درباره وضع آنها اشتباه می‌کنی؛ اما در جواب گفت نمی‌آیم. چرا؟ چون من وضع کوفه را این‌طور دیده‌ام که مردم به نفع شما قیام نمی‌کنند. یعنی خلاصه‌اش اینکه از این نمد،کلاهی به ما نمی‌رسد و چیزی گیر ما نمی‌آید. مسئله این است که محور همکاری او، برّ و تقوا نیست؛ او « تعاونوا علی البرّ و التقوی » را قبول ندارد. برای همین هم می‌گوید من وقتی با تو همکاری می‌کنم که چیزی از مسائل مادّی هم به من برسد.
این یک استعانه بود؛ اما در مقابل، باز هم حسین “ع” دارد می‌آید و باز برخورد می‌کند به خیمه و خرگاهی که مال زهیر است. دستگیری و نجات گمراهان کارِ حسین “ع” است. این تعبیر زیبایی که ظاهراً از پیغمبر اکرم “ص” است که « انّ الحسین مصباح الهدی و سفینه النّجاه »، چقدر زیباست! سفینۀ نجات به تعبیر ساده روز، آن قایقی است که غریق را نجات می‌دهد. یک وقت هست که در دریا افتاده‌ای و خودت متمسّک به یک چیزی می‌شوی و بیرون می‌آیی؛ اما یک وقت هست که کسی دست تو را می‌گیرد و بیرون می‌کشد؛ این «قایق نجات» است. یعنی کسانی را که دارند غرق می‌شوند و از وادی انسانیت و الاهیت خارج می‌شوند ، دستهایشان را می‌گیرد و بیرون می‌کشد. این را می‌گویند قایق نجات. قایق نجات کارش همین است دیگر! یعنی نمی‌گوید دستت را به من بده، بلکه خودش دست غریق را می‌گیرد و از آن ورطه بیرون می‌کشد.
حالا اگر یک غریقی، هر چه آن ناجی می‌خواهد او را بگیرد و نجاتش دهد خودش دستش را می‌کشد، او دیگر خودش مقصر است. عبیدالله بن حر این‌طور بود. حسین “ع” خودش بلند شد و آمد و گفت می‌خواهم تو را از این ورطه نجات دهم، ولی او خودش نخواست. اما از آن طرف، زهیر است؛ با اینکه در تاریخ می‌نویسند که زهیر عثمانی مسلک هم بوده است. حسین “ع” پیغام داد به زهیر که بیا؛ با اینکه زهیر مقید بود که در این مسیر با امام حسین “ع” رو به رو نشود. آنجا مجبور شده بود که با امام حسین “ع” در یک جا خیمه‌هایشان را برپا کنند و چاره‌ای نداشت.
در تاریخ می‌نویسند وقتی قاصد حسین “ع” رسید، موقعی بود که همه داشتند غذا می‌خوردند. یکی از اطرافیان زهیر می‌گوید پیام‌آور حسین “ع” آمد و گفت « یا زهیر ! اَجِب ابا عبدالله». یعنی ای زهیر! حسین تو را خواسته است. می‌گوید فضای خیمه را سکوت فرا گرفت و یک حالت بهتی به ما دست داد که لقمه ها در دست ما ماند. تعبیرش این است: « کَأَنَّ علی رُؤُوسِنا الطَّیر». یعنی مثل اینکه پرنده روی سر ما نشسته باشد! دیگر نمی‌توانستیم از جایمان تکان بخوریم. وقتی پرنده روی سرتان می‌نشیند و می‌خواهید که نپرد چه کار می‌کنید؟ آدم دیگر سرش را تکان نمی‌دهد.
آن کسی که سکوت این جلسه را شکست، همسر زهیر است. به او گفت چه می‌شود که تو بلند شوی و بروی ببینی که پسر پیغمبر با تو چه کار دارد؟! برو حرفهایش را گوش کن و برگرد. می‌گوید تا همسرش این حرف را زد، زهیر از جا برخاست و حرکت کرد و رفت به سمت خِیام حسین “ع”.درتاریخ نداریم که گفتار وسخنان حسین”ع” با زهیر چه بوده است (گرچه بعضی، جملاتی نقل می‌کنند که البته من نمی‌خواهم آن را رد کنم).
 بله، حضرت با عبیدالله حر جُعفی مفصل صحبت کردند و دست آخر هم او به امام حسین “ع” گفت بیا ! من اسب و شمشیری دارم و اینها را به تو می‌دهم که اگر می‌خواهی بروی بجنگی برو بجنگ. امام حسین “ع” هم گفت نه به اسب تو احتیاج دارم و نه به شمشیرت. اینها مال خودت! برخلاف عبیدالله، در مورد زهیر چنین چیزی به آن صورت نیست. می نویسند «فَما لَبِثَ أَن جاءَ مُستَبشِراً». عجب آماده بوده است این روح! یعنی توقف زهیر در خیمه امام حسین “ع” کوتاه بود. اصلاً توقفی نکرد و دیدیم که برگشت. اما این زهیر، دیگر آن زهیر نیست: « قَد أشرَقَ وَجهَهُ»، گویی صورت او یک تلألؤ و نورانیتی پیدا کرده است. وقتی انسانِ برتر بخواهد دستگیری و تصرف کند، ببینید چه می‌کند! البته زمینه هدایت هم در زهیر مساعد بود. وقتی زهیر برگشت، به تمام کسانی که اطرافش بودند گفت من با همۀ شما حلّ بیعت کردم؛ همگی بروید. حتی به همسرش گفت تو را هم طلاق می‌دهم؛ تو هم برو. رفقا بروید، اموال را هم بردارید و بروید. تمام عُلقه ها را بُرید و گفت همه بروید…
من همان دم که وضو ساختم از چشمه عشق
چار تکبیر زدم یکسره بر هر چه که هست
اما در بین اینها همسر زهیر یک نگاه به او کرد و گفت: عجب ! من هم بروم ؟! من منشأ سعادت تو شدم ! من کجا بروم؟!…
زهیر با حسین “ع” آمد؛ همسر و غلام زهیر هم آمدند. روز عاشورا شد. اصحاب همه به میدان رفتند و شهید شدند. من در تاریخ این‌طور دیده‌ام که بعد از ظهر عاشورا بود؛ این بدنهای مطهر روی زمین افتاده بود. همسر زهیر کفنی داد به غلام زهیر و به او گفت: ای غلام ! برو مولایت را کفن کن. می‌نویسند غلام رفت، اما مولایش را کفن نکرد و برگشت. همسر زهیر به او گفت چرا مولایت را کفن نکردی؟ غلام گفت: من چگونه مولایم را کفن کنم و حال آنکه پیکر مقدس پسر پیغمبر، بی کفن بر روی خاک افتاده است…
 
