متن روضه شهادت حضرت رقیه

متن روضه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم ۹۳ – محمد رضاطاهری

خشکی ِ چشم ِپشیمانِ مرا دریابید
به غباری سر ِ مژگانِ مرا دریابید
من اویسم ز قَرَنْ آمدم آقایم نیست
چشمهایِ ترِ حیرانِ مرا دریابید
کاش می دیدم و با گریه کنان می گفتم
حالِ آقایِ پریشانِ مرا دریابید
می زنم سینه به پایِ غمتان تا یک روز
سینه ی خسته ی سوزانِ مرا دریابید
مُنتهای آرزوی ماست
کاش در روضه فقط جان بسپارم پیشت
کاش در کرب و بلا جانِ مرا دریابید
قاطی ناله ها، خوشبحال اون کسی که گوشش مَحرم صدای حضرات میشه،چشمش مَحرم میشه
گریه ی مادر ِ تو می رسد از روضه ی ما
دست ها، چاکِ گریبانِ مرا دریابید
صدای گریه مادر میآد چی میگه؟
مادرت باز به سر می زند و می گوید
پسرِ تشنه و عریانِ مرا دریابید
آقا…کجا می خوام ببرمت؟
عمّه ی کوچکِ تو داشت به زینب می گفت
زخم هایِ لبِ مهمانِ  مرا دریابید…….                          شاعر:حسن لطفی

 ***

السلام علیک ِ یا سیدتی و مولاتی یا رقیه سلام الله علیها

دلخورم از شام آهم را تماشا کرده اند
چشمه ی چشمِ مرا از گریه دریا کرده اند
امشب دختردارها حرف منو بهتر میفهمند
سخت بابا به غرورِ دخترت بر خورده است
با من از بس مردمِ بی خیر بد تا کرده اند
کوچه گردی، ریسمان، نانِ تصدق، کعب نِی
خیلی از این بدترش را بد دهان ها کرده اند
هر کجا در راه افتادم سرم آورده اند
با لگد، کاری که با پهلویِ زهرا(س) کرده اند
ای بابا،ای بابا،معذرت می خوام از بی بی حضرت سکینه سلام الله علیها،از امام زمان(عج)، این روضه ها رو اگه کم بذاریم، کم کم میآن حقانیت روضه رو زیر سئوال میبرند. گفت:بابا
صورتی از من نمانده بسکه خوردم پشتِ دست
کاشکی حداقل یکی با من هم دلی میکرد، وقتی گریه میکردم
هق هقم را از سرِ لج سخت دعوا کرده اند
آه، دندان هایِ من یک در میان افتاده اند
یه پشت دست ان شاءالله از کسی نخوری،اگه محکم بخوری،دندانهای آدم بزرگم میریزه ،این بچه دندوناش شیریه،نه یه بار،نه دو بار،هر موقع گفتم بابا،هی زدند،هی زدند
آه، دندان هایِ من یک در میان افتاده اند
بی هوا تا آستینِ غیظ بالا کرده اند
تا به حدِّ مرگ بعد از آنکه هر بارم زدند
از سرِ نو از خدا مرگم تمنّا کرده اند

فهمیدی یانه؟ یعنی هی میزدند،میگفتند خدا مرگت بده،چقدر مارو به زحمت میندازی،هی از رو ناقه می اُفتی……دختردارها از اینجا رفتی هر وقت خواستی موهای دخترت رو شونه کنی یادت باشه،دختر وقتی باباش داره میآد، هی میره زود التماس مادر میکنه ، مادر بیا موهام رو مرتب کن،بابا داره میآد،میخوام منو قشنگ ببینه. بابا بابا

ریشه ریشه فرش ِ سرخِ گیسوانم ریخته
می دونی چرا؟
بر سرم با پا یهودی ها تقلّا کرده اند
شامیان ناز ِ یتیمانه نمی دانند چیست!
 غیرِ اَخم و قهر و تندی کاری آیا کرده اند؟
دخترت را زَجر کُش کردند هَرزه چشم ها
غربتم را سنگ و خاکستر تسلّا کرده اند
خوب شد بابا عمو با ما نیامد تویِ کاخ
تا نبیند پای ماها را کجا وا کرده اند
بابا خیلی بهم بر خورده،بابا غرورم رو له کردند،تو مجلس یزید زن یزید سر برهنه اومد، دیدم یزید عبا شو در آورد رو سرت انداخت،بابا ما با آستین رو صورتمون رو پوشوندیم
خوب شد بابا عمو با ما نیامد تویِ کاخ
تا نبیند پای ماها را کجا وا کرده اند
مهربانِ من رفیق ِ تازه پیدا کرده ای
خیزرانها بر لبِ تو جشن بر پا کرده اند
این همه روضه شنیدیم و خوندیم،اگه از این گروه داعش ملعون این مسائل رو ندیده بودیم،باورش سخت بود
زیور آلاتِ حرم بازیچه هایِ دختران
چند سر اسباب بازیِ پسرها کرده اند…….               شاعر: علیرضا شریف

