فضایل ومعجزات امام موسی کاظم

فضایل ومعجزات امام موسی کاظم علیه السلام

معجزه امام کاظم علیه السلام در خروج از زندان

مسیب، زندانبان امام موسی کاظم علیه السلام می‌گوید:سه روز قبل از شهادت امام مرا طلبید و فرمود:
" امشب عازم مدینه هستم تا عهد امامت پس از خود را به فرزندم علی واگذار کنم و او را وصی و خلیفه خود نمایم."
گفتم:" آیا توقع دارید با وجود این همه مامور و قفل و زنجیر، امکان خروج شما را فراهم کنم؟!"
فرمود: " ای مسیب، تو گمان می‌کنی قدرت و توان الهی ما کم است؟ "
گفتم:" نه، ای مولای من. " فرمود: " پس چه؟ "
گفتم:" دعا کنید ایمانم قوی‌تر شود "
امام چنین دعا کرد: " خدایا او را ثابت‌قدم بدار. "
سپس فرمود:" من با همان اسم اعظم الهی که آصف بن برخیا ( وزیر حضرت سلیمان علیه السلام ) تخت بلقیس را در یک چشم به هم زدن از یمن به فلسطین آورد، خدا را می‌خوانم و به مدینه می‌روم."
ناگهان دیدم امام دعایی خواند و ناپدید شد. اندکی بعد بازگشت و با دست خود زنجیرهای زندان را به پای مبارک بست.
سپس فرمود: " من پس از سه روز از دنیا می‌روم. "
من به گریه افتادم. فرمود: " گریه مکن و بدان که پسرم علی ابن موسی الرضا پس از من، امام توست. "

بحار الانوار، ج ۴۸، ص ۲۲۴، ح ۲۶ از عیون.

*************

فضایل ومعجزات امام موسی کاظم علیه السلام

معجزه امام کاظم علیه السلام و خبر از مرگ زندانبان

ابویوسف و محمد بن حسن که دو نفر از اصحاب ابوحنیفه بودند، در زندان سندی بن شاهک به ملاقات امام ابی الحسن موسی بن جعفر علیه السلام رفتند. در بین راه با هم می گفتند: ما چیزی از موسی بن جعفر کم نمی آوریم. یا مساوی او هستیم، یا مشابه او. وقتی به خدمت حضرت رسیدند و مقداری نشستند، یکی از مأمورین زندان وارد شد و گفت: نوبت کاری من تمام شده و از خدمت شما می روم. اگر بیرون زندان کاری دارید بفرمائید، تا مرتبه دیگر که نوبت خدمت من می شود و مجدداً باز خواهم گشت، نتیجه اش را تقدیم کنم.

حضرت فرمودند: کاری ندارم. وقتی آن مرد رفت، حضرت به ابو یوسف رو کرد و فرمود: عجیب است، او امشب می میرد. آن وقت به من میگوید اگر کاری داری بگو انجام دهم. ابویوسف و محمد بن حسن بهت زده پس از خداحافظی از زندان بیرون آمدند، در حالی که به یکدیگر می گفتند: ما آمده بودیم بحث حلال و حرام کنیم. او از امور غیبی خبر داد. زمان مرگ امری است نهانی. از کجا می دانست؟!

سپس فردی را مأموریت دادند تا آن مأمور زندان را تا فردا تعقیب کند و آنها را از وضع او مطّلع نماید. آن مرد نیز وی را زیر نظر گرفت و شب را در مسجد محله که نزدیک خانه آن مأمور بود، خوابید. صبحگاهان دید فریاد عزا بلند است و مردم به داخل خانه وی آمد و شد میکنند. پرسید: چه خبر است؟ گفتند: فلانی دیشب از دنیا رفت. این مرد پیش ابو یوسف و محمد بن حسن آمد خبر مرگ آن مأمور را آورد.

مجدداً این دو به ملاقات حضرت آمدند و گفتند: " معلوم شد شما به حلال و حرام دین خدا آگاهید. ولی زمان مرگ او را که از اسرار غیبی الهی است از کجا دانستید؟ حضرت فرمود: از دروازه های علم رسول الله است که به روی حضرت امیرالمؤمنین گشودند و سپس آن علم الهی از هر امام به امام بعدی منتقل شده است. "

بحار الانوار، ج ۴۸، ص ۶۴ از خرائج.