آیت الله حاج آقا مجتبی تهرانی، سلوک عاشورایی، منزل اول: تعاون و همیاری، (چاپ اول: تهران، مؤسسه فرهنگی- پژوهشی مصابیح الهدی، ۱۳۹۰)،صص ۸۴ تا ۸۸

******************

متن روضه ورود کاروان به کربلا ـ  سعید حدادیان

وقتی پیاده شدند ابی عبد الله دید فرزندان زینب دارن میان ، دایی حال مادر  ما خوب نیست آقا آمد، خواهر چیه گفت داداش این جا کجاست همه بلا های عالم تو دلم آمد

چه خواهد کرد آتش هجران  بار الها با  آل پیغمبر
من از چشم با غبان خواندم جمله گلهایش می شود پر پر
الا ای همسنگر زینب فروغ چشم تر زینب
تو می دانی اندر این وادی چه می آید بر سر زینب
غریبم غریبم نمانده شکیبم              خدا حافظ ای حبیبم

وقتی خواست پیاده شود دور محمل را محارم گرفتندشتر را خوابا ند ند عبا س زانو پله کرد زینب پایین اومد، روز یازدهم همه را سوار کرد تنها شد رو به علقمه کرد ……

*********************

متن روضه ورود کاروان به کربلا ـ  ناشناس

ای یکّه تاز عرصۀ صبر و رضا حسین                  وی رهنمای قافلۀ کربلا حسین
ای حج نا تمام تو مقبول کردگار               طی شد به وصف عمرۀ تو عمر ما حسین
احرام بسته ای تو و پوشیده ای کفن         تا آوری مناسک حج را بجا حسین
راز شناخت در عرفات تو بود و بس                ای چشمۀ هدایت و فیض و دعا حسین
اصحاب با وفای تو در طواف خیمه ها                هر دم بجای تلبیه گویند یا حسین
قربانی تو کودک شش ماهه تو بود                 ای سوخته ز ماتم تو جان ما حسین
پر می زند دلم به هوای حریم تو                 آنجا که مستجاب شود هر دعا حسین
مهر تو جان ما بود و هیچ قدرتی          ما را نمی توان کند از تو جدا حسین
       از یاد رفت داغ عزیزان ما ولی
    داغ تو کی رود ز دل و جان ما حسین

قافله ابی عبد الله روز به روزدارد نزدیک کربلا میاد ، قربان قافله و سر نشینان این قافله ، علمدار این قافله عباس (حاجت دارها ، درد دارها)قافله سالار حسین فاطمه است ، این قافله علی اکبر دارد ، این قافله علی اصغر دارد ، این قافله قاسم و عون و جعفر دارد ، این قافله شیر زنی مثل زینب کبری دارد .
راوی می گوید : در یکی از منازل دیدم جمعی دور محملی را گرفته اند یک کسی می خواهد پیاده شود . اما اینقدر عظمت دارد دیدم یک طرف علی اکبر ایستاده ، آقا ابوالفضل زانوش رکاب قرارداده ، گفتم نزدیک برم کیه ؟ تا نزدیک رفتم گفتم کی می خواهد پیاده شود .(آی دلهای آماده) روز یازدهم محرم هم که می خواست  از کربلا حرکت کند ، دیدم دیگر عباس نداره ، دیگر علی اکبر نداره ، عزیزانش روی زمین افتاده اند ، زینب یک نگاه به بدن حسینش کرد . حسینم پاشو خواهرت را سوار محمل کن .

****************

متن روضه ورود کاروان به کربلا ـ  مرحوم کافی

قافله دارد به کربلا می آید. یک وقت رسیدند به جایی که دیدند اسب امام حسین (ع) قدم از قدم بر نمی دارد. اسبش را عوض کردند دیدند راه نی رود. چند اسب عوض کردند. یک وقت جوان ها گفتند: آقا! چرا این اسب ها راه نمی روند؟ فرمود: ببینید از این عرب های باده نشین کسی هست در این سرزمین که اسم این سرزمین را بلد باشد.یک پیرمردی را آوردند. پرسیدند: آیا اسم این زمین را می دانی؟ گفت؟ آری آقا؛ این زمین چند اسم دارد. قادسیه، غاضریه، شاطی ء الفرات، فرمود: این زمین اسم دیگری هم دارد؟ گفت: این جا را نینوا هم می گویند. هنوز آن اسمی که امام حسین(ع) دنبالش می گردد آن عرب نگفته است. فرمود:آی مرد! این زمین اسم دیگری ندارد؟ گفت: چرا این جا را کربلا هم می گویند،فرمود:آی جوانها بارها را پایین بیاورید،بار منزل رسید.
 

آی زمین کربلا من ارمغان آورده ام      درّ کوچک اصغر شیرین زبان آورده ام

آمدند دور محمل خانم زینب(س) را گرفتند و محترمانه زینب را پیاده کردند.
اُف بر تو ای روزگار! چند روزی بیشتر نگذشت همین زینب(س) خواست سوار محمل شود،هر چه نگاه کرد یک نفرنبود تا کمکش کند. یک وقت رویش را برگردان طرف گودال قتلگاه صدا زد: واحسیناه! همه بگویید: حسین! حسین!
« یا حمید بحق محمد یا عالی بحق علی یا فاطر بحق فاطمه یا محسن بحق الحسن یا ذالاحسان بحق الحسین و بحق تسعه المعصومین من ذریه الحسین، یا الله! »

********************

متن روضه ورود کاروان به کربلا ـ  سیدمهدی میرداماد

بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا
فکر کن داری میرسی کربلا،وصف کن واسه دلت،ده کیلومتر مونده کربلا،چه جوری میگی؟
بر مشامم می رسد هر لحظه بوی کربلا
بر دلم ترسم بماند آرزوی کربلا
با سوز دلت بگو:
کربلا،یا کربلا،یا کربلا