سرت روی نیزه انگار تکون خورده
رو لب و دندون ِ تو خیزران خورده
زخم پیشونیت رو سنگ ها وا می کردند
روی نی سرت رو جا به جا می کردند
بابایی حسینم،بابایی حسینم
بعد تو ماها رو به اسیری بردند
بابا گوش تو بگیر
دست شمر و زجر و حرمله سپردند
نمیدونی درد این کبودی ها رو
طعم رد شدن از تو یهودی ها رو
بابایی حسینم،بابایی حسینم
حالا که بابا جون مرهمی ندارم
زخمات و میبندم با لباس پاره ام
دیگه قصه ی زخم سرم بمونه
سوختن لباس و معجرم بمونه
بابایی حسینم،بابایی حسینم

خیلی حرف ها داشت میخواست به بابا بزنه،تا میومد راه بره،تاول های پاش مزاحم بود،هر کی میومد بغلش میکرد،میگفت: برید اگه بابام بیاد به بابام میگم،همه حرف ها،درد و دل ها،کبودی ها،زخم هایی که داشت،اما تا روپوش رو از رو طبق کنار زد،نگاش افتاد به سر بابا،ای کاش فقط سر بریده بود،لب ها پاره، صورت زخمی،محاسن سوخته، همه حرف های خودش یادش رفت، صدا زد مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ، مَن ذا الذی خضّبک بدمائک؟ مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی؟ می خوای با رقیه هم ناله بشی بسم الله،هر کجا هستی بگو:حسین….گره تو کار ِته،شب باب الحاجات ِ،می خوای حرم رقیه بری؟کربلا می خوای؟حسین…….  

********************

متن روضه شهادت حضرت رقیه علیها السلام- مجتبی رمضانی

یکی از روضه خوانها میگه یه سئوال ذهن من رو مشغول کرده بود،ایشون میگه من همش ذهنم مشغول بود،چرا وقتی حضرت رقیه سلام الله علیها از ناقه افتاد داد نزد این کاروان متوقف بشه؟شتر که سرعتی نداره. میگه یه روز دختر بچه ام از رو بلندی به شکم رو زمین افتاد،نفسش یه چند لحظه بند اومد،من گریه شدم خانمم گفت:چیزی نشده چرا گریه میکنی؟ گفتم من جواب روضه ام رو گرفتم،حالا فهمیدم چرا داد نزد.

کاش زجر من و اینقدر رو خار نکشونه
آخه عموم رو نیزه ها نگرونه
نزن من و حالم بده
خودم میام هولم نده
هر کجا نشستی دستات رو بیار بالا،صدا بزن یاحسین،یا حسین……
نزن من و حالم بده
خودم میام هولم نده

یکی از روضه خوان های میگه،شب پنجم صفر پیرهن سیاه تنم کردم برم هیئت،یه دختر پنج، شش ساله مریض حال داشتم،گفت: بابا کجا میری؟گفتم:دارم میرم هیئت،گفت: مگه الان چه خبره؟ گفتم:شهادت حضرت رقیه است، گفت: بابا رقیه کیه؟ گفتم:دختر امام حسینه، گفت:بابا چند سالشه؟گفتم: هم سن خودته،گفت: بابا منم با خودت میبری؟،گفتم: نه عزیزم تو مریضی،استراحت کن،حالت بهتر بشه، گفت: بابا حالا که من رو نمیبری با خودت،بهش میگی بیاد کنارم؟ با خودم گفتم: حالا من چی توضیح بدم به این بچه، گفتم: نه،نمیتونه بیاد،گفت: چرا بابا؟ گفتم: اونم مریضه،چرا بابا؟ چی شده؟ گفتم: بابا پاهاش درد میکنه. گفت بابا:چرا پاهاش درد میکنه؟ گفتم:رو خارهای بیابون دویده، گفت:بابا چرا رو خارهای بیابون دویده؟ مگه کفش پاش نبوده؟ گفتم نه کفش نداشته،کفشاشو غارت کردن، کفشاشو دزدیده بودند. گفتم : دخترم میذاری من برم،بیچاره ام کردی تو؟گفت:آره برو. من خداحافظی کردم، دم در دوباره گفت:بابا،یه سئوال دیگه، سئوالش من رو بیچاره کرد، نشستم دم در شروع کردم به گریه کردن،گفت:بابا کفشاشو غارت کردن، چرا باباش بغلش نمیکرد، بابا من اون روز کفشم گم شده بود تو بغلم کردی بابا، چرا باباش بغلش نکرد.

کاش زجر من و اینقدر رو خار نکشونه
آخه عموم رو نیزه ها نگرونه
نزن من و حالم بده
خودم میام هولم نده

بی بی رقیه رو بی هوا زدند، مداح یعنی چی؟ شما وقتی خودت میخوای خودت رو بزنی،عصب مغز دستور میده به عضله ی صورت،میگه آمادگیش رو داشته باش، اما یه وقت هست بی هوا میزنه،دختر وسط بیابون افتاده بود،دید یکی داره میاد،خوشحال شد، گفت: اومده من رو ببره کنار عمه ام، بلند شد،خوشحال شد، یه وقت، دید صورتش میسوزه، یه بیت قدیمی برات بخونم؟

تا به من رسید بابا،بابا،بابا
موهام و کشید بابا،بابا،بابا
دست من و بست بابا،بابا،بابا
پهلوم و شکست بابا،بابا،بابا

گفتم پهلو،بریم مدینه؟ مادر مادر، مادر مارو هم بی هوا زدند، وقتی یه نامحرم میخواد با مادرت حرف بزنه، مادر به چشم نامحرم نگاه نمیکنه، مادر ما به زمین نگاه میکرد،به نامحرم نگاه نمیکرد، امام حسن میگه دیدم دست و نانجیب بالا برد، امام صادق میگه:چنان زد این گوشواره توی گوش مادر شکست.