**************

فضایل ومعجزات امام موسی کاظم علیه السلام

معجزه امام کاظم علیه السلام و زنده ساختن گاو مرده

علی بن مغیره گوید:
همراه امام موسی کاظم علیه السلام در منی می‌رفتیم که با زنی روبه‌رو شدیم که که فرزندان کوچکش به دورش حلقه زده بودند و همگی سخت می‌گریستند.
امام فرمود:" چرا گریه می‌کنید؟ "
زن که امام را نمی شناخت گفت:" تنها سرمایه من و این فرزندان یتیمم گاوی بود که از شیرش زندگی را می‌گذراندیم. اینک گاو مُرده و ما درمانده شده‌ایم."
امام فرمود:" آیا دوست داری آن گاو را زنده سازم؟ "
گفت:"آری، آری!"
امام به گوشه ای رفت و دو رکعت نماز خواند و دست به سوی آسمان گرفت و دعا نمود. آنگاه کنار گاو مرده آمد و ضربه ای به پهلوی گاو زد. ناگهان گاو زنده شد و از جا بلند شد.
زن با دیدن این صحنه فریاد زد:" بیایید که قسم به خدای کعبه، او عیسی بن مریم است! "
مردم ازدحام کردند و به تماشای گاو و سخنان زن مشغول شدند و امام خود را در بین مردم گم نمود و به راه خود ادامه داد.

بحار الانوار، ج ۴۸، ص ۵۵، از بصائر الدرجات.

***************

فضایل ومعجزات امام موسی کاظم علیه السلام

معجزه امام کاظم علیه السلام و سخن گفتن به زبان فارسی

ابوبصیر از امام موسی بن جعفر علیه السلام پرسید:"امام با چه نشانه‌هایی شناخته می‌شود؟"
فرمود:"امام راستین صفاتی دارد که اولین و مهم‌ترین آن این است که امام قبلی معرفی‌اش کرده باشد. همان گونه که رسول خدا علی بن ابیطالب علیه السلام را معرفی کرد، هر امامی نیز باید امام پس از خود را معرفی نماید. نشانه‌ی دیگر آن است که هر چه از او می‌پرسند، جواب بدهد و از هیچ چیز بی‌خبر نباشد. نشانه‌ی دیگر اینکه هرگز در دفاع از حق سکوت نکند، از حوادث آینده خبر بدهد و به همه‌ی زبان‌ها سخن بگوید."
سپس فرمود:"هم اکنون نشانه‌ای به تو می‌نمایم که قلبت مطمئن شود."

در همین حال مردی خراسانی وارد شد و شروع کرد به عربی سخن گفتن، اما امام پاسخش را به فارسی داد. مرد خراسانی گفت:" من خیال می‌کردم فارسی متوجه نمی‌شوید."

امام فرمود:"سبحان الله! اگر نتوانم جوابت را به زبان خودت بدهم، پس چه فضیلتی بر تو دارم؟" سپس فرمود:"امام کسی است که سخن هیچ فردی بر او پوشیده نیست. او کلام هر شخص و هر موجود زنده ای را می فهمد. امام با این نشانه‌ها شناخته می‌شود و اگر اینها را نداشته باشد، امام نیست."

بحار الانوار، ج ۴۸، ص ۴۷ از قرب الاسناد.

**********************

فضایل ومعجزات امام موسی کاظم علیه السلام

اعتراف دشمنان به فضایل امام موسی کاظم(ع)

ثوبانى گفت: موسى بن جعفر علیه السّلام چهارده پانزده سال هر روز از سفیدى آفتاب تا هنگام ظهر به سجده میرفت. گاهى از اوقات هارون روى پشت بامى میرفت که درون زندان را از آن بالا میدید موسى بن جعفر را در حال سجده می دید. روزى به ربیع گفت: این جامه‏اى که هر روز میان زندان افتاده چیست؟ گفت: یا امیر المؤمنین جامه نیست او موسى بن جعفر(ع) است در حال سجده هر روز از طلوع آفتاب تا ظهر سر به سجده می گذارد. هارون گفت: او واقعا از راهب‏هاى بنى هاشم است. ربیع گفت: چرا پس این قدر به او سخت گرفته‏اى. هارون گفت افسوس که چاره ندارم.