دیدی نزدیک کربلا که میشن،وصف العیش،نصف العیش،آدم وقتی وارد شهر میشه،هی،رو پاش بلند میشه،تو اتوبوس منتظره ببینه،اولین گنبدی که میبینه،کدوم گنبده طلاست،من که تا حالا هر سفری کربلا رفتم،اولین گنبدی که دیدم اینه:

سقای دشت کربلا اباالفضل،باالفضل

میدونی چرا،بذار دلیلش رو برات بگم:میدونی برا چی میری کربلا،اول گلدسته های حرم عباس علیه السلام پیداست،آخه فردا وقتی خیمه هارو حسین زد،بالاترین نقطه رو داد به عباس،گفت:تو برو خیمه ات رو تو بلندی بزن،همه بفهمن ما عباس داریم،همه بدونن ما یه علمدار داریم،به عالمی می ارزه،بذار بچه هام دلشون قرص باشه،این یه خوبی داشت،یه حُسن داشت،اونم این بود:دلگرمی بچه ها،هرجا میومدن نگاها به خیمه ی عباس بود،دشمنم میدید،اما روز عاشورا،وقتی عمود خیمه رو زمین زد،دشمن دید خیمه ی عباس زمین خورده،گفتن:حالا وقتشه،هر کی میخواد برا غارت بره بره،آی حسین…

******************

متن روضه ورود کاروان به کربلا ـ  سید مهدی میرداماد

کیست زینب همیشه بی همتا
 نور مستور عالم بالا
 کیست زینب نفس نفس حیدر
کیست زینب تپش تپش زهرا
 کیست زینب حسین پرده نشین
کیست زینب حسن به زیر کسا
 زود می گم و رد می شم،حواست و  جمع کن
کیست زینب کسی چه میداند
غیر آن پنج آفتاب هدی
 کیست زینب تلاطم عباس
کیست زینب تموّج دریا
 کیست زینب فراتر از مریم
 روشنی بخش هاجر و حوّا
کیست زینب حجاب جلوه غیب
صبر اعظم ، صلابت عظما
ذوالفقار علی میان نیام
 اوج نهج البلاغه ای شیوا
خیالت و راحت کنم،اگه تا صبح هم بگم کیست زینب،باید دوباره همین رو بگم
 قلمم بشکند چه می گویم
 من و اوصاف زینب کبری ؟
 من چه گویم که گفت اربابم
 حضرت عشق ، التماس دعا

 جانم زینب،یه جمله بسه،درخانه اگر کس است،یک حرف بس است،می خوای مقام زینب و بفهمی،امام زمانش بهش گفت،زینب جان فردا ،منو تو نماز شبت دعا کن،داداشت و دعا کن.

السلام ای شکوه نام حسین
دومین فاطمه ، تمامِ حسین

 حالا این زینب فردا تموم غصه های عالم رو دلش می آد،مگه فردا چه خبره؟این زینب فردا یه لحظه ای می رسه،غم های عالم رو  روی سینه اش می بینه،کِی؟ اون موقعی که دیدند،ذوالجناح حرکت نمی کنه،عوض شد مرکب های ابی عبدالله،روضه مو بخونم و یاعلی،روایت می گه هفت مرکب برا حسین علیه السلام عوض کردند،اما باید بمونه،آخه اینجا کربلاست،همچین که اون پیرمرد گفت:اینجا کربلاست،دیدن ابی عبدالله یه دست به محاسنش گرفت،یه نگاه به آسمون کرد،انا لله و انا الیه راجعون،اعوذباالله من الکرب و البلا، هاهُنا مسفک دمائنا،هاهُنا مقتل رجالُنا،اینجا کربلاست،همین جا می مونیم،زبون حال بگم برات،این جا می مونیم،اینجا خوبه، آب داره، نزدیک آبیم،آخه ما بچه کوچیک داریم،اینجا خوبه درختاش سایه داره،چیه؟ مگه من چی میگم؟خوبه،اون تپه رو می بینید،برید خیمه هارو پشت تپه ها بزنید،محفوظ باشه،کسی زن و بچه ام رو نبینه،بچه ها همه دارن بابا رو نگاه می کنن،هزار تا سئوال تو چشماشون نهفته است،مهمونی که می گفتی همینه،مردم من ازشما سئوال دارم،یکی بلند شه جواب من رو بده،تا حالا مهمونی دعوتت کردن،معلومه که دعوت شدی،چقدر آمادگی پیدا می کنی،خصوصاً مهمونی که آدم با زن و بچه دعوت بشه،خودت باشی،هر لباسی شد می پوشی،هرجور باشه آماده می شی،اما زن و بچه بخوای ببری،سخته،زن وبچه ببری،حساسیت می ره بالاتر،حالا من ازت یه سئوال دارم،خداییش امشب رو این سئوال من فکر کن تا صبح،اگه با زن و بچه بری مهمونی راهت ندن،بهت بگن کی تو رو دعوت کرده،جلو زن و بچه ات چقدر خجالت می کشی؟هی بچه ها بهت می گن بابا چی شد،این همه قول دادی مهمونی می بریمون،بابا چی شد؟  آدم راش ندن می ره یه جای دیگه،راهش رو عوض می کنه،می ره یه جای دیگه،اما وای به اون روزی که نذارن برگردی،وای به حال اون روزی که بگن برو وسط بیابون بشین،حق نداری حرف بزنی،صدا زد همین جا خیمه ها رو برپا کنید،خیمه ها رو زدن،اما چه خیمه ای،چه زدنی،می خوام امشب هزار بار بگم وای از دل زینب می دید دارن خیمه ها رو می زنن دادش این چه خیمه زدنیه،مگه می خوای این خیمه هارو جمع نکنی،یه جوری خیمه می زنی،انگار می خوای بری،قراره من تنها باشم،من چه جوری تنها خیمه هارو جمع کنم،زینب غصه نخوری تنهایی نمی ذارم جمع کنی،میآن کمکت،یه عده نامحرم میآن،نمی ذارن خسته بشی،خودشون خیمه ها رو آتیش می زنن،هیچی از خیمه ها نمی مونه،حسین….. ،خیمه هارو زدن،بچه هارو جمع کرد،همه دور ابی عبدالله حلقه زدن،یاالله،می گن ابی عبدالله فقط نگاه می کرد،گریه می کرد، دین ما سفارش اکید می کنه،سفر می خوای بری،اول باید همسفرهاتو انتخاب کنی،من می خوام سئوال کنم،همسفر بهتر از عباس؟همسفر بهتر از علی اکبر؟ آدم با این همسفرها هرجای عالم بره غصه نداره؛اما ابی عبدالله فردا هی نگاه می کرد،گریه می کرد،هیچی نمی گفت،شروع کرد بعد از اون گریه خطبه معروفی رو خوندن،الله اکبر:می بینید به حق عمل نمی شه، می بینید امر به معروف و نهی از منکر نمی شه، شروع کرد حضرت خطبه خوندن،تاریخ می گه اصحاب بلند شُدن،زهیر بلند شد،یااباعبدالله، اگر دنیا بقاء دائم باشه،ببین یار به این می گن،حسین جان نبینم گریه کنی آقا، اگر دنیا بقاء دائم باشه ،ماهم عمر جاویدان داشته باشیم، آقا محال تورو رها کنیم،ما اومدیم تو این سرزمین برات بمیریم، بصیرت رو نگاه کن،نمی گه اومدیم پیروز بشیم، خیلی ها نرفتن کربلا،چون می دونستند،در ظاهر پیروزی با اون لشکره،گفتند چه کاریه هفتاد نفر بریم به جنگ سی هزار نفر،مگه عقلمون رو از دست دادیم،ولی نمی دونستند توی این لشکر یه نفر هست به نام حسین علیه السلام،نمی دونستند پای اعتقاد و پای ایمانشون باید وایستند،گفت ما اومدیم برات جون بدیم،بُریر گفت:آقاجان خدا به ما منت گذاشته،توفیق داده برات جهاد کنیم،ان شاءالله می مونیم توفیق بده برات تیکه تیکه بشیم،ما دست از تو برنمی داریم،تو همین حالات بودند یه وقت ابی عبدالله دید از توی خیمه زن ها صدای ضجه می آد،روضه مو دارم می برم به نقطه اوج ،هرکی آماده ناله است بسم الله،چه خبره؟دید بچه های زینب دارن می دوند،دایی به دادمون برس،چرا؟گفتند دایی مادرمون داره دق می کنه،دایی بیا ببین مادرمون داره یه جوری گریه می کنه،ما می ترسیم از این گریه،الله اکبر،ابی عبدالله اومد تو خیمه،نشست جلو خواهر چه زینبی چه حسینی ،پنجاه و چهار سال باهم بودند،یه نفر تو این عالم،می تونه زینب و آروم کنه،اونم حسینه،این حسینی که جلوش نشسته، همونیه که وقتی به دنیا اومد،خودش زینب و بغل کرد،این حسین روز اول زینب و آروم کرد، این حسین همونیه که یاالله،نمی خوام بی اشک بری،این حسین همونیه که وقتی اون شب مادرشون و داشتند شبونه می بردند،می دید خواهرش دنبال جنازه هی می خوره زمین،
خدا مادرم را کجا می برند.
این حسین همونه،اون شب زینب و آروم کرد،این حسین همونه که وقتی باباشو با فرق شکافته،آوردند،زینب و آروم کرد،وقتی جیگر پاره پاره رو دید زینب و آروم کرد،حالا باید کربلا زینب و آروم کنه،خواهر چی شده،نبینم،زانوی غم بغل بگیری،حالا زبون حال خونده،روضه ی من این چند بیته،صدا زد داداش:

 آه از این خاک و خارها برگرد
وای از این شوره زارها برگرد
 خوب پیداست جای نخلستان
 لشگری در غبارها برگرد
 جان به لب کرده کودکانت را
خنده ی نیزه دارها برگرد
 یه اسمی رو ببرم شب دومی براش لعنت بفرستی
حرمله آمده ست و بند آمد
 نفس شیرخوارها برگرد
 دخترانت چقدر میلزرند
از حضور سوارها برگرد
ای حسین……….
 ترس دارم که بال و پر بزنند
به علمدارمان نظر بزنند
 تا که از خواهرت جدا نشوی
تا که صاحب عزای ما نشوی
 تا که در خارهای این صحرا
غرق در زخم ها نشوی
 داداش نگام افتاد به این گودال تنم لرزید
تا که در شیب تند آن گودال
با لب تیغ آشنا نشوی
 تا لباس تو را ز تن نبرند
تا هم آغوش بوریا نشوی
 جان مادر بیا بیا برگرد
آه از این کربلا بیا برگرد

انگار زینب داره می بینه،با چه عزتی پیادش کردند،همه مراقب زینبند،همه مراعات زینب و می کنند،تموم شد روضه ام،همه میآن دورش حلقه می زنند،قد و بالاش و نبینه دشمن،ای وای،همه کاری می کنند،گرد و خاک رو چادرش نشینه،آخه این زینبه،این دختر علی است،همه مراقبند،نمی دونم،هشت روز دیگه،نه روز دیگه،کار همین زینب،به جایی رسید،دیدند داره وسط بیابون می دوه،هی دو دستی رو سرش می زنه،هی می گه واحسینا،کارش به جایی رسید،این زینب پرده نشین،اومد تو گودال نیزه هارو کنار زد،شمشیرهارو کنار زد،ای وای می خوای بگم آخرش چی شد،این لبهاشو گذاشت رو لبهای بریده،حسین………..