کاشکی پسر ارشد نبودم ای خدا ای خدا ای خدا
کاشکی راه رفتن بلد نبودم ای خدا ای خدا ای خدا
برای چی؟
شاهد فحش و لگد نبودم ای خدا ای خدا ای خدا
اونقدر کشیدم داد و هوار ای خدا ای خدا  ای خدا
دستاتو واسش بالا نیار بی حیا بی حیا بی حیا
رو چادر مادر پا نذار بی حیا بی حیا بی حیا

خیلی ها اربعین دارن میرن کربلا،به حضرت رقیه سلام الله علیها بگو، عمه ی امام زمان(عج)،امشب با دستای کوچلوت یه کربلا به من بده،  میگه:تو حرم  حضرت رقیه سلام الله علیها، یه پیرمرد یه ظرف برداشته بود، یه تیکه نخ، اومد گره بزنه به ضریح، خادمها اجازه نمیدادند، خیلی ناراحت شد،رفتم پیشش ، گفتم:پدر چی شده؟ چرا ناراحتی؟ گفت: نگذاشتند نذرم رو ادا کنم، گفتم:این چه نذریه شما یه ظرف آب برداشتی،میخوای ببندی؟ گفت: من دفعه ی قبل که اومدم حرم حضرت رقیه سلام الله علیها، بهشون گفتم: خانم به من یه کربلا بده، اگه کربلا بدی، از کربلا برات آب فرات میارم، براش آب فرات آوردم، گفتنم: دیگه فایده نداره، دیگه دیر شد…..

*******************

متن روضه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم – سید مهدی میرداماد

دل زقید غمت ای دوست رها نتوان کرد
هست دردی غم عشقت که دوا نتوان کرد
می توان دین و دل و عقل زکف داد ولی
رشته ی زلف تو از دست رها نتوان کرد
تا دل جام نشد خون به لبانت نرسید
از تو بی خون جگر کام روا نتوان کرد
به ره کعبه به پا و به ره عشق به سر
زآنکه طی مرحله ی عشق به پا نتوان کرد

اگه می خوای به معشوقت برسی باید با سر بری،نباید هیچ گونه تعلل ،هیچ گونه تردیدی داشته باشی،یکی از شهدای کربلا،جناب مسلم بن کثیر،من شاهد مثال برا این بیت بیارم زود رد شم،امشب حرف زیاده،فقط می خوام بگم این مسلم بن کثیر جانباز جنگ جمله،در رکاب امیرالمؤمنین علیه السلام جنگیده،جانباز شده،درود خدا به جانبازها،به اون هایی که عضوی از بدن رو دادن،مسلم کثیر جانبازه،از ناحیه پا،اما بازم،خودش رو رسوند به ابی عبدالله،نگفت من که تو جنگ جمل پامو دادم،بازم رسوند،همچین که فهمید پسر علی غریبه،با این که بهانه داشت،تو قرآن هم می گن،لیس علی اعمی حرج،به نابینا حرجی نیست و هم اونی که از ناحیه پا،لنگ باشه،مصدوم باشه،این ها می تونن جنگ نرن،اینها عضوشون رو هدیه کردن،اما بازم بهانه نیاورد،گفت:کسی که می خواد جونش رو فدا کنه باید تا آخرین لحظه باشه،ثابت قدم بود،اومد خودش رو فدای حسین کرد،جانم به این شهدا،یکی پس از دیگری قیامتند اگه بری تو وجودشون،

به ره کعبه به پا و به ره عشق به سر
زآنکه طی مرحله ی عشق به پا نتوان کرد
چون نکو بنگری ای دل،دل و دلدار یکی است
آری از یکدیگر این هر دو جدا نتوان کرد
اشک مظلوم کند خانه ی ظالم ویران
در ره سیل بلی خانه بنا نتوان کرد

می گن این خانم سه ساله زهرای کربلا بوده،اینقدر گریه کرد،این گریه قیامتی به پا کرد،آخه از مادرش یاد گرفته،امشب شب ناله است،شب زمزمه است،اومدی برا کسی گریه کنی،که هیچکی به اندازه ی این خانم،واسه حسین گریه نکرده،جانم،نه فقط از لحاظ ظاهری،نه،نه فقط از لحاظ ظاهر شبیه مادرش بود،مرام و عقیده و راهش هم به مادرش زهرا می ره،شنیده بود مادرش تو مدینه هرچی خطبه خوند،بین در و دیوار رفت،تو کوچه های مدینه اومد؛نتونست رو دل این نانجیب ها اثر بذاره،آخرسر اومد تو بیابونها شروع کرد گریه کردن،آی اونهایی که می گن این گریه ها الکیه،گوش بدن،اونایی که می گن بسه چقدر گریه می کنید،دیدید بعضی ها می گن دوباره محرم اومد،این ها گریه هاشون شروع شد،خسته نشدید،هرسال گریه می کنید،ما گریه مون رو از رقیه بلدیم،آخه می گن این دختر اینقدر گریه کرد،تا آخرش به آقاش رسید،به امامش رسید،ماهم اینقدر گریه می کنیم،ایشاءالله یه روز آقامون بیاد،امشب خیلی ها براشون شب عاشوراست
بریم در خونه ی این خانم سه ساله،گریه ای که خانم رقیه کرد،گریه ی ضعف نبود،گریه،گریه ای بود که همه بفهمند،ظالم کیه،ظلم کیه،گریه کرد که برو ببین الان اثری از دارالاماره،اثری از کاخ یزید نیست،فقط برو ببین تو این شهر برا خانم چه حرمی درست کردن،چقدر جلال داره،چقدر جبروت داره،
حالا داره با ،باباش حرف می زنه:

دیشب مدینه بودم و می گفتم می خندیدم
لالایی هات تو گوشمه رو دستت آروم خوابیدم
ای وای بازم خواب می دیدم
دیشب داداش علی اومد به روی دستام بوسه زد
می گفت عزیزم از سفر برات النگو خریدم
ای وای بازم خواب می دیدم
دیشب دیدم که عمه جون با قاسم اومد خونه مون
می گفت برات یه چادر خوشگل گلدار بریدم
ای وای بازم خواب می دیدم
چرا این خوشی ها همه اش خوابه
دیشب میون دفترم برای داداش اصغرم
عکس عمو رو با علم کنار دریا کشیدم
اینم بازم خواب می دیدم
یه روز جاموندم ازهمه به روی دست فاطمه
چشام می رفت که خواب بره با سیلی از خواب پریدم
کاشکی اینم خواب می دیدم

چرا تلخی ها تو بیداریه،از بالای ناقه افتادم،تو بیابون تاریک داشتم دق می کردم،یه وقت دیدم سرم تو بغل یه مادره،حسین…………

*******************

متن روضه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم  ۹۳ – سعید حدادیان

توی دنیا بی بابا زنده بودن جا نداره
الهی نباشه دختری که بابا نداره

عمه جان بابای من که این جوری نبوده،دخترم منم تو گودال می گفتم:أأنت اَخی؟ گوینده باید توکلش به خدا،توسلش به معصومین،تمسکش به قرآن باشه. یقین داشته باشه اگه روزی براش نوشتند،حضرت زهرا سلام الله علیها سهمش رو نگه داشته.صد نفر می خونند، یه دفعه می بینی تو اگه حواست جمع باشه،به تو که میرسه،یه خط،یه نیم بیت، یه مصرع میگی، چراغ دل ها روشنتر میشه،شعله ور میشه

زخانه ها همه بوی طعام می آمد
ولی به جان تو بابا گرسنه خوابیدم

دخترم بریم بابا،مادرم برات سفره انداخته،مادرم فاطمه چشم براه توست. این زبانحال گفتن منه:تو که سیلی می خوردی مادرم آه میکشید. مادرم سیلی خورد جدم آه کشید. یا اباعبدالله جون بچه ات مارو رها نکن.آقا جان ببخش مارو دل عشقات رو خون کردیم امروز،آخه اینها دیونه ی شما هستند،نمیشه کم براشون بذاریم.قربونت برم آقاجان.

به قصد شستن خون از رخ تو میگریم
ولی چه سود مرا هر دو دیده خونبار است

بابا همیشه برا راهب دعا میکنم،بالاخره تو این سفر یه نفر پیدا شد. گرد و خاکی از صورتت پاک کرد.بعضی شهرها،بعضی جاها از روی نیزه سرت رو نشونه میگرفتند.

یا عقب رو سنگ باران سرت طفلان نبینند
یا جلو رو تا که سیلی خوردن طفلان نبینی

الهی اگه بابات زنده است،خدا سایه اش رو از رو سرت کم نکنه،دعای بابا یه چیز دیگه است. بابا دعا کن من هم زودتر به علی اصغر برسم.بابا به من نگو بر زن جهاد نیست.اگه قرار نیست زن ها شهید بشن،چرا مادرت هیجده سالگی شهید شد.
وای مادرم،مادرم،مادرم
یه وقت آدم تو یه حال معمولی سیلی میزنه،یه وقت یه راهی رفته، میگه اگه من بهش برسم من میدونم و این.اومد تو مسجد گفتند:نبودی قباله رو گرفت. رفت. گفت:این چه کاری بود کردی؟ علی پول تو دستش باشه ما شکست میخوریم. سریع اومد راه زهرا رو بست. حالا کینه داره: اَحْقادًا بَدْرِیَّهً وَ خَیْبَرِیَّهً وَ حُنَیْنِیَّهً. فاطمه کجا بودی؟ حقم رو گرفتم.قباله رو بده.نمی دم. قاپ زد. آب دهان ریخت رو قباله. پاره پاره کرد. بی بی فرمود:خدا شکمت رو پاره کنه. بعضی خیال میکنند ما میگیم سیلی. یه دونه زد. با دو دست از دو طرف…. علامه ی امینی رحمه الله علیه میگه: حورای ِ انسیه.یعنی  اینقدر خداوند به این حورای  انسیه لطافت داده، برگ گل به صورتش میخورد جا می نداخت.