متن عربی:
حدثنا أبو بکر محمد بن علی بن محمد بن حاتم قال حدثنا عبد الله بن بحر الشیبانی قال حدثنی الخرزی أبو العباس بالکوفه قال حدثنا الثوبانی قال کانت لأبی الحسن موسى بن جعفر ع بضع عشره سنه کل یوم سجده بعد انقضاض الشمس إلى وقت الزوال فکان هارون ربما صعد سطحا یشرف منه على الحبس الذی حبس فیه أبو الحسن ع فکان یرى أبا الحسن ع ساجدا فقال للربیع یا ربیع ما ذاک الثوب الذی أراه کل یوم فی ذلک الموضع فقال یا أمیر المؤمنین ما ذاک بثوب و إنما هو موسى بن جعفر ع له کل یوم سجده بعد طلوع الشمس إلى وقت الزوال قال الربیع فقال لی هارون أما إن هذا من رهبان بنی هاشم قلت فما لک قد ضیقت علیه فی الحبس قال هیهات لا بد من ذلک.
عیون‏ أخبار الرضا(ع) ج : ۱ ص : ۹۶

**********************

فضایل ومعجزات امام موسی کاظم علیه السلام

نجات از شر هارون با عنایت رسول اعظم(ع)

عبد اللَّه بن صالح گفت: دربان فضل بن ربیع از فضل بن ربیع نقل کرد که گفت: شبى در رختخواب با یکى از کنیزان خوابیده بودم نیمه شب صداى حرکت درب کوچک را شنیدم ترسیدم کنیز گفت شاید این صدا از باد باشد. چیزى نگذشت که صداى در اطاقى که در آن خوابیده بودیم بلند شد، کسى در را باز کرد ناگاه دیدم مسرور کبیر است. گفت حرکت کن امیر ترا مى‏ خواهد. بدون اینکه سلام کند.
دیگر از جان خود نا امید شدم گفتم: مسرور کبیر بدون اجازه و سلام وارد شود جز کشتن خبرى دیگر نیست. جنب هم بودم جرات نکردم مهلت بگیرم تا غسل کنم. کنیزک وقتى ناراحتى و سرگردانى مرا دید گفت: به خدا توکل و حرکت کن برو. از جاى حرکت کردم و لباس هاى خود را پوشیدم با او رفتم تا وارد خانه هارون شدم. سلام کردم او در رختخواب بود جواب مرا داد. روى زمین افتادم.
گفت: ترسیدى؟ گفتم! بلى یا امیر المؤمنین! ساعتى مرا رها کرد تا به خود آمدم آن گاه گفت: برو به زندان و موسى بن جعفر علیه السّلام را خارج کن این سى هزار درهم را نیز باو بده و پنج دست لباس باو خلعت بده و سه مرکب براى سوارى او مهیا کن او را مخیر گردان خواست اینجا با ما باشد در صورتى که نپذیرفت بهر جا که مایل بود برود. گفتم: یا امیر المؤمنین دستور می دهى موسى بن جعفر را آزاد کنم؟ گفت بلى سه مرتبه پرسیدم عاقبت گفت: آرى تو می خواهى من بر خلاف قرارداد خود رفتار کنم؟

