متن روضه شب عاشورا

 

متن روضه شب عاشورا ـ محمودکریمی

شب اول محرم ِ، اول همه ی کارهامون رو بکنیم، همه ی حرفامون رو بزنیم، می خواهیم روضه بخونیم، کسی جا نمونه،اونایی که پارسال بودن یا الان رو تخت بیمارستانند،پدر و مادراتون رو دعا کنید، هرکی ما رو با امام حسین علیه السلام آشنا کرده؛ خدا به حق امام حسین بهش خیر بده، یه نفری نمیشه روضه خوند،یه نفره نمیشه ناله کرد، هَلْ مِنْ مُعینٍ فَاُطیلَ مَعَهُ الْعَویلَ وَالْبُکاءَ. بیایید کمک کنید، اَلا نوحو، اَلا نوحو یعنی بیایید نوحه بخونید بیایید گریه کنید. کمک بگیریم اول از شهدا، شب اول جلسه، شهدا بیان کمک، پدرهای شهدا بیان کمک، مادرهای شهدا بیان کمک، همه کمک کنند میخوام روضه بخونم. رَیان بن شَبیب خدمت امام رضا علیه السلام رسید، یه همچین شبی، امام رضا علیه السلام فرمود: یَا ابْنَ شَبِیبٍ إِنْ کُنْتَ بَاکِیاً لِشَیْ‏ءٍ فَابْکِ لِلْحُسَیْنِ بْنِ عَلِیٍّ علیه السلام.هر وقت خواستی گریه کنی برای هرچیزی، فقط برای حسین گریه کن. چرا؟ برای کس دیگه گریه کنیم، عیبی نداره؟نه. یکی از امام صادق علیه السلام پرسید آقاجان گریبان دریدن در عزای برادر چه حکمی داره.فرمود:مانعی نداره، آخه عمه ی ما هم گریبان چاک زد. فرمود: چرا باید فقط برای حسین گریه کنیم. آخه مصیبت اینقده بالاست، اگه به عمقش پی ببرید دیگه برای چیزی گریه نمی کنید. میگید اینها مصیبت نیست. مصیبت فقط مصیبت حسین، اما یه توضیحم بعدش داره. فَإِنَّهُ ذُبِحَ کَمَا یُذْبَحُ الْکَبْشُ. جد ما ذبح شد، مثل گوسفند سر جد ما رو بریدند. خیلی مراعات مارو کرده امام رضا علیه السلام اینجوری فرموده، براتون میگم چرا: وقتی حضرت آدم داشت دنبال حوا می گشت.رسید به کربلا. خار تو پای آدم رفت. خدایا من که رانده شدم، بیرون اومدم،توبه کردم. الان این زخم پا برای چیه؟ جبرئیل نازل شد، فرمود: این برای اینه که خونت اینجا ریخته بشه، آخه یه روزی میآد پسر پیغمبر خاتم را، آدم فَیُذبَحُ، ذُبح الشاه من القفا. سر حسین رو مثل قربانی از قفا می برند. چند تا اشاره دارم.برای لشکر اهمیتی نداشت داشتند حسین رو قربانی می کنند. رفقا:وقتی گوسفند قربانی میشه، احکامش رو باید رعایت کرد، بَره نباید کنار گوسفند باشه، جلو بچه، جلو مادر، مادر باردار نباید گوسفند رو قربانی کرد. دارم میگم که بدونی امام رضا علیه السلام چقدر به تو رحم کرد. معمولاً اگه بچه ای باشه میگن بچه رو کنار ببر، اما ارباب من و شمارو جلوی زن و بچه اش سر بریدند.حسین دست و پا می زد، بچه هاش جزع و فزع می کردند. دل کسی به حال قربانی نمیسوزه، دل کسی به حال قربانی نمیسوزه، دل اونها هم به حال قربانی نسوخت. علماء نوشتند، معالی سبطین،بیت الاحزان، ارشاد شیخ مفید، الاقطره، لهوف، همه رو بخونید. دومین شباهت، گوسفندی رو قربانی میکردند و تو صحرا رهاش می کردنند اینم یه شباهت، بدنش رو رها کردند، اما سجاد علیه السلام فرمود: عمه جان بدن خودیهاشون رو دفن کردند، بدن بابام روی زمین….یه چیزی براتون بگم:نگاه کرد دید بدن شیرخواره هم روی زمین.. اما وجه تفاوت هارو بگم:تفاوت آن بود که سر گوسفند قربانی را بر نیزه نمی کنند. اسب بر بدنش نمی تازند، خلاصه میکنم: گوسفند قربانی رو اول ذبح می کنند بعد تیکه تیکه میکنند، گوسفند رو آب میدن اول…..حسین…… قربانی رو از جلو سر می برند.حسین…..
زینت دوش نبی روی زمین جای تو نیست
خار و خاشاک زمین منزل و مأوای تو نیست
از حرم تا قتلگه زینب صدا می زد حسین
دست و پا می زد حسین زینب صدا می زد حسین
حسین……
تقصیر من است زیر و رویت کردم
ای کاش گلوت را نمی بوسیدم
خدایا فرج امام زمان ما را برسان،فرج آقامون رو برسان…