گوشه ی چشم تو چرا شد کبود؟
فاطمه جان مگر علی مرده بود؟
این مال مادر. اما دختر چی؟
زخانه ها همه بوی طعام می آمد
ولی به جان تو بابا گرسنه خوابیدم

سوء تغذیه یکی از بلاهایی که به سر بچه میاره اینه، میبینی گریه اش که میگیره، یه دفعه نفس بند میآد. میگن ریسه میره. دکتر می بری میگه این کلسیم بدنش کم شده،خوب بهش غذا ندادید. باید بهش برسید.بچه سر رو دید ریسه رفت. دیدید بچه وقتی ریسه میره، هی تکونش میدن،هی فوت میکنند تو صورتش اکسیژن برسه، اول گفتند : ان شاء الله مثل همیشه دوباره نفس میکشه، دیدند نه ، نفس بر نگشت. ناخن ها سیاه شد. چشم ها رفت.

چنان ضرب دست عدو سخت بود
که دندان شیری ِ دختر شکست

**********************

متن روضه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم۹۳ – سعید حدادیان

نیمی از گیسویم در آتش سوخت
چند تاری هنوز دست عدوست

گوشواره رو آورد خونه برا  دخترش، دختره نگاه کرد.”گوشواره خونی شده بود”. یه وقت دختر بچه گوشش درد میکنه،میگه داداش بیا،مادر؛پدر. موهام گیر کرده به گوشواره. شام غریبان گوش ها پاره شد.

گوش و گوشوراه بابا بابا بابا
پیرهن پاره بابا بابا بابا

امام باقر علیه السلام فرمود:اگه دلت سخت بود،اشک چشم نداری،دستی به سر یتیم بکش،به عدد هر تار مویی که از زیر دستت رد میشه، نوری به دلت میاد. یه شب دست کشید به سر بچه،عمه برات بمیره،اون که صاحب دله؛زینب سلام الله علیها. او که خدای بندگی است. در بندگی و در اشک و در عشق نظیر و نهایت نداره. اما دست میکشید،گاهی جای موها خالیه،گاهی همین جور مو توی دستش می اومد. گاهی دستش به زخم سنگ می رسید. گاهی خاک هارو پاک می کرد. یه خبر بهتون بدم. روز سومه، عاشورا تموم شد، هر مداحی  روز سوم رو رد میکنه،انگار سخت ترین روز رو رد کرده،دل شب یکی نبود زیر بغل زینب رو بگیره؛امیرالمومنین کنار قبر زهرا بود،سلمان اومد؛مقداد اومد زیر بغلش رو گرفتند،آقاجان،جان رسول الله بلند شو. اما اینقدر این بچه مظلومه،آدم می مونه،اصلاً نماز خوندند،نخوندند،چی شد؟ لحد گذاشتن ؟ یا همین جور خاک ریختند؟ من هنوز آیین دفن میت رو نگفتم. فرمود: سه ساله اش که تموم شد،قاعده مثل آدم بزرگ هاست،کُل این مسائلی که برا دفن میگن از مستحباته،در اضطرار فقط همین که بدن مخفی بشه، خاک بسه،نمی دونم لحد درست کردند یانه! شاید یکی میگفت: زودتر دفنش کنید،نکنه سر این بچه رو هم بخوان. این نامردهایی که با سر بریده عکس میگیرند(داعش).ما قبلاً که روضه میخونیدم،میگفتند:نه بابا اینجوری ها هم نبوده. سر دختر رو می برند و می خندند و عکس می گیرند. تاکه میگیم:

تا به من رسید بابا بابا بابا
موهام و کشید بابا بابا بابا

یه عده میگن، از کجا میگی؟ سندش کجاست؟ بابا این یه افسر ارتش یزیده،اومده این بچه رو پیدا کنه، همه قافله موندند، مثلاً به نظر شما گفته: بیا بغلم، بیا نازت کنم…؟ هر کسی از اباالفضل زخم دیده بود و ضربه خورده بود. می خواست سر این بچه ها خالی کنه.

به دلم برات شده بابام میآد بابام  میآد
تو دلت توس مجلس به چی برات شده؟ اگه شده بگو
به دلم برات شده،آقام میآد، آقام میآد

*******************

متن روضه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم  ۹۳ – سعید حدادیان