گفتم: یا امیر المؤمنین کدام قرارداد گفت در همین رختخواب خوابیده بودم که سیاهى قوى هیکل که نظیرش را ندیده بودم به من حمله کرد روى سینه ‏ام نشست و گلویم را گرفت گفت: از روى ستم موسى بن جعفر را زندانى کرده‏اى؟! گفتم: آزادش می کنم و به او جایزه خواهم داد و خلعت می بخشم از من عهد گرفت و پیمان بست آن گاه از روى سینه ‏ام حرکت کرد نزدیک بود نفسم قطع شود.
فضل گفت: از نزد هارون خارج شدم و خدمت موسى بن جعفر علیه السّلام رسیدم او در زندان بود دیدم ایستاده مشغول نماز است صبر کردم تا نمازش تمام شد سلام امیر المؤمنین را باو رسانده دستورش را عرض کردم هر چه امر کرده بود برایش آماده کرده بودم. فرمود: اگر دستور دیگرى به تو داده ‏اند انجام بده، عرض کردم نه، قسم به جدت پیامبر اکرم. فرمود احتیاجى باین خلعت‏ها و پول ها ندارم وقتى حق مردم در آن ها باشد. خدا را قسم دادم که برنگرداند مبادا هارون خشمگین شود و فرمود هر کار تو می خواهى بکن دستش را گرفتم و از زندان خارج کردم.
عرض کردم: یا ابن رسول اللَّه! بگو ببینم چه کار کردى که این شخص نسبت به تو تغییر عقیده داد من حقى بگردن شما دارم که این بشارت را برایتان آوردم در ضمن اجراى آزادى شما بدست من شد. فرمود: شب چهارشنبه در خواب پیغمبر اکرم(ص) را دیدم فرمود: موسى تو را از روى ستم زندانى کرده‏ اند. عرض کردم: آرى یا رسول اللَّه مظلوم زندانى شده ‏ام. سه مرتبه تکرار فرمود بعد این آیه را خواند:
وَ إِنْ أَدْرِی لَعَلَّهُ فِتْنَهٌ لَکُمْ وَ مَتاعٌ إِلى‏ حِینٍ فرمود: فردا صبح روزه بگیر روز پنجشنبه و جمعه را نیز روزه بگیر هنگام افطار دوازده رکعت نماز بخوان در هر رکعت پس از حمد دوازده مرتبه قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ وقتى چهار رکعت از آنها را خواندى بسجده برو و این دعا را بخوان:
«یا سابق الفوت یا سامع کل صوت یا محیى العظام و هى رمیم بعد الموت اسألک باسمک العظیم الاعظم ان تصلى على محمّد عبدک و رسولک و على اهل بیته الطیبین الطاهرین و ان تعجل لى الفرج مما انا فیه»
(البته بعد از این آزادی پس از چندی هارون دوباره امام(ع) را زندانی نمود که دیگر تا پایان عمر شریف حضرت آزادی از زندان برایشان واقع نشد.)

متن عربی:
حدثنا أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی قال حدثنا علی بن إبراهیم بن هاشم‏ عن أبیه عن عبد الله بن صالح قال حدثنی صاحب الفضل بن الربیع عن الفضل بن الربیع قال کنت ذات لیله فی فراشی مع بعض جواری فلما کان فی نصف اللیل سمعت حرکه باب المقصوره فراعنی ذلک فقالت الجاریه لعل هذا من الریح فلم یمض إلا یسیر حتى رأیت باب البیت الذی کنت فیه قد فتح و إذا مسرور الکبیر قد دخل علی فقال لی أجب الأمیر و لم یسلم علی فأیست فی نفسی و قلت هذا مسرور دخل إلى بلا إذن و لم یسلم ما هو إلا القتل و کنت جنبا فلم أجسر أن أسأله إنظاری حتى أغتسل فقالت الجاریه لما رأت تحیری و تبلدی ثق بالله عز و جل و انهض فنهضت و لبست ثیابی و خرجت معه حتى أتیت الدار فسلمت على أمیر المؤمنین و هو فی مرقده فرد علی السلام فسقطت فقال تداخلک رعب قلت نعم یا أمیر المؤمنین فترکنی ساعه حتى سکنت ثم قال لی سر إلى حبسنا فأخرج موسى بن جعفر بن محمد و ادفع إلیه ثلاثین ألف درهم فاخلع علیه خمس خلع و احمله على ثلاث مراکب و خیره بین المقام معنا أو الرحیل‏ عنا إلى أی بلد أراد و أحب فقلت یا أمیر المؤمنین تأمر بإطلاق موسى بن جعفر قال لی نعم فکررت ذلک علیه ثلاث مرات فقال لی نعم ویلک أ ترید أن أنکث العهد فقلت یا أمیر المؤمنین و ما العهد قال بینا أنا فی مرقدی هذا إذ ساورنی أسود ما رأیت من السودان أعظم منه فقعد على صدری و قبض على حلقی و قال لی حبست موسى بن جعفر ظالما له فقلت فأنا أطلقه و أهب له و أخلع علیه فأخذ علی عهد الله عز و جل و میثاقه و قام عن صدری و قد کادت نفسی تخرج فخرجت من عنده و وافیت موسى بن جعفر ع و هو فی حبسه فرأیته قائما یصلی فجلست حتى سلم ثم أبلغته سلام أمیر المؤمنین و أعلمته بالذی أمرنی به فی أمره و أنی قد أحضرت ما أوصله به فقال إن کنت أمرت بشی‏ء غیر هذا فافعله فقلت لا و حق جدک رسول الله ص ما أمرت إلا بهذا قال لا حاجه لی فی الخلع و الحملان و المال إذا کانت فیه حقوق الأمه فقلت ناشدتک بالله أن لا ترده فیغتاظ فقال اعمل به ما أحببت فأخذت بیده ع و أخرجته من السجن ثم قلت له یا ابن رسول الله أخبرنی السبب الذی نلت به هذه الکرامه من هذا الرجل فقد وجب حقی علیک لبشارتی إیاک و لما أجراه الله على یدی من هذا الأمر فقال ع رأیت النبی ص لیله الأربعاء فی النوم فقال لی یا موسى أنت محبوس مظلوم فقلت نعم یا رسول الله ص محبوس مظلوم فکرر علی ذلک ثلاثا ثم قال و إن أدری لعله فتنه لکم و متاع إلى حین أصبح غدا صائما و أتبعه بصیام الخمیس و الجمعه فإذا کانت وقت الإفطار فصل اثنتی‏ عشره رکعه تقرأ فی کل رکعه الحمد مره و اثنتا عشره مره قل هو الله أحد فإذا صلیت منها أربع رکعات فاسجد ثم قل یا سابق الفوت و یا سامع کل صوت یا محیی العظام و هی رمیم بعد الموت أسألک باسمک العظیم الأعظم أن تصلی على محمد عبدک و رسولک و على أهل بیته الطیبین و أن تعجل لی الفرج مما أنا فیه ففعلت فکان الذی رأیت.