*********************************

متن روضه شب عاشورا ـ علی اصغرآرزومند

هنوز از تو گرم است هنگامه ها
بسی آتش افتاده در جامه ها
به وقت سخن از تو ای عقل کل
جنون می چکد از سر خانه ها
تو در پاسخ نامه کوفیان
نوشتی به خون سطرها نامه ها
زتو باغشان زرد، خودخواه ها
زتو کامشان تلخ، خودکامها
تو نگذاشتی خیمه شب بازها
تدارک ببینند برنامه ها
بخوان آیه بر نیزه ی باغ سرخ
که از عطر تو پر شود شامه ها
بود نام تو عین جوشن کبیر
امیری حسین و نعم الامیر
تو گفتی که خوبان امیری کنند
دلاور شوند و دلیری کنند
مبادا جوانان به میدان رزم
ذلیلانه اظهار پیری کنند
مبادا در این فتنه عمارها
 به وقت سخن گوشه گیری کنند
تو گفتی صبوری کند خواهرت
چومجبورشان در اسیری کنند
تو گفتی که هیهات مردان ما
بمانند و ذلت پذیری کنند
تو موسی شدی تا ابالفضلها
برایت چو هارون بسیجی شدند
بعید است این شبه مردان شُوم
ترحم به طفل صغیری کنند
خدا خواست تا همه شیعیان
حسینی شوند وامیری کنند
امام حسین امشب سخنرانی کرد، فرمود: عباس جان تو هم می خوای بری برو،من حکم رو از تو هم برداشتم، اباالفضل صدا زد آقا جان من بدون شما کجا بروم،من می خوام جانم رو قربانتان کنم، جای اصحاب رو تو بهشت بهشون نشان داد،حبیب میگه من دور و بر  خیمه ابی عبدالله نگهبانی می دادم،یه وقت دیدم صدای زینب می آد،صدا زد داداش،یادته به سر دادش حسنم چی آوردند،یارانش تنهاش گذاشتند،آیا یارانت رو امتحان کردی؟فرمود:آری زینب جان،مانند اینها نبوده  و نخواهد  آمد،بهترینند. اما حبیب میگه تا این حرف رو شنیدم،آتیش گرفتم شمشیرم رو کشیدم،دویدم خیمه اصحاب،وای زهیر،مسلم بن عوسجه، بُریر، زینب هنوز به ما اطمینان نداره،گفتند:چه کنیم؟ گفتم شمشیرهاتون رو بکشید،دویدند آمدند پشت خیمه ی زنها،صدا زدند یا بنات رسو الله،زنها ریختند بیرون،گفتیم ما با شما کار نداریم،زینب سلام الله علیها بگید بیاد،بی بی آمد،فرمود:چه می شود شما را عزیزان برادرم، گفتند:بی بی جان اگه همین الان هم آقامون اجازه بده اینها رو تارو مار میکنیم. امشب بی بی زینب سلام الله علیها این سئوال رو از شما هم میپرسه،میگه می خواهید بروید یا بمونید؟ حسینی هستیم یا نه؟ یه خورده خجالت بکشیم از بی بی،بیرون از این خیمه چه خبره؟رو موبایلمون، تو جامعه،تو زندگی و… حسینی هستیم یانه؟بی حجابی نباشه تو خانواده هامون، با بی بی زینب سلام الله علیها عهد ببندیم که حسینی می مانیم، امشب بواسطه ی بی بی زینب سلام الله علیها توبه کنیم، ذخیره ای باشد برای شب اول قبرمان،زنها گفتند ماشاء الله به وفای شما،همه رفتند، بی بی زینب سلام الله علیها فرمودند: بروم نگاه کنم ببنیم جوانهای خودمان چکار می کنند،این از اصحاب،آرام آمدم کنار خیمه عباس ، بنی هاشم همه جمع شدند، دیدم عباس رو دو کنده ی زانو نشسته،عین شیر می غرد، فرمود: چه میکنید بنی هاشم،علی اکبر فرمود:عمو جان،ما نگاهمون به شماست، هرچی شما بگویید ما همون رو انجام میدهیم، آقا فرمود: اگر فردا مولایم اجازه بده،یه نفر اینها رو زنده نمیگذارم،بی بی زینب سلام الله علیها میگه خوشحال شدم، اومدم دنبال حسین، حالا هلال بن نافع میگه:دیدم امام حسین علیه السلام دارد به سمت بیابان میرود،دنبالش اومدم،دیدم ابی عبدالله هی مینشیند ،پا میشوند، اقا منو دیدند فرمودند:چی می خوای؟گفتم آقا جان ترسیدم به شما گزندی برسد،فرمود: هلال می خوای یه راه بهت نشون بدم از پیش ما بری، افتادم به قدماش،آقا جان قربان شما بروم، من هم میخوام جانم را قربان شما نمایم، گفتنم:آقاجان چه میکنید؟فرمود: دارم این خارهای بیابان  رو میکنم،توی این خندق می اندازم، فردا شب بچه هام…. حسین…
شب آخر بگذار این پر من باز شود
بیشتر روی تو چشم تر من باز شود
امام چهارم میفرماید:من خودم رو کشاندم ببینم عمه ام با بابام چه می گوید،دیدم دو زانو جلوش نشسته،داره میگه داداش میشه به اینها بگی فردا سر من رو ببرند،فرمود: زینب جان این حرفی است که جدم گفته،تا حسین ذکر مصیب کرد،امام چهارم میگه: دیدم عمه ام از هوش رفت رو زمین افتاد
حرف هجران مزن اینقدر مراعاتم کن
دست بردار دل مضطر من باز شود
جان زینب برو از کرببلا زودبرو
مگذار این گره معجر من باز شود
آه راضی نشو بنشینم و گیسو بکشم
آه راضی نشو موی سرمن باز شود
حسین….
امشب بمان کنارمن برادر برادر برادر
مبر زدل قرار من برادر برادر برادر
امروز عصر ابی عبدالله کنار خیمه چند لحظه خوابش برد،یه وقت با یه حالی بلند شد، خانوم زینب کنارشه، عرض کرد داداش چی شده،فرمود: الان چند لحظه خوابم برد، دیدم یه عده سگ دارند من رو پاره پاره میکنند، گذشت: امام حسین مثل امشب داره وصیت میکنه:زینب جان،این خلخالها رو بگو در بیارند، هرچی لباس کهنه دارند بپوشند، بی بی دست برادر را گرفت،داداش:به جان مادر این انگشتر رو از دستت بیرون میآرند،بابا فرموده: حسینم مقطع العضاء ، حسین…..