*****************

متن روضه ورود کاروان به کربلا ـ  سید مهدی میرداماد

کربلا دجله را خبر کن زود
آروم آروم بریم جلو امشب ان شاءالله چشم همتون اشکبار باشه.
 قافله با شتاب آمده است
تکّه ای ابر سایبان بفرست
 شیر خوار رُباب آمده است
یاد تیغ وتُرنج افتادی
به تو حق میدهم که حیرانی
قدو بالای دیدنی دارد
علی اکبر است می دانی
بوی شهر مدینه را حس کن
این دو آئینه ی سخا هستند
مثل من بُغض کرده ای آری
یادگاران مجتبی هستند
مثل پروانه گرد اربابت
نوجوانان زینب کبری
بهترین هدیه شد برای حسین
لب خندان زینب کبری
کربلا ازفرات خودت بگو قدری
آخه،ساقی این خیام عباس است
آبه سردوخنک به او برسان
چون به قولی که داده حساس است
کربلا  زینب است این بانو
عزتش را مگر نمی بینی
هی نگو دشت از چه میلرزد
هیبتش را مگر نمی بینی
داغدار قبیله آمده است
اشک وخون دارد او به دیده هنوز
بیجا نیست هر روضه ای که می خونیم می گیم امان از دل زینب.
کربلا  زود سر به زیر انداز
سایه اش را کسی ندیده هنوز

این چند روزه،چند روزه تلافی کردنه برای همه ی ماها،هرکی یه جور تلافی میکنه،شما یه عمر اربابیه آقاتون رو،تو این شب ها با عزاداری برای اربابتون تلافی کنید،کم نذارید،هرکی هرچی میتونه،در وسعشه،شبا شبای تلافی کردنه لطف و بزرگیه اربابه،هر کی هر جور می تونه داره تلافی می کنه،اتفاقاً اگه درست نگاه کنی،کوفیا هم دارن تلافی می کنند این چند شب،جواب خوبی های حُسین و می دن دیگه،خشکسالی اومده،اومدن در خونه ی امیرالمؤمنین علیه السلام،آقا خشکسالی مارو داره از پا میندازه،آقا فرمود: برید سراغ حسینم،حسینم اگه دستاشو بالا بیاره،کسی دست رد به سینه اش نمی زنه،اومدن سراغ ابی عبدالله،آقا دستاشو بلند کرد،خدا،براین مردم باران رحمتت رو نازل کن،ابری آمد،همه جا رو سیراب کرد،همه مردم اومدند دور خونه ی علی حلقه زدند،آقا ممنونتیم،زمین هامون داشت می خشکید،حیواناتمون داشتند می مردند،ممنوتیم آقا،قول میدیم یه روزی تلافی کنیم،آی حسین…
وقتی قافله اومد با کاروان حُر همراه شد،روبرو شد،ابی عبدالله دید این قافله همه تشنه اند،در معرض هلاکتند،مشک هارو گفته بود منازل قبل پر کنید،اینجا که رسید همه متوجه شدند،آقا براچی گفته بود مشک هارو پر کنید،فرمود:مشک هارو بیارید،حالا همه لشکر و سیراب کنید،دونه دونه رو آقا سیراب کرد،علی نامی است می گه من از لشکر عقب مونده بودم،وقتی رسیدم،همه سیراب شده بودند،تارسیدم از راهی اومدم که با ابی عبدالله روبرو شدم،تا آقا رو دیدم اون لحظات،ضعف بر من غالب شد،رو زمین اوفتادم،ان قریب بود به هلاکت برسه،یه وقت ابی عبدالله اومد جلو گفت:چیه؟آقا دارم از تشنگی میمیرم،فرمود:عباسم مشک آب رو بردار بیار،مشک و جلو آورد،گفت:بیا از آب بخور،گفت:آقا توان ندارم،می گه دیدم خود ابی عبدالله خودش در مشک و باز کرد،آب می ریخت تو دستش،می آورد جلو،می گفت:حالا بخور،از دستای حسین آب خورد،آقا فرمود:ظاهراً مرکبت هم تشنه است،خود آقا ابصار مرکب رو گرفت،آب می آورد جلوی دهان مرکب،مرکب رو آب داد،اینقدر آب آقا در اختیار  این ها قرار داد،که تو روایت می گه،آب رو اسباشون می ریختند،رو مرکبشون آب می ریختند،آخ قربونت برم حسین،مرکباشونو رو، حیواناشون رو سیراب کرد،اما وقتی علی اصغرت رو آوردی رو دست،صدا زدی یا قوم ان لم ترحمونی، اگه به من رحم نمی کنید،لااقل به این شش ماه رحم کنید،ببینید،داره مثل ماهی دهنشو داره باز می کنه و می بنده،آی حسین……..
مرحوم دربندی این روایت رو می گه:می گه فردا تا ابی عبدالله رسید به زمین کربلا،جبرائیل نازل شد به زمین کربلا،گفت:حسین خوش اومدی،یادته،قرار داشتیم با هم،عهدی که به گردن تو بوده،از عالم زر، حالا وقتشه،حسین خوش اومدی،گفت:جبرائیل من اینقدر عاشق شهادتم بودم،وعده ی ما روز دهم بود،اما من هشت روز زودتر اومدم،وعده با من بود،اما من زینبم رو هم آوردم، رقیه ام رو آوردم،بچه هام رو هم  آوردم،یا صاحب الزمان من یه جمله دیگه می خوام عرض کنم،به این دلا صبر نده،جبرئیل رفت، دفعه ی بعد که اومد روز عاشورا بود،می دونی با چه منظره ای مواجع شد،دید حسین تو گودال قتلگاه رو زمین اوفتاده،نانجیب جلو چشم زینب،رو سینه ی حسین نشسته،زینب دست بر سر گذاشته،هی داره فریاد می زنه،وامحمدا،واعلیا، هذا حسین مرمل بالدماء، مقطع الاعضاء، مسلوب العمامه والرداء، آی حسین……..

********************

متن روضه ورود کاروان به کربلا ـ  علی اصغر آرزومند

السلام علیک یا شیب الخضیب

شکر خدا به بزم عزای تو آمدیم
یا ایها الغریب برای تو آمدیم
تا میرسیم فاطمه خوشحال میشود
یا فاطمه برای رضای تو آمدیم
انگار انتخاب برای شما شدیم
ما از ازل به فیض دعای تو آمدیم
با ذکر حسین به معراج میرویم
 پیغمبرانه سوی حرای تو آمدیم
میخانه بهشت همین هیئت شماست
باده به نوش مست ولای تو آمدیم
ماه محرم آمده لبیک یا حسین
ما درجواب آه و نوای تو آمدیم
فردای حشر نزد تو جایی نمیرویم
امروز اگربه صحن وسرای تو آمدیم
سینه سپرکنیم که ارباب ماشدی
ما مفتخر از اینکه گدای تو آمدیم
مانند فطرس ایم محرم که میشود
بالی بده که سمت هوای تو آمدیم