بابا هر جا خواستند مارو بزنند عمه بازو سپر میکرد،اگه عمه نبود همون شام غریبان جون داده بودم،اگه میبینی این نیمه جونم باقی مونده،به خاطر فداکاری های عمه است،اما کاش خودم کتک میخوردم،آسیب به عمه نمی رسید، من برا بازوهاش نگرانم گمون نکنم عمه ام زیاد زنده بمونه،اما اگر یه شب ازش جدا افتادم ساعتی،بابا جان تقصیر عمه نبود مارو تند می بردند،مثل امروز که رفتیم مجلس یزید،تند می بردند اُسرا رو،با صورت زمین می خوردند بچه ها، ناقه ها اون دل شب تو بیابونها به هوای جایزه گرفتن لشکریان تند می رفتند،نتونستم خودم رو کنترل کنم،از رو ناقه افتادم،عمه رو بردند،قافله رفت،من ازقافله عقب افتادم،بابا،بچه ی گم شده وقتی پیداش میکنند آب بهش میدن،طعام بهش میدن،نوازشش میکنند، بغلش میکنند،من یه دفعه گوشم سوخت،چشمم سیاهی رفت،دیدم یکی داره داد میزنه،یه جوری زد از نفس افتادم،وقتی رسیدم به قافله،دیدم نمی تونم با عمه حرف بزنم، نخواستم نمک به زخمش بزنم،اما رفتم لای نیزه ها بین همه سرها یه سره از همه بیشتر آسیب دیده ، خودتم خوب می دونی، سرهای شکافته با شمشیر شکافته شدند،اما سر عموی من با عمود خُرد شده،سر عمو رو بسته بودند،چشمم خوب نمی دید ،حرفامو با  عمو زدم، عمو جان، چشمت روشن!دیگه چشمم خوب نمی بینه… آی گریه کن های حضرت رقیه، بابی است در مقاتل،بابُ الرأس الحسین علیه السلام اگه بخوام فقط عناوین این کتاب رو براتون بخونم بعید می دونم کسی سالم از مجلس بیرون بره.بعضی از روضه ها رو اصلاً نمیشه طرفش بریم. مجلس یزید خطبه حضرت زینب سلام الله علیها؛ یه جمله داره بی بی بگم بریزی به هم. بابا برادرت میآد خونه،به خانمت میگی روت رو کیپ بگیر،برادر تو مثل برادر می مونه برا خانمت،میگی باشه دوست ندارم صورتت رو کسی ببینه، عبارت مقتل میگه: بی بی ، رو کرد به یزید ملعون فرمود:آیا درسته بنات رسو الله رو با روی باز،شهر به شهر تو بازار ها بین مردم گردوندی و دیدند، عبارت اینه: وَ أَبْدَیْتَ وُجُوهَهُنَّ تو صورت های مارو باز نگه داشتی. این یه کلمه شه، حرم زینب سلام الله علیها سوریه برو ببین همین خطبه رو کاشی کاری کردند تو حرم. تو مجلس یزید دست ها که باز شد،آستین ها رو  صورت گرفتند، اما دیر شده بود وقتی خودشون رو میزدند یه عده به جا دلسوزی حواسشون….. یکی صدا زد یزید: هب لی الجاریه این اسیر و به من هدیه میکنی. تاریخ طبری بد نوشته: دختر خودش رو انداخت رو سینه ی عمه،عمه جان، بابامو کشتند بس نبود،حالا من رو میخوان به کنیزی ببرند. فرمود نمی تونند عزیزم، عمه ات زنده است، مگه از جنازه من بخوان رد بشن،محاله.. بارها دیدم تو مقتل روز عاشورا ،چهارهزار تیرانداز در یک عرصه امام حسین رو محاصره کردند،این مال قبل از وداعه، تو این تیرهایی که زدند یه تیر خورد به این وسط لب،نوشته اند دو تا دندان ثنایا،این دو دندان جلو همون جا شکست،این تیر خورد به دندون شکست، من باقیش رو نمی گم، ولی از هر عاقلی بپرسی، یه نفر زخمیه، با صورت از اسب خورد زمین،چی میگه؟ این سر از گردن اسب آویزان بوده، آیه قرآن خوند سوار با چوب زد،چی میشه؟چیزی میمونه،بعد عبیدالله ملعون به این لب ها زده. چه جوری این بچه بابا رو شناخته؟…..بوی پیراهن، بوی بابا. از همون مجلس یزید ملعون همون جور که بوی پیراهن یوسف را از فرسنگها حضرت یعقوب حس میکرد.بچه اگر عطر و بوی معنوی بابا رو حس نمیکرد بهونه نمی گرفت.توی جنگ زیاد پیش می اومد،بعضی از این رزمنده ها سحر می رسیدند،دو و سه نصف شب برا مرخصی می اومد.تا می رسید می دید زنش،مادر زنش، مادرش گریه می کردند،یه جور دیگه بودند.می گفت:بابا من که اومدم چرا گریه میکنید؟کسی شهید شده؟نه ..بعد زنه میگفت:دیدی گفتم یه خبریه، این بچه از سر شب چقدر بهونه گرفت. هی می گفت:بابا بابا، معلوم شد باباش داشت می اومد. سر و که آوردند تو خرابه همه به هم گفتند،یه خبری بود هی میگفت: بابا. مجلسی علیه الرحمه می نویسه:وارد شدند همه رو زدند.آخه تو باشی می ذاری سر بریده رو جلو بچه ات بذارند،جلو بچه ی برادرت بذارند. اومد جلو گفت:نمیذارم،زدند همه رو . اونی که باباش رو می خواست کو؟ بچه از یه گوشه گفت:منم. کسی رو نزنید،منم. بسه هر کی رو زدید. بابا نمی خوای من و ببری؟ ببین سر من چقدر کتک می خوردند.یه بار سرت رو بذار تو دامن یه بچه سه ساله،خودت رو بزن به خواب، بگو یه نفر بهش بگه سر شما رو از رو زانوش برداره بذاره زمین، ببین زورش میرسه؟ ببین زور بچه میرسه سر بلند کنه؟ اگر دیدی یه بچه ای تونست سر بریده رو برداره، بدون سر سبک شده….اللهم عجل لولیک الفرج… پیغمبر فرمود: اگه پسرت خورد زمین، نهایتاً کمکش کن از رو زمین پاشه، این مَرده باید مَرد میدان شه ولی اگه دختر خورد زمین بلندش کن دامنش رو بتکون،کمکش کن، می خواد مادر شه. بذار مهربونی ببینه. گفت:بابا چه خبر بود.؟هر کی رسید مارو زد. مگه تو چیکار کرده بودی؟ اسمت رو می بردیم می زدند…