***************************************

متن روضه شب عاشورا ـ سیداحمدهاشمی

شب عاشوراست،شب مصیبت و غمه،دل ها رو متصل به کربلا کنیم،ان شاء الله دست جمع مُحرمی باشیم کربلا،کنار حرم ابی عبدالله اونجا عرض ارادت کنیم،عاشقای ابی عبدالله امشب رو کمش نذار،شب عاشوراست،بعضی ها نوشتند امشب رو تا صبح بیدار باشید،به یاد حسین گریه کنید،امشب رو شب زنده داری دارن بعضی ها،لا اله الا الله،بمیرم برا اون خواهری که امشب آخرین شب برادر رو میبینه،بمیرم برا اون خواهری که فردا بی برادر میشه،بمیرم برا اون خواهری که فردا حسینش رو از دست میده،آی ابی عبدالله،چراغ خیمه رو کم کرد،گفت:هرکی میخواد بره بره،من حسینم،من غریبم،هرکی میخواد با من بمونه ،بمونه،هر کی میخواد بره،بره،چراغ رو خاموش کردن،یکی یکی بلند شدن و رفتند،آی موندن یارایی که دوستای حسین بودن،اما فردا ابی عبدالله،میبینه یکی یکی دارن میرن خودش تنها مونده،این و بگم امشب حسین همه ی خیمه ها سر میزنه،میگن با حبیب بن مظاهر سنی ازش گذشته بود،حبیب اصلاً مزاح نمیکرد،شوخی نمیکرد با امام حسین،امشب با حسین نزاع میکنه،خنده میکنه،چرا؟میگه حسین جان میدونم فردا تو رکابت شهید میشم،میرم کنار مولام علی،میرم کنار مولام رسول الله،یا رب العالمین،….