عیون‏ أخبار الرضا(ع) ج : ۱ ص : ۷۴

******************

فضایل ومعجزات امام موسی کاظم علیه السلام

ایمنی از شر هارون با حرز امیرالمومنین(ع)

عبد اللَّه بن فضل از پدر خود نقل کرد که من دربان هارون الرشید بودم، روزى هارون با خشم تمام وارد شد. شمشیر در دست داشت که آن را می چرخانید به من گفت: فضل! سوگند به خویشاوندى که با پیغمبر صلّى اللَّه علیه و آله دارم اگر پسر عمویم را نیاورى سر از پیکرت برمی دارم. گفتم: کدام پسر عمو گفت همین حجازى. پرسیدم کدام یک از حجازی ها، گفت: موسى بن جعفر بن محمّد بن على بن حسین بن على بن ابى طالب علیه السّلام.
خیلى بیمناک شدم که جواب خدا را چه بدهم اگر در این حال او را بیاورم. باز به فکر شکنجه هارون که افتادم به او گفتم مى‏آورم. گفت: خبر کن شکنجه‏گران از شلاق‏زنها و دست و پا قطع‏کنان و جلادها بیایند، آنها را آماده کردم به جانب منزل موسى بن جعفر علیه السّلام رهسپار شدم.
وارد خرابه‏اى شدم که در آن خانه‏اى از چوب و شاخه خرما بود، غلام سیاهى نیز بر در خانه. گفتم: براى من از مولایت اجازه بخواه. گفت داخل شو او حاجب و دربانى ندارد وارد شدم دیدم غلام سیاهى در دست یک قیچى گرفته برآمدگى پیشانى و روى بینى آن جناب را که از کثرت سجده بالا آمده بود مى ‏چینید سلام کرده گفتم: هارون الرشید شما را خواسته. فرمود: مرا با هارون چه کار. زرق و برق و نعمت دنیا که دارد مرا از یاد او نبرده.
با عجله از جاى حرکت کرده، گفت: اگر در خبرى از جدم پیامبر اکرم نشنیده بودم که اطاعت سلطان از نظر تقیه واجب است اکنون به همراه تو نمى‏آمدم. عرض کردم یا ابن رسول اللَّه! آماده شکنجه سخت باش خدا تو را رحمت کند.