یه جمله شنیده ام از مقتل درج شده رو دلم،اونایی که میگن چرا روضه ی باز میخونید؟زینب از کربلا رفت که همین رو بگه،فرمودند:ابی عبدالله وقتی اومد،حرفاشو که زد خواست بگه،اینجا چه خبره،ابی عبدالله سه جمله فرمود:اول فرمود: هذامقتل رجالنا ،جلوی زینب داره میگه،میدونه عاشورا شهید میشه،هنوز چند روز وقته،دومییش،هذامذبح اطفالُنا، هذایحتکُ نساءنا.دستور اومده توی خشک ترین سرزمین پیاده کنید حسین رو،صدا زد داداش این جا چه خبره؟ابی عبدالله فرمود:چرا؟صدازد داداش ازلحظه ای که اومدیم تواین صحرادیدم ریگهای بیابان به تو سلام میکنند،اگه شما خبر داشتی حسین داره میاد کربلا میرفتی این خارهای مغیلان رو در میآوردی،میدونی خار مغیلان چیه؟اینقدر قوی است،حتی چرم رو پاره میکنه،وقتی توی بدن کسی بره،مخصوصاً اگه طفل باشه،تشنج میگیردش،این رو گفتم برا فردا شب،خارها رو جمع کنید حسین داره میاد، خیمه زنها را توپستی زد ،حضرت زینب سلام الله علیها فرمود: بابام علی هر وقت میرفت جنگ، خیمه زنها را توبلندی میزد،چرا شما خیمه هارو تو پستی زدی، میخواد هرکی میاد میره میدان اهل حرم نبینه، جلوتر از همه خیمه عباس رو زدند،تا این یل زنده است،کسی دستش به خیمه ها نمیرسه

  خیمه برپاشدو زینب غم معجرگرفت
دامن عباس را با دیدگان تر گرفت
***
با احتیاط لاله ما را پیاده کن
سه ساله ی مارا پیاده کن
عباس جان:
با احتیاط بار حرم را زمین گذار
زانو بزن وقار حرم را زمین گذار

همه رو که پیاده کرد،جوانان مَحرم بنی هاشم اومدند،دور یک ناقه رو گرفتند،قاسم عنان مرکب رو گرفت،اکبر دست عمه رو گرفت،عباس زانوش رو رکاب کرد،همه ی یاران عقب رفتند،فقط محرمها باید بیایند،هیچ کسی تا حالا قد و بالای بی بی رو ندیده.

با احتیاط تا که نیفتد ستاره ای
میترسم آنکه گیر کند گوشواره ای
چشم مُخدرات به سمت نگاه تو
دوشیزگان محترمه در پناه تو
با حوریان رفته به زیر نقابها
یک لحظه روبرو نشدند آفتابها
این حوریان عزیز خدایند و بس هین
این دختران کنیز خدایند و بس همین
این دختر علی است که بالش شکستنی است
ناموس اعظم است وقارش شکستنی است
از این به بعد ماه حرم آفتاب باش
عباس جان مراقب این با حجاب باش
این دختران من که بیابان ندیده اند
درعمرخویش خار مغیلان ندیده اند
یک لحظه هم زخیمه طفلان جدا نشو
جان رباب از دم گهواره پانشو
توهستی و اهالی این خیمه راحتند
در زیر سایه ات همه در استراحتند
تو هستی و به روزحرم شب نمی رسد
چشم کسی به قامت زینب نمیرسد
یک عده یوسفند یک عده مریمند
احساس میکنم همه دلواپس همند
احساس میکنم که جوابم نمی دهند
با آب آب گفتنم آبم نمیدهند
اول مرا به نیزه ای از حال میبرند
بعداً کشان کشان لب گودال میبرند
اینجا مکان تیر زپهلو کشیدن است
از خیمها دویدن و گیسو کشیدن است
راضیم رضایت یزدانم آرزوست
از سنگها شکستنن دندانم آرزوست
من راضیم به پای خدا دست و پازنم
با صورت به خاک بیفتم صدازنم
باید به روی نی سرمن نیزرو شود
تا که مقام خواهر من نیز رو شود
جام بلا به دست گرفته ایم ما دوتا
این جام را الست گرفته ایم ما دوتا
میخواستیم عبد شدن را نشان دهیم
پیغمبر وعلی وحسن را نشان دهیم
از آن همه به خواهر من ماتمش رسید
وارد شدن به مجلس نامحرمش رسید
حالا به زینب داره هشت روز دیگه رو میگه:
با احتیاط لاله مارا سوار کن
زینب بیا سه ساله ما را سوار کن
با احتیاط خسته شدند این ستاره ها
این گوش پاره ها سرگوشواره ها

******************

متن روضه ورود کاروان به کربلا ـ  میثم مطیعی

من به خال لبت ای دوست گرفتار شدم
حال سجاد تو را دیدم و بیمار شدم
در حسینیه ارباب شبی خوابم برد
صبح پشت در یک میکده بیدار شدم

مثل فردا که از اسب پیاده میشن، شاید وقتی زینب کبری قد بالای برادر نگاه میکنه، بگه: حسین حسین حسین وای وای وای….. فردا که بگذره، شب ها روزهای دهه اول محرم که بگذره عصر روز عاشورا که بشه زینب چی میگه غریب مادر حسین وای وای وای… شهید مادر حسین وای…ای بی کفن حسین وای…. خونین بدن حسین وای…….

در حسینیه ارباب شبی خوابم برد
صبح پشت در یک میکده بیدار شدم
چه شبی بود که از بین دو انگشت شما
ناگهان با خبر از عالم اسرار شدم
بچه بودم که علمدار، شفا داد مرا
تا قیامت به ابالفضل بدهکار شدم
خلق در روضه گرفتند برات عتبات
من بیچاره ولی دیر خبردار شدم
رشته بر گردنم افکنده ای و در پی تو
هر شب آواره هر کوچه و بازار شدم
کربلا اوج عزا بود ولی چون زینب
از بلایای پس از شام عزادار شدم
من از آن روز که در بند توام آزادم
نوکر فاطمه و حیدر کرّار شدم