********************************

متن روضه شب عاشورا ـ سید مهدی میرداماد

به سوز و اشک و مناجات سر کنید امشب
به شوق مرگ شب خود سحر کنید امشب
تصور کن آقا همه یارانش رو جمع کرده،شب عاشورا داره باهاشون حرف میزنه
کمالتان پر و بال عروجتان گشته
به قله ی ابدیت سفر کنید امشب
شما به مکتب توحید زندگی دادید
یه نگاه به یارانش کرد،فرمود:ندیدم باوفاتر از اینها،استوارتر از اینها،ندیدم،بهتر و برتر از این یارها،اینها دست چین شده ها و گلچین شده های روزگارند.
شما به مکتب توحید زندگی دادید
مباد آنکه زمردن حذر کنید امشب
چه خبره کربلا؟
کنون که آب روان را به رویتان بستند
زاشک شوق لب خویش تر کنید امشب
ارباب و مولاشون مقابلشون ایستاده،داره فردارو براشون توضیح میده،آمادشون میکنه
به پیش نیزه و
امام باقرعلیه السلام فرمود:جد مارو با پنج وسیله کشتند
به پیش نیزه و شمشیر و تیر و سنگ همه
به خنده سینه ی خود را سپر کنید امشب
من چهارتاشو گفتم،پنجمی رو تو روضه برات میگم
نماز وتر بخوانید و سجده ی آخر
دعا به زینب خونین جگر کنید امشب
دل شب است بیایید دخت زهرا را
زایستادگی خود خبر کنید امشب
بیایید دونه دونه حرفاتون رو خواهرم بشنوه،بعضی نقل ها خود بی بی شروع کرد سر کشی کردن،اول خیمه اصحاب،حرف هارو داره میشنوه،دونه دونه حرف هارو شنید،حرفهای زهیر،بُریر،مسلم بن عوسجه،حرف های حبیب رو،بعد اومد خیمه ی بنی هاشم،دید همه دور عباس حلقه زدند،علی اکبر یه چیزی میگه،قاسم یه چیزی میگه،یه خورده دلش آروم شد،اما من میخوام یه جمله بگم،اگه همه هم یه چیزی بگن،بازم دل زینب ِ،امشب هی بزن تو سینه ات بگو امان از دل زینب،وای از دل زینب،امشب شب زینب ِ،امشب شب جدایی حسین بن علی از خواهر ِ،سه روز میری کربلا،چند روز میری کربلا،حرم اباعبدالله رو زیارت میکنی،میخوای جداشی نمی تونی،ان شاء امشب مادرش براتون برات کربلا امضا کنه،کربلا رفته ها گریه کنند،یکی از سخت ترین لحظات ،لحظاتی است که می خواهید از کربلا  خداحافظی کنی،من از شما میپرسم،من و تویی که چند روز با حرم حسین زندگی کردیم کجا، اون خواهری که پنجاه و چند سال با خود حسین زندگی کرد،فردا بعد از کشته شدن اباالفضل ،بعد از شهادت اباالفضل ، تا عباس بود ابی عبدالله داغ دیده بود،بالاتر از داغ علی اکبر،بالاتر از ارباً اربا،اما صورت ابی عبدالله نوشته اند هی برافروخته تر میشد،هی سرختر میشد،اما داغ عباس رو که دید رنگ از چهره پرید،دیگه فهمید لحظه های آخره،فهمید همه ی وجودش رفته،دیگه بعد از عباس وداع ها شروع شد،وداع با زن و بچه،یه مرتبه اومد جلو خیمه،صدا زد یا سکینه،یا رباب،یازینب،یا ام الکلثوم، علیکنّ منی السلام صدای ضجه ی اهل حرم بلند شد،حضرت آرومشون کرد،ابی عبدالله فرمود: مَهلاً فَإنَّ البُکاءَ أمامَکُم آروم بگیرید،شما گریه ها در پیش دارید،الان زوده گریه کنید،من که هستم،این بچه ها،خصوصیت بچه است،حس کنجکاوی دارند،بعد از عمو فقط به بابا نگاه میکردند و عمه،مرکز و کانون نگاه همه همین دو نفر بودند،هی ابی عبدالله می آمد،می رفت،دوباره می آمد،الله اکبر،می گفتتند عمه جان نکنه این بار آخره،بذار ما بابارو سیر ببینیم،بی بی زینب می فرمود نه،نگران نباشید،هنوز اون لحظه ی آخر، نرسیده،من می دونم لحظه ی آخر چه زمانی است،بین من و حسین یه رمزی است،اون لحظه رو من میدونم،آخه مادرم گفته
گفتم که فراق را نبینم دیدم
آمد به سرم از آنچه میترسیدم
اون لحظه رسید،فرمود:خواهرم برو اون امانتی مادرم رو بیار،زینبم پیراهنی که مادرم داده بیار،آورد تقدیم داداش کرد،نوشتن ابی عبدالله با نیزه ای پاره پاره اش کرد،داداش چیکار میکنی،این یادگار مادرمه،یه حرفی زده آقا من نمی دونم با دل خواهر چه کرد،صدا زد خواهرم من این مردم رو میشناسم،اینها به پیراهن من هم رحم نمی کنن،می خوام جلب توجه نکنه،نمی خوام عریان بشم،وای وای،کاشکی حسین انگشترم در آورده بود،ای وای،ای وای،حسین ……..
توفقط دست به زانومزن وگریه مکن
گیرم ای شاه کسی نیست…خودم نوکرتو
لحظه ای فکرکنی پیرشدم،مدیونی
درسرم هست همان شوق علی اکبرتو
من خودم یک تنه ازکرببلا می برمت
چه کسی گفته که پاشیده زهم لشگرتو
خودم یه لشکر دارم نگاه کن،رقیه ات رو ببین،بچه هات رو ببین،خودم یه تنه می برمت کوفه،می برمت شام،حسین جان
توبرایم نگرانی چه می آیدسرمن
من برایت نگرانم چه می آیدسرتو
همه رابدرقه کردی وبه میدان بردی
میروی،هیچکسی نیست به دوروبرتو
بده پیراهن خودراکه خودم پاره کنم
نمی ارزدسراین کهنه شده…پیکرتو…
امام زمان من و ببخش.
وای ازمعجرمن،معجرمن،معجرمن
وای ازپیکرتو،پیکر تو،پیکرتو