فرمود: مگر کسى که مالک دنیا و آخرت است به همراه من نیست. ان شاء اللَّه امروز نسبت به من هیچ کارى نمى ‏تواند بکند. فضل بن ربیع گفت: در این هنگام سه مرتبه دست خود را دور سر خویش چرخانید. همین که پیش رشید رسیدم، دیدم هارون چون زنان بچه مرده حیران و سرگردان است. گفت: پسر عمویم را آوردى.
گفتم: آرى. گفت مبادا او را آزرده باشى گفتم نه گفت: به او نگفته باشى که من از دست او خشمگین هستم براى من یک ناراحتى به وجود آمده بود که خود هم نمی دانستم. بگو وارد شود همین که موسى بن جعفر علیه السّلام وارد شد هارون از جا جست و او را بغل گرفت گفت خوش آمدى پسر عمو و برادرم و وارث نعمتم. آن جناب را روى زانوى خود نشانده گفت: که کمتر بدیدار شما نائل مى‏شوم. فرمود: قدرت و سلطنت زیادى که دارى با شدت علاقه‏ ات بدنیا، مانع دیدار است. دستور داد مشک دان مخصوص بیاورند با دست خود امام را عطرآگین نمود امر کرد خلعت بیاورند با دو بدره زر. موسى بن جعفر(ع) فرمود اگر نبودند جوانان ازدواج نکرده در میان اولاد على بن ابى طالب که احتیاج به ازدواج دارند تا نسل آنها قطع نشود این پول را نمى‏ پذیرفتم بعد راه خود را گرفت و برگشت میگفت: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِینَ.
من به هارون الرشید گفتم: یا امیر المؤمنین! تصمیم کیفر او را داشتى خلعت بخشیدى و این قدر احترام کردى. گفت فضل! وقتى تو رفتى او را بیاورى، گروهى را دیدم که خانه‏ام را محاصره کرده ‏اند در دست هر کدام حربه ‏ایست که در زیر پایه‏ هاى خانه فرو برده‏ اند می گفتند: اگر پسر پیامبر را بیازارد خانه‏ اش را فرو می بریم. اگر به او احترام و نیکى کند کارى نخواهیم داشت.
من از پى موسى بن جعفر علیه السّلام رفته گفتم: آقا چه کردى که از شرّ هارون خلاص شدى؟ فرمود: دعاى جدم على بن ابى طالب(ع) را خواندم وقتى این دعا را مى‏ خواند مقابل هر سپاهى که بود آن ها را شکست می داد و نیز بر دشمن چابک سوار غلبه می کرد، این دعا براى رفع بلا است. عرض کردم: دعا چیست؟ فرمود: این است:
«اللهم بک اساور و بک احاول و بک احاور و بک اصول و بک انتصر و بک اموت و بک احیى اسلمت نفسى الیک و فوضت امرى الیک و لا حول و لا قوه الا باللَّه العلى العظیم اللهم انک خلقتنى و رزقتنى و سترتنى و عن العباد بلطف ما خولتنی أغنیتنى و اذا هویت رددتنى و اذا عثرت قومتنى و اذا مرضت شفیتنى و اذا دعوت اجبتنى یا سیدى ارض عنى فقد ارضیتنى».
متن عربی:
حدثنا أحمد بن زیاد بن جعفر الهمدانی رضی الله عنه قال حدثنا علی بن إبراهیم بن هاشم قال حدثنی محمد بن الحسن المدنی عن أبی عبد الله بن الفضل عن أبیه الفضل قال کنت أحجب الرشید فأقبل علی یوما غضبان و بیده سیف یقلبه فقال لی یا فضل بقرابتی من رسول الله ص لئن لم تأتنی بابن عمی الآن لآخذن الذی فیه عیناک فقلت بمن أجیئک فقال بهذا الحجازی فقلت و أی الحجازی قال موسى بن جعفر بن محمد بن علی بن الحسین بن علی بن أبی طالب ع قال الفضل فخفت من الله عز و جل أن أجی‏ء به إلیه ثم فکرت فی النقمه فقلت له أفعل فقال ائتنی بسوطین و هسارین و جلادین قال فأتیته بذلک و مضیت إلى منزل أبی إبراهیم موسى بن جعفر ع فأتیت إلى خربه فیها کوخ من جرائد النخل فإذا أنا بغلام أسود فقلت له استأذن لی على مولاک یرحمک الله فقال لی لج فلیس له حاجب و لا بواب فولجت‏ إلیه فإذا أنا بغلام أسود بیده مقص یأخذ اللحم من جبینه و عرنین أنفه من کثره سجوده فقلت له السلام علیک یا ابن رسول الله أجب الرشید فقال ما للرشید و ما لی أ ما تشغله نقمته عنی ثم وثب مسرعا و هو یقول لو لا أنی سمعت فی خبر عن جدی رسول الله ص إن طاعه السلطان للتقیه واجبه إذا ما جئت فقلت له استعد للعقوبه یا أبا إبراهیم رحمک الله فقال ع أ لیس معى من یملک الدنیا و الآخره و لن یقدر الیوم على سوء بی إن شاء الله تعالى قال فضل بن الربیع فرأیته و قد أدار یده ع یلوح بها على رأسه ع ثلاث مرات فدخلت على الرشید فإذا هو کأنه امرأه ثکلى قائم حیران فلما رآنی قال لی یا فضل فقلت لبیک فقال جئتنی بابن عمی قلت نعم قال لا تکون أزعجته فقلت لا قال لا تکون أعلمته أنی علیه غضبان فإنی قد هیجت على نفسی ما لم أرده ائذن له بالدخول فأذنت له فلما رآه وثب إلیه قائما و عانقه و قال له مرحبا بابن عمی و أخی و وارث نعمتی ثم أجلسه على فخذیه فقال له ما الذی قطعک عن زیارتنا فقال سعه مملکتک و حبک للدنیا فقال ایتونی بحقه الغالیه فأتی بها فغلفه بیده ثم أمر أن یحمل بین یدیه خلع و بدرتان دنانیر فقال موسى بن جعفر ع و الله لو لا أنی أرى أن أزوج بها من عزاب بنی أبی طالب لئلا ینقطع نسله أبدا ما قبلتها ثم‏ تولى ع و هو یقول الحمد لله رب العالمین فقال الفضل یا أمیر المؤمنین أردت أن تعاقبه فخلعت علیه و أکرمته فقال لی یا فضل إنک لما مضیت لتجیئنی به رأیت أقواما قد أحدقوا بداری بأیدیهم حراب قد غرسوها فی أصل الدار یقولون إن أذى ابن رسول الله خسفنا به و إن أحسن إلیه انصرفنا عنه و ترکناه فتبعته ع فقلت له ما الذی قلت حتى کفیت أمر الرشید فقال دعاء جدی علی بن أبی طالب کان إذا دعا به ما برز إلى عسکر إلا هزمه و لا إلى فارس إلا قهره و هو دعاء کفایه البلاء قلت و ما هو قال قلت اللهم بک أسار و بک أحاول و بک أجاور و بک أصول و بک أنتصر و بک أموت و بک أحیی أسلمت نفسی إلیک و فوضت أمری إلیک و لا حول و لا قوه إلا بالله العلی العظیم اللهم إنک خلقتنی و رزقتنی و سترتنی عن العباد بلطف ما خولتنی و أغنیتنی إذا هویت رددتنی و إذا عثرت قومتنی و إذا مرضت شفیتنی و إذا دعوت أجبتنی یا سیدی ارض عنی فقد أرضیتنی.
عیون ‏أخبار الرضا(ع) ج : ۱ ص : ۷۷