***************************

متن روضه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم ۹۳ – مهدی سلحشور

لاحَوْلَ وَلا قُوَّهَ إِلاّ بِالله العَلی العَظیمِ ،حسبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ نِعْمَ الْمَوْلَى‏ وَنِعْمَ النَّصِیر
نِعْمَ الْمَوْلَى ممنونتم به بدی من نگاه نکردی،من و به شب سوم به شب رقیه رساندی،من و خرابه نشینم کردی،الحمدلله
نِعْمَ الْمَوْلَى‏ وَنِعْمَ النَّصِیر

دیدم به خواب آن آشنا دارد می آید
دیدم که بر دردم دوا دارد می آید
دیدم که با شال عزا و چشم گریان
مولایمان صاحب عزا دارد می آید
تو بانی این روضه ای دریاب ما را
آغوش خود بگشا گدا دارد می آید
آقا نمی بینی مگر در غیبت تو
خیلی سر شیعه بلا دارد می آید
بچه رو  صرف اینکه می دونند شیعه است،شش ماه داره،سرش رو می برند. آقا کجایی ؟ دوباره حرمله ها از زیر خاک بیرون اومدند.
امشب نمی دانم چه سرّی هست کاینجا
بوی شهیدان خدا دارد می آید
در این زمان خط مقدم هیئت ماست
از جبهه بوی کربلا دارد می آید
یاد جبهه ها و اون خیمه ها که بچه ها با عشق زمزمه میکردند به خیر
اینجا صدای گریه و عطر مناجات
از سنگر  و از خیمه ها دارد می آید
آقا سوالی داشتم از سمت گودال
آوای وا اُمّا چرا دارد می آید
بُنَیَّ قَتَلوکَ وَما عَرَفوکَ وَمِن الْماءِ مَنَعُوکَ.
آقا بگو جدّت مراقب باشد آخر
یک خنجر تیز از قفا دارد می آید
امشب ناله ها لاینقطع باید باشه
همراه با آن قافله با دست بسته
یک خانم چادر سیا دارد می آید
پشت سرش یک دختر ناز سه ساله
با قامتی که گشته تا دارد می آید
می گوید عمه یک نظر بر نیزه ها کن
بابای من همراه ما دارد می آید…….          شاعر : عباس احمدی

***

رقیه جان سلام بابا،همنشین سرم شدی
چی شده صورتت چقدر، شبیه مادرم شدی
آره می دونم دستاتو بستن،وقتی که سایم از سرت کم شد
شبیه مادر صورتت نیلی،شبیه مادر قامتت خم شد
موهای تو پریشون
موهای من پر از خون
گریه نکن بابا جون
تنها بودی بین یک عده نامحرم
از رو نیزه اشک چشم هاتو می دیدم
اومدم راحتت کنم از این رنج و غم
دختر دیگه با خودم تو رو می برم
سلام بابای خوب من
خوش اومدی به ویرونه
می بخشی که نمی تونه
رقیه رو پاش بمونه
بدون دست مهربون تو
زجری کشیدم توی این صحرا
بابا نبودی سیلی می خوردم
عمه می گفت که بگو یا زهرا
بابا بشنو صدامو
بیا از این نامردا
بگیر گوشواره هامو
مثل لب هات دل من خونه بابایی
دخترت بی تو نمی مونه بابایی
عاشقی را به کل دنیا نشون میدم
می بوسم لبای تورو واست جون میدم

دیدن سر و محکم داره فشار میده،به سینه چسبانده،معلومه بابارو نشناخت،سر رو نشسته بودند،با این انگشتاش خون ِ بین محاسن رو پاک میکرد،مثل ابی عبدالله که بالا سر علی اکبر خون از دهان علی در می آورد،خون رو از دهان بابا در می آورد، ثمّ إنّها وضعت فمها على فمه الشّریف لب هاش رو به لب های بابا گذاشت،بابا،بابا…

به روی دامن پدر سه ساله دیده هر کسی
اما به دامن سه ساله ای بریده سر ندیده کس
****
باور نداشتم بیای به اینجا
خوش اومدی به خرابه بابا
دیروز رو نیزه بودی
هستی حالا رو زانوم
تا شدی مهمون من
خوب شده درد پهلوم
این همه رنج و بلا کی دیده
بابا رو نی بابا کی دیده
هر چی دویدم بابا
باز نرسیدم بابا
روی نی بودی چشماتو
از دور بوسیدم بابا
***
از درد بی حساب،سرم را گرفته ام
با دستمال بال و پرم را گرفته ام
از صبح تا غروب نشستم یکی یکی
این خارهای موی سرم را گرفته ام
ای حسین…………

****************************

متن روضه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم۹۳ – سید مهدی میرداماد