سعی ام این است ببینم بدنت را،اما
چه کنم!شمرنشسته جلوی خواهرتو
شمر کجا نشسته،دارم درست میبینم،اینجارو پیغمبر بوسیده،حسین….
ابی عبدالله دو بار برا آب آوردن به میدان رفته،یه بارش با عباس رفت،یه بار خودش رفت،از هفتاد و دو زخم،تا چهار هزار زخم نقل کردند، که به بدن حضرت وارد شد،حداقل هفتاد و دو زخم ِ،هم لهوف، هم أعیان الشیعه نوشتن هفتاد و دو به بالا،علامه ی مجلسی ،معالی السبطین ،بعضی از مقاتل نوشتن هزارتا به بالا تا چهارهزارتا،من از شما سئوال میکنم،یه بدن چقدر جای زخم داره،یه نکته بگم رد شم،فکر نکنی زخم های جدید بوده،بعضی ها زخم رو زخم می زدند،نیزه رو جای نیزه می زدند،ابی عبدالله جنگیده،حضرت روزه بوده،حضرت سه چهار روزه آب نخورده،نمی دونم روضه ی عطش از شب هفتم داره ادامه پیدا میکنه،خدا صبر بده به امام زمان(عج)،امشب بیا یه دست رو دل این جوونها بذار،بعضی ها دارن دق می کنن،هنوز من حرفی نزدم،ای وای،حضرت خسته است،گرسنه است،روی زین اسب به شمشیر تکیه داده،یه خورده استراحت کنه،نانجیب صدا زد نگذارید حسین استراحت کنه،شروع کردن تیرباران کردن،پیشونی حسین رو با تیر زدن،خون جاری شد،حضرت کمربند رو باز کرد،پیراهن رو بالازد،حرمله نشست رو کنده ی زانو،یه تیر مسموم زد،میدونی این تیر کدوم تیره،همون تیری است که،خواهرش اومد تو گودال،اول نگاهش افتاد به جای تیر،گفت:داداش کاش این تیر رو به قلب زینب می زدند،رگ حیاتم رو بریدند،حسین….هرکاری کرد،چه جوری تیر رو در آورد،فقط همین رو بگم،همچین که تیر رو درآورد،دیگه رمق نشستن رو اسب نداشت،فَرَس تو عرب یعنی اسب،اسب حیوون باهوشیه،تربیت شده است،می فهمه وقتی سوارش زخمی بشه،باید یه جوری با سوارش مدارا کنه،ذوالجناح فهمید چه بلایی سر آقاش اومده،میگن آروم اومد،جلوی گودال ،دستاش رو زمین زد،پاهاش رو باز کرد،خم شد،آروم حسین رو انداخت رو خاک،همچین که حسین افتاد،زن و بچه دویدن،وای حسین……جلوی همه زینب سلام الله علیها،این که میگه:زن مگو مرد آفرین روزگار، همینه،یک زن این همه داغ ببینه،عبارت مقتل رو برات نوشتم،ابی عبدالله رو خاک افتاده،خواهر اومد وسط میدان،رو کرد به عمرسعد، و یحک یا عمر ایقتل ابا عبدالله و انت تنظر الیه؟تو داری نگاه میکنی،حسین من رو خاک افتاده،رو کرد به لشکر کوفه، وَیْلُکُمْ، أما فِیکُمْ مُسْلِمٌ،یه مُسلمون بین شما پیدا نمی شه،این حرف عمرسعد رو تکون داد،بعضی مقاتل میگن،این جمله زینب،عمرسعدرو تکون داد،میگن گریه اش گرفت،اومد عقب،تا اومد عقب،اون حروم زاده اومد جلو،شمر اومد،گفت:دیگه کار تو نیست،از اینجا به بعد حسین کار منه،برو کنار،شمر اومد،وای وای،ابی عبدالله تا دید شمر داره میآد،بی رمق، یه نگاه به خیمه ها کرد،به زینب: اِرجعى اِلى الفسطاط،ابی عبدالله فهمید دیگه آخرهای کاره،گفت:زینبم برگرد،دیگه نبینی این صحنه رو،تو باید زنده باشی،زینب برگشت،شمر اومد تو گودال،دلش رو داری یا نه،اول روضه گفتم با پنج تا سلاح ارباب ما رو کشتن،یکی تیره،یکی شمشیره،یکی نیزه است،یکیش سنگه،آخری مال الانه،می دونی آخری چیه؟آخری زخم زبونه،آخری توهینه،وای،غیرتی ها بمیرن،شمر اومد دید حسین لبهاش خشکه،گفت:پاشو پسر ابوتراب،شنیدم بابات ساقی کوثر بوده،از جانبازها بپرسید تشنگی با آدم چیکار میکنه،بچه جبهه ای ها باید بگن،اونها برا ما تعریف کردن،عطش چه بلایی سر آدم میآره،شیخ جعفر شوشتری،تو خصائص آورده،میگه عطش چند عضو حسین رو از کار انداخت،اولیش لبهای حضرت بود،دومیش زبان حضرت بود،سومیش زانوهای حضرت بود،چهارمیش چشم های حضرت بود،پنجمی جگر حضرت بود،شمر اومدتو گودال دید حسین،داره زبون دور دهان میچرخونه،شروع کرد طعنه زدن،بگو بابات بیاد سیرابت کنه،نشست رو سینه،فقط یه جمله،حسین تشنه بود،شمر بهش گفت:مگه نگفتی پسر ساقی کوثری،الان بابات باید بیاد بهت آب بده،چیکار کرد،وقتی از گودال اومد بیرون،میگن هلال بن نافع ظرف آب داشت می برد،گفت:کجا می بری آب رو،گفت:مگه نشنیدی،حسین تشنه است،گفت:نمی خوای بیای،خودم سیرابش کردم،خودم آبش دادم،ای حسین……..