ابن اثیر جزری در کتاب اسد الغابه نوشته، راوی می گه با امیرالمومنین آمدیم کناره فرات از مسیر کناره گرفت و ایستاد و ما دورش گرفتیم، با دست به یه نقطه ای اشاره کرد و فرمود: “هذا موضعُ رِواحِلهم” خوابگاه شتراشون اینجاست اینجا از مرکبا پیاده میشن آخه قردا همه با احترام پیاده شدن در نهایت شکوه عظمت؛ “هذا موضعُ رِواحِلهم، ومُناخُ رِکابِهم ومُهَراقُ دِمائِهِم” اینجا خون های مبارکشان به زمین میریزه، وقتی این جملات فر مود یه جمله ی سوزناکی هم گفت: “بأبی مَن لا ناصرَ له فی الأرضِ ولا فی السَّماء إلا اللهُ” پدرم فدای اون کسی که نه در زمین و آسمان یاوری جز خدا نداره، چی میخوام بگم، جگر گوشه های امیرالمومنین در کربلا هر کدوم به یه نحوی جملات بابا رو تکرار کردن، سید ابن طاووس نوشته، وقتی امام حسین رسیده کربلا، “فَلَمَّا وَصَلَهَا قَالَ مَا اسْمُ هَذِهِ الْأَرْضِ” اسم این سرزمین چیه؟ “فَقِیلَ کَرْبَلَاءُ” فرمود: “اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَ الْبَلَاءِ” خدایا از اندوه و بلا به تو پنا می برم، “انْزِلُوا، پیاده بشید، “هَذَا مَوْضِعُ کَرْبٍ وَ بَلَاءٍ” حالا شروع کرد جملات بابا رو با یه بیانی گفتن “هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا” اینجا خیمه ها رو بر پا کنید، “هَاهُنَا مَسْفَکُ دِمَائِنَا” اینجا خون ما رو ، روی زمین می ریزند، و “مَحَلُّ قُبُورِنَا” این جملات امام حسین گفت؛ بعدش امیرالمومنین چی فرموده بود، “بأبی مَن لا ناصرَ له فی الأرضِ ولا فی السَّماء” یه جگر گوشه ی علی این جملات تکرار کرد، راوی میگه: “فَوَ اللَّهِ لَا أَنْسَى زَیْنَبَ بِنْتَ عَلِیٍّ” یادم نمیره زینب اومد کنار قتلگاه  “تَنْدُبُ الْحُسَیْنَ” شروع کرد بر امام حسین گریه کردن “تُنَادِی بِصَوْتٍ حَزِینٍ وَ قَلْبٍ کَئِیبٍ” با یه صدای پر از دردی با یه قلب دردناکی “بأَبِی مَنْ‏ أَضْحَى‏ عَسْکَرُهُ فِی یَوْمِ الْإِثْنَیْنِ نَهْباً” پدرم به فدای اون کسی که خیمه هاش غارت کردن “بِأَبِی الْعَطْشَانُ حَتَّى مَضَى” پدرم فدای اون آقایی که کنار نحر آب با لب تشنه سر از بدنش جدا کردن “بِأَبِی مَنْ شَیْبَتُهُ تَقْطُرُ بِالدِّمَاءِ” پدرم فدای اون آقایی که خون از محاسن شریفش می چکید، یه وقت لحن کلام رو عوض کرد، “یَا مُحَمَّدَاهْ هَذَا حُسَیْنٌ مَجْزُوزُ الرَّأْسِ مِنَ الْقَفَا” حسین…..

******************

متن روضه ورود کاروان به کربلا ـ  مهدی سلحشور

کربلا دجله را خبر کن زود
قافله با شتاب آمده است
تکه ای ابر سایبان بفرست
شیر خوار رُباب آمده است
یاد تیغ و تُرنج افتادی
به تو حق میدهم که حیرانی
قدو بالای دیدنی دارد
علی اکبر است می دانی
بوی شهر مدینه را حس کن
این دو آئینه ی سخا هستند
مثل من بُغض کرده ای آری
یادگاران مجتبی هستند
مثل پروانه گرد اربابت
نوجوانان زینب کبری
بهترین هدیه شد برای حسین
لب خندان زینب کبری
کربلا از فرات خودت بگو قدری
آخه، ساقی این خیام عباس است
آبه سرد و خنک به او برسان
چون به قولی که داده حساس است
کربلا زینب است این بانو
عزتش را مگر نمی بینی
ای نگو دشت از چه میلرزد
هیبتش را مگر نمی بینی
داغدار قبیله آمده است
أشک و خون دارد او به دیده هنوز
کربلا زود سر به زیر انداز
سایه اش را کسی ندیده هنوز

خشکسالی اومده، اومدن در خونه ی امیرالمومنین، آقا خشکسالی داره ما رو از پا میندازه، آقا فرمود: برید سراغ حسینم، حسینم اگه دستاش بالا بیاره کسی دست رد به سینه اش نمیزنه، اومدن سراغ ابی عبدالله، آقا دستاش بلند کرد؛ خدا بر این مردم بارانت رو نازل کن، ابری آمد همه جا رو سیراب کرد، همه مردم اومدن دور خونه ی علی حلقه زدن، آقا ممنونتیم زمینامون داشت می خشکید، حیواناتمون داشتن می مردن، ممنونتیم آقا قول میدیم یه روزی تلافی کنیم؛ آی حسین…..
وقتی قافله اومد با کاروان روبرو شد، ابی عبدالله دید این قافله همه تشنه اند، در معرض هلاکت اند، مشک های رو که گفته بود منازل قبل پر کنند، فرمود: مشک ها رو بیارید، همه ی لشکر سیراب کنید، دونه دونه آقا سیراب کرد، علی بن تحان میگه: من از لشکر عقب مونده بودم وقتی رسیدم همه سیراب شده بودند، تا رسیدم از راهی اومدم با ابی عبدالله روبرو شدم، تا آقا رو دیدم اون لحظات ضعف بر من غالب شد رو زمین افتادم أن غریب بود به هلاکت برسه، یه وقت ابی عبدالله اومد جلو فرمود: چیه، گفتم: آقا دارم از تشنگی می میرم، فرمود: عباسم مشک آب بردار بیار، مشک جلو آورد فرمود: بیا از آب بخور گفتم: آقا توان ندارم، آقا خودش در مشک باز کرد آب میریخت تو دستش میاورد جلو فرمود: حالا بخور؛ از دست های حسین آب خورد، آقا فرمود: ظاهراً مرکبت هم تشنه اس، خود آقا افسار مرکب گرفت، مرکب هم آب داد، اینقدر آب در اختیارشون قرار داد، تور راویت اومده که آب رو اسباشون می ریختند، حیوناشون سیراب کردی اما وقتی علی اصغرتو آوردی رو دست صدا زدی، اگه به من رحم نمی کنید لااقل به این شش ماهه رحم کنید، ببیندید مثل ماهی داره دهنش می بنده و باز میکنه، آی حسین….
مرحوم دربندی این روایته میگه: ابی عبدالله تا رسید به زمین کربلا، جبرئیل نازل شد به زمین کربلا، گفت: حسین خوش آمدی، یادته قرار داشتیم با هم، این عهدی که به گردن تو بوده از عالم زر حالا وفتشه، ابی عبدالله فرمود: جبرئیل من اینقدر عاشق شهادت بودم وعده ما روز دهم بود اما من هشت روز زودتر اومدم، وعده با من بود اما زینبم هم آوردم، رقیه امم آوردم، بچه هامم آوردم. جبرئیل رفت دفعه ی بعد که برگشت، روز عاشورا میدونی با چه منظره ای مواجه شد، دید حسین تو گودال رو زمین افتاده، نانجیب جلو چشم زینب رو سینه ی حسین نشسته، زینب دست بر سر گذاشته داد میزنه: وا محمدا، و علیا، “هذا حسین مرمل بالدما مقطع الاعضاء مسلوب العمامه و الرداء” آی حسین…..