************************
فضایل ومعجزات امام موسی کاظم علیه السلام

امام موسی کاظم(س) پیوسته در طول روز در سجده بودند…

عبد اللَّه قروى از پدر خود نقل کرد که گفت: پیش فضل ابن ربیع رفتم روى پشت بام نشسته بود گفت جلو بیا، نزدیک رفتم تا روبرویش قرار گرفتم گفت از پنجره آن خانه نگاه کن. نگاه کردم پرسید چه مى‏بینى؟ گفتم جامه‏اى روى زمین افتاده. گفت: خوب نگاه کن. خوب که دقت کردم فهمیدم!
گفتم مردى در حال سجده است. گفت او را می شناسى؟ گفتم نه. گفت: این مولاى تو است.
گفتم مولایم کیست؟ گفت: خود را به نادانى می زنى؟ گفتم: نه، من مولا ندارم گفت: این شخص موسى بن جعفر(ع) است که در تمام شبانه‏ روز متوجه او هستیم همیشه در همین حال است. نماز صبح را که می خواند یک ساعت پس از نماز تعقیب می کند تا خورشید طلوع می نماید بعد به سجده می رود پیوسته در سجده است تا زوال ظهر، یک مأمور گذاشته ‏ام که هنگام ظهر را باو اطلاع دهد نمی دانم غلام چه وقت به او اطلاع می دهد بمحض اطلاع از جاى حرکت می کند و مشغول نماز مى‏شود بدون اینکه وضوى خود را تجدید نماید می فهمیم که او در سجده به خواب نرفته.
پیوسته در همین حال هست تا نماز عصر بعد از نماز عصر باز به سجده می رود تا خورشید غروب کند، پس از غروب خورشید سر از سجده بر می دارد و نماز مغرب را میخواند بدون اینکه احتیاج به وضو داشته باشد، همین طور در نماز و تعقیب است تا نماز عشا را می خواند پس از نماز شب برایش مقدارى گوشت بریان می بریم افطار مى‏کند باز دو مرتبه وضوى خود را تجدید می کند، بعد به سجده می رود پس از سجده سر بر می دارد و مختصر خوابى می کند باز حرکت می نماید و وضو را تجدید می کند آن گاه شب‏ زنده ‏دارى می کند و در دل شب به نماز مشغول مى‏شود تا سپیده دم، نمی دانم غلام چه وقت باو اطلاع می دهد که اذان صبح شده مى‏بینیم بنماز ایستاده از وقتى که به زندان من تحویل داده شده پیوسته همین طور است.