***********************************

متن روضه شب عاشورا ـ محمدرضاطاهری

امشب روضه ها خیلی است،باید پای روضه های بی بی بشینی،خانم برات روضه بخونه،تو ناله بزنی،همه اتمام حجت ها رو کرد،مثل امشبی هم دستور داد،مشعل های خیمه ها رو خاموش کردند،هر کی می خواد بره،بره.این ها فردا با من کار دارند،خیلی ها هم همین امشب،تو روایت هست،همان طور که از سپاه دشمن اومدند،یه عده بی لیاقت و بی سعادت هم امشب رفتند،اربابشون رو ترک کردند،همچین که خیالش راحت شد،دیگه این ها موندنی اند،ما بین دو انگشتش رو باز کرد،یک به یک جایگاه اصحاب رو فردا در بهشت،نشونشون داد،رسید به حبیب بن مظاهر،آقا فرمود:حبیب تو هم بیا، جایگاهت رو ببین،دست روی انگشتای نازنین حسین گذاشت،انگشت ها رو بست،گفت:آقا جان بهشت من، تویی،نمی خوام ببینم نعمات الهی رو،همه ی نعمت خدا،برای من تویی،حسین..
نافع بن هلال با اون هلال بن نافعی که اگه فردا روضه اش خونده بشه فرق داره،اون تو سپاه دشمنه،این نافع بن هلال،از اصحاب باوفای اربابه،میگه دیدم نیمه های شب،ابی عبدالله از خیمه بیرون اومد،پشت خیمه ها،منم آروم پشت سر این آقا حرکت کردم،دیدم همه ی مواضع جنگی رو داره حساب شده نگاه میکنه ابی عبدالله،بزرگترین فرمانده ی جنگه حسین،گاهی هم دیدم خم میشه،روی زمین،از روی زمین خارها رو جمع میکنه،متوجه من شد ارباب،فرمود:تو برا چی بیرون اومدی،  گفتم آقاجان،تنهایید،ترسیدم،دشمن نانجیب بلایی سر شما بیاره،وظیفه خود دونستم،یک به یک آقا مواضع رو فرمود،من سئوال کردم آقاجان این خارها رو برا چی می کنی،فرمود:فردا وقتی خیمه هارو آتیش می زنند،بچه های من باپای برهنه،می دوند،می خوام قدری از این خارها رو کم کنم،کمتر به پاهای بچه هام بره، نشانم داد،مابین دو کوه رو،فرمود:نافع از این فرصت استفاده کن،تو هم برو،قصدش بوده یه عده رو بهشتی کنه،اما اینقدر مهربانه آقا،فرمودند:اینها با من کار دارند شما برید،کاری باهاتون ندارند،میگه تا این حرف رو آقام گفت،پاهام سست شد نشستم،گفتم:آقا جان،شمشیر رو هزار درهم دادم خریدم،این اسب رو تهیه کردم،فقط به عشق اینکه،فردا تو رکابت باشم،تا وقتی این شمشیر کُند نشه،تا وقتی این اسب از نفس نیوفته،تا وقتی که خون تو تن منه،آقا محاله تنهات بذارم،کجا برم،جواب مادرت رو چی بدم،حسین…امشب روضه ها زیاده،بشینیم پا سفره ی روضه ی زینب سلام الله علیها
بگذار با تو این شب آخر به سر شود
ای وای اگر که امشب زینب سحر شود
امشب یه وظیفه رو دوش منه،یه وظیفه رو دوش تک تک کسانی که اومدن،مادرش زهرا عاشق این ذکره،لذا تو آقایون آذری ها میدونن،مرسومه،این زبونی که میگیرن،حسین….،میگن خانم حضرت زهرا سلام الله علیها رو خواب دیدن،فرمود:من عاشق این زبون گرفتن شما هستم،همچین که پسر غریبم روصدا میزنید،منم با شما زبون میگیرم،حسین،بُنییَ،قتلوک عطشانا.
هرچه به صبح واقعه نزدیک می شویم
از غصه ی تو دلهره ام بیشتر شود
ای میهمان تشنه لبم،بر غریبی ات
پهلو شکسته آمده تا نوحه گر شود
تا آه میکشی جگرم تیر میکشد
خواهر به حال بی کسی ات خون جگر شود
حرف از جدا شدن بزنی لطمه می زنم
راضی نشو که زینب تو دربه در شود
****
جان منی و پای تو آوردم ای حسین