**********************

متن روضه ورود کاروان به کربلا ـ  محمودکریمی

کاروان چون شهود پیدا کرد
 به حقیقت ورود پیدا کرد
هرکسی رفت در پی سمتش
 پس اباالفضل رود پیدا کرد
تا علم گردد این همه خیمه
 علی اکبر عمود پیدا کرد
دور از چشم دیگران قاسم
 زره و اسب و خود پیدا کرد
دوش بر دوش تا عمو عباس
 هی رقیه صعود پیدا کرد
بادی آمد کنار رفت عبا
 علی اصغر نمود پیدا کرد
بادی آمد ولی حسینش را
 زینب این بار زود پیدا کرد
پیراهن را به خیمه و در اصل
 کفنی را که بود پیدا کرد
تا برادر کمی درنگ کند
 دیر می خواست زود پیدا کرد
تکه ای را ولی غروب دهم
 آنطرف بین دود پیدا کرد
گشت و در دشت از تن ارباب
 هرچه را که نبود پیدا کرد
چرا انگشت انگشتر نداری، آی حسین…..
آن چه را در رکوع علی بخشید
 ساربان در سجود پیدا کرد

این روضه ها دیگه به عاشورا نمی رسه، علی در رکوع دید دست خالی گدا داره میره دستش دراز کرد، سائل دست مولا رو گرفت، انگشتر درآورد، این علی بود وسط نماز دستش دراز کرد، سائل به حاجتش برسه، ساربان این همه ابی عبدالله فردا بهش لطف کرد، وقتی رسیدن به کربلا فرمود تو دیگه برو ما دیگه کاری با تو نداریم اینجا دیگه ساربان نمی خوایم آخر راه همین جاست، اینقدر بهش لباس داد، پول داد، زیورالات داد، خورجین ساربان پر شد، اما داشت می رفت یه نگاه به انگشتر کرد، فرمود: اگه چیز دیگه میخوای بگو؛ اومد تو گودال دید همه رو بردن، دیگه چیزی نمونده، اومد برگرده، دید ابی عبدالله انگشتش تکان خورد، اومد انگشتر در بیاره دید انگشت ورم کرده، خنجر کشید…..
چرا انگشت و انگشتر نداری
حسین….

******************

متن روضه ورود کاروان به کربلا ـ  سیدمهدی میرداماد

اینجا که آمدیم غم و غصه پا گرفت
دلشوره ای عجیب وجود مرا گرفت

تا عقیله بنی هاشم پا شو گذاشت تو کرببلا میگن همه ی غم های عالم رو دل زینب جمع شد، الان بعد از هزار چهارصد سال هر کی میره کربلا همینجوره، نجف میری اینجوری نیست، سامرا و کاظمین میری اینجوری نیست، تا میرسی کربلا دلت پر غمه، دلشوره میاد سراغت، اول حرفی که می زنی اینه: امان از دل زینب…

اینجا که آمدیم غم و غصه پا گرفت
دلشوره ای عجیب وجود مرا گرفت
حس غم جدایی این دشت لاله خیز
بال و پرم جدا و دلم را جدا گرفت
فالی زدم به مصحف پیشانی ات حسین
آیات غربت تو دلم را فرا گرفت

من پنجاه چند سال با تو بزرگ شدم، هیشکی مثل من تو رو نمی شناسه حسین، من هم برات خواهری کردم، هم برات مادری کردم، من از چهار سالگی همه کاری برا تو کردم، عین پروانه دورت گشتم، حسین من با تو بزرگ شدم، حسین جان نگاه تو صورتت می کنم می فهمم چه خبره، مدینه داشتیم می اومدیم، یه جوری با مادرم وداع کردی فهمیدم سفر آخره، یه جوری به بچه هات داری نگاه می کنی، یه جوری به قد بالای اکبرت داری نگاه می کنی، دارم می ترسم از این سرزمین….

تنها دلیل بودن من سایه سرم
زینب فقط به عشق برادر بقا گرفت
حتی مدینه این همه زجرم نداده بود
یک نیم روز جان مرا کربلا گرفت
وای از دل رباب که بیند به جای آب
تیر سه پر به حنجر شش ماهه جاگرفت
تا وقت هست حلقه ی انگشتری درآر
از ترس ساربان دل زینب عزا گرفت

ابی عبدالله تو راه دست رو سر دختر مسلم کشید، کربلا هم تکرار شد روز عاشور می خواست بره، سکینه نشست بغل باباش، ابی عبدالله دست کشید روی سرش، وقتی پدر دست می کشه رو سر، اگه پدر انگشتر داشته باشه، دختر حس میکنه بابا انگشتر داره، وقتی دست رو سرش کشید انگشتر داشت، اما وقتی رفت تو گودال بهش گفتن: این بابات حسینه، نگاه کرد دید سر بردن، پیراهن بردن، انگشت با انگشتر بردن، حسین

****************

برای مشاهده اشعار دوم محرم و زندگینامه کامل امام حسین علیه السلام اینجا کلیک بفرمایید