گفتم: از خدا بترس مبادا در مورد این آقا کارى از تو سر بزند که موجب زوال نعمت شود می دانى که هر کس نسبت به دیگرى کار بدى بکند نعمتش زائل مى‏شود. گفت: چندین مرتبه بمن دستور داده‏اند که او را بکشم. من این کار را نپذیرفته‏ام و گفته‏ام این کار از من ساخته نیست اگر مرا هم بکشند چنین کارى را نمی کنم.

متن عربی:‏
حدثنا أبی رضی الله عنه قال حدثنا علی بن أبی إبراهیم بن هاشم عن محمد بن عیسى الیقطینی عن أحمد بن عبد الله الغروی عن أبیه قال دخلت على الفضل بن الربیع و هو جالس على سطح فقال لی‏ ادن فدنوت حتى حاذیته ثم قال لی أشرف إلى بیت فی الدار فأشرفت فقال ما ترى فی البیت فقلت ثوبا مطروحا فقال انظر حسنا فتأملت و نظرت فتیقنت فقلت رجل ساجد فقال لی تعرفه قلت لا قال هذا مولاک قلت و من مولای فقال تتجاهل علی فقلت ما أتجاهل و لکنی لا أعرف لی مولى فقال هذا أبو الحسن موسى بن جعفر ع إنی أتفقده اللیل و النهار فلا أجده فی وقت من الأوقات إلا على الحال التی أخبرک بها أنه یصلی الفجر فیعقب ساعه فی دبر الصلاه إلى أن تطلع الشمس ثم یسجد سجده فلا یزال ساجدا حتى تزول الشمس و قد وکل من یترصد له الزوال فلست أدری متى یقول الغلام قد زالت الشمس إذ یثب فیبتدئ الصلاه من غیر أن یحدث فأعلم أنه لم ینم فی سجوده و لا أغفى و لا یزال إلى أن یفرغ من صلاه العصر فإذا صلى سجد سجده فلا یزال ساجدا إلى أن تغیب الشمس فإذا غابت الشمس وثب من سجدته فصلى المغرب من غیر أن یحدث حدثا و لا یزال فی صلاته و تعقیبه إلى أن یصلی العتمه فإذا صلى العتمه أفطر على شوى یؤتى به ثم یجدد الوضوء ثم یسجد ثم یرفع رأسه فینام نومته خفیفه ثم یقوم فیجدد الوضوء ثم یقوم فلا یزال یصلی فی جوف اللیل حتى یطلع الفجر فلست أدری متى یقول الغلام إن الفجر قد طلع إذ قد وثب هو لصلاه الفجر فهذا دأبه منذ حول إلی فقلت اتق الله و لا تحدثن فی أمره حدثا یکون فیه زوال النعمه فقد تعلم أنه لم یفعل أحد بأحد منهم سوءا إلا کانت نعمته زائله فقال قد أرسلوا إلی غیر مره یأمرونی بقتله فلم أجبهم إلى ذلک و أعلمتهم أنی لا أفعل ذلک و لو قتلونی ما أجبتهم إلى ما سألونی‏.
عیون ‏أخبار الرضا(ع) ج : ۱ ص : ۱۰۷