تا صبح من گرد تو می گردم ای حسین
ای یادگار مادرم ای سایه ی سرم
ای مهربان برادرم ای سایه ی سرم
ای آیه های فجر زتو دل نمی کنند
آید هرآنچه برسرت ای سایه ی سرم
می سوزم از شراره ی اشک تو امشب
فردا در آتش حرم ای سایه ی سرم
پیداست از هیاهوی دشمن که خواهرت
یک امشب است محترم ای سایه ی سرم
سوگند خورده اند سرت را جدا کنند
با تیغ و نیزه در برم ای سایه ی سرم
من بر هزار زخم تنت گریه کرده ام
تو روی نی بر معجرم ای سایه ی سرم
جان منی و پای تو آوردم ای حسین
تا صبح من گرد تو می گردم ای حسین
***
فردا که لحظه لحظه نفس گیر میشود
در خاک و خون عروج تو تفسیر میشود
از ترس خواب هرکه ندارد زکوفیان
همه ی اینها امشب از ترس تو و برادرت اباالفضل،کسی خواب به چشمش نمی ره.
از ترس خواب هرکه ندارد زکوفیان
فردا سر رقیه تو شیر میشود
امشب به هرکجا تنت بوسه ای زنم
فردا اسیر نیزه و شمشیر میشود
نمی دونم،حق این بیت رو چه طور می خوای ادا کنی
فردا که دست و پا بزنی زیر چکمه اش
زینب میان هلهله ها پیر میشود
حسین….
زهرای کوچک تو همین امشب است عزیز
فردا دچار حلقه ی زنجیر میشود
فردا که روی نی همه سرها روانه گشت
از تیرهای حرمله تقدیر می شود
***
حسین…
ای تشنه لب حسین
ای عشق زینب حسین
ای بی کفن حسین
صد پاره تن حسین
هرکاری کرد زینب رو آروم کنه،نمیتونه،صدا زد،داداش همه ی دلخوشی زینب بودی،کجا میخوای بری،حسین برو به اینها التماس کن،شاید قبول کنند زینب رو به جای تو بکشند،فرمود:آروم باش،جدّم از من بهتر بودرفت،بابام علی از من بهتر بود رفت،مادرم زهرا،داداشم حسن،همه از من بهتر بودن،زینب جواب داره،گفت:راست میگی داداش،جدّمون رفت،گفتم خدا سایه ی حسین رو سرمه،مادرم  رفت،گفتم:داداش حسینم هست،بابام علی رفت،گفتم:خدا حسین رو برام نگه داره،داداش حسنم رفت،گفتم:همه دلخوشیم حسینه،امشب اگه برات وداع بخونم،فردا باید بری تو گودال،آروم کرد،دست ولایتی رو قلب خواهر گذاشت،آرام شد زینب،گفت:میخوای بری برو حسین،خدا پشت و پناهت،اما مثل فردا هنوز زیاد دور نشده بود،یه وقت دید،صدا ناله اش می آد،مهلاًمهلا،یابن الزهرا،صبر کن،کارت دارم،ابی عبدالله فرمود:خواهر مگه نگفتم،تو خیمه باش،نیا،اینها بی حیان،اینقدر دیده کنار بدنها،چقدر بی حیایی کردند،فرمود:مگه نگفتم،تو خیمه باش،داداش فرمودی،اما الان یاد وصیت مادرم افتادم،روزهای آخر که میخواست بره،منو در آغوش گرفت،صدا زد زینب،کربلا نیستم پسرم رو یاری کنم،عوض من،ظهر عاشورا،وقتی داداشت داره میره،زیر گلوش رو بوسه بزن،وصیت مادر رو انجام داد،اما دلیلش رو نمی دونه،برا چی مادر گفت:زیر گلو رو ببوس،تا اون لحظه ای که اومد بالای تل،نگاه کرد دید نانجیب،….می خوای نگم،تو صدای ناله ات  رو به فاطمه برسون،حسین……فردا باید بریم تو گودال همراه زینب،میون این همه که دارن هلهله می کنن،حداقل ناله هامون یه کاری کنه…
میان این همه دشمن، چه بی کسم دیدند
دشت بی کسی ام، ناکسانه خندیدند
چه شبی است امشب،غم ها و مصیبت هاش یه طرف،شب بزرگی است امشب،احیاء ی این شب وارده،بهترین شبه برا دعا کردن،اشکای چشمت رو، روی دست بگیر،دستات رو بالا ببر، اللهم عجل لولیک الفرج…...

**********************************

متن روضه شب عاشورا ـ کتاب سوگنامه

امشب ابی عبدالله بالین زبن العابدین (علیه السّلام) بود، زین العابدین (علیه السّلام) می گوید، عمه ام از من پرستاری می کرد، یک وقت دیدم بابام بغض گلویش را گرفت، رفت کنار خیمه صدای گریه اش بلند شد، ابی عبدالله شروع کرد به شعر خواندن:
یا دهر اُف لک من خلیل کم لک بالاشراق والاصیل
من صاحب او طالب قتیل و الدهر لایقنع بالتبدیل
و انما الامر الی الجلیل و کل حی سالک سبیل
چنان از بی وفایی دنیا گفت، چنان ناله زد، زین العابدین (علیه السّلام) می گوید، من یقین کردم امشب دیگه شب آخره، فردا دیگه کار تمامه، بغض گلویم را گرفت، اما خودم را نگه داشتم، عمه ام سراسیمه رفت از خیمه بیرون، به پای حسین (علیه السّلام) افتاد، صدا زد: کاش مرده بودم «الیوم مات جدی، الیوم مات ابی، الیوم مات امی، الیوم مات اخی» داداش داغ جدم تازه شد، داغ مادرم تازه شد …  
یعنی کاَنَّ همین الان درِ خانه را آتش زدند، کاَنَّ همین الان فرق بابام را شکافتند …
بعد دوتا کار کرده زینب (سلام الله علیها)، جگر امام حسین (علیه السّلام) را سوزانده است، یکی محکم به صورت خودش زد، یکی هم گریبان چاک کرد، افتاد روی زمین، غش کرد. ابی عبدالله سر زینب (سلام الله علیها) را به دامن گرفت، بعضی نوشتند: یک کمی آب تو صورت زینب (سلام الله علیها) پاشید. شاید هم با اشک، زینب (سلام الله علیها)  را به هوش آورد، صدا زد: خواهرم اهل زمین و آسمان می میرند، جز خدا کسی باقی نمی ماند، جدّم، پدرم، مادرم و برادرم که بهتر از من بودند همه رفتند.
تو که خواهر صبوری بودی؟ داغ مادرم را دیدی، صدا زد: داداش آخه هر داغی دیدم دلم خوش بود حسین (علیه السّلام) را دارم، زینب جان نکنه بعد من شیون و ناله کنی …

سوگنامه آل محمد ۲۳۸/ ترجمه ی ارشاد مفید ج ۲ ص ۹۶
منبع:کتاب گلواژه های روضه