بیا که ماه جمالت ظهور میخواهد

خدارو شکر،یه شب دیگه ی محرم رسید و ما هم،نفسی داریم و توفیقی داریم. اعتقاد ما هم بر اینه هر شب باید دعوت نامه از طرف حضرت فاطمه سلام الله علیها بیاد.بی بی جان ممنونتیم،امام زمان ممنونتیم،تنها کاری که میتونیم بکنیم، کم ترین کاری که میتونیم بکنیم جواب این محبت امام زمان رو بدیم،اینه که اول روضه مون بگیم یا صاحب الزمان

بیا که ماه جمالت ظهور میخواهد
جهان من شده تاریک نور میخواهد
زمن مخواه متاعی که در بساطم نیست
یه چیزی از ما نخواه که ما طاقتشو نداریم.
زمن مخواه متاعی که در بساطم نیست
مگه چی می خواد
غم فراغ تو قلبی صبور میخواهد
آقام آقام…..ناله بزن،این شب ها ناله نزنی کی میخوای ناله بزنی؟یک سال منتظری محرم بیاد صدات رو رها کنی،مولای من.. ببینم حرف دلت هست یا نه؟
شود که قاصد تو آید و بگوید که
تو را امام زمان به حضور میخواهد

خوش به حال کسی که خود امام زمان میآد به سراغش،حواست باشه،دقت کن، اگه امام زمانمون صدامون کرد،تعلل نکنیم،اگر و شاید و اما نگیم. کربلا مصداق بارز این داستانه. عبیدالله حر جوفی ِ، اگه بخوای این بیت رو در یک دقیقیه برات باز کنم خوب گوش بده. امام و سر راه کربلا دید،امام بهش گفت:بیا من رو یاری کن،هی دست دست کرد، میدونی جواب امام رو چی داد؟ ای برات بمیرم آقا، گفت:آقا من خودم کار دارم اما اسبم مال تو، بعضی ها نوشتند گفت:شمشیرم برا شما. آقا یه نگاه معنی داری کرد، گفت:عبیدالله، من اسب میخوام چیکار؟ میخواستم دست خودت رو بگیرم،برو،برو،کربلایی شدن کار هر کسی نیست، فقط یه حرفی حضرت بهش زد،من هلاک این جمله ام،حضرت بهش گفت:برو فقط یه جایی برو صدای غریبی من به گوشت نرسه،یه جایی برو من گفتم، هل من ناصر ینصرنی…حسین…. حالا یه نمونه ی دیگه اش رو بگم. این که میگه:

شود که قاصد تو آید و بگوید که
تو را امام زمان به حضور میخواهد

این روی سکه رو هم بشنو،نشسته بود تو خیمه،قاصد امام اومد گفت:زهیر بیا،حسین  تو رو صدا کرده، یکی میشه عبیدالله حر جوفی، یکی میشه زهیر،رفت تو خیمه ی امام وقتی برگشت دیگه رو پای خودش بند نبود.
مولا

بیا که منتظران را دگر قراری نیست
چرا زمانه مرا از تو دور میخواهد

دیگه بسمه،دیگه محرمای بدون امام زمان بسه،خسته شدم از این دوری،میدونم مقصر منم،یه شب بیا من و آدمم کن. آخه من گریه کن حسینم.حالا آماده شدی من این یه بیت رو بخونم،آقاجان

بیا که منتظران را دگر قراری نیست
چرا زمانه مرا از تو دور میخواهد
میخوای به آقات برسی،میخوام بهت کد بدم،میخوام بهت نشونه یاد بدم،آقا جان،میخوای به آقات برسی باید اسبابش رو داشته باشی.
دلی شکسته صدایی گرفته چشمی خون
وصال یار فقط جنس جور میخواهد
رسیدن به امام زمان هزینه داره،چه زیبا فرمود: بهشت را به بها میدهند،نه به بهانه.میخوای به آقات برسی باید شرایطش رو داشته باشی،باید وسایلش رو داشته باشی.
دلی شکسته صدایی گرفته چشمی خون

امشب شبه کیه؟قربون اون دختر سه ساله برم،که همه ی اینهارو با هم داشت،اینها رو با هم داشت که به وصال یارش رسید. از این بالاترش رو هم رقیه داشت، فقط دل شکسته و دل خون نداشت،این خانم جونشم کف دست گرفته بود. چقدر این دو بیت قشنگه،عاشقانه گوش بده

در یافتن تو در به در میمیرم
میتونی به امام زمانت این جوری بگی؟
در یافتن تو در به در میمیرم
یا بر سر کوی یا گذر میمیرم
یک روز تو میرسی اما صد حیف
از شوق شنیدن خبر میمیرم

یاد یه زمزمه افتادم،قدیما خیلی این زمزمه رو میخوندیم،از زبون این سه ساله بگو،هر که میخواد به امام زمانش اینجوری بگه بسم الله:

با خودم یه نذری کردم
که اگه تو رو ببینم
تو همون  نگاه اول
جونم و بدم براتو
یا حسین غریب مادر،یا حسین غریب مادر
بریم کربلا،بریم کنار خرابه ی شام

*************************

متن روضه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم۹۳ – سید مهدی میرداماد

گویا به سر رسیده غم انتظــارها
از راه آمده است نگــار ِ نگـــارها
بابا خوش آمدی  زبون زبون دخترونه است
 بابا خوش آمدی قدمت روی چشم من
کدوم چشم؟
چشمی که خون شده ز غم روزگارها
خوشبحال اونایی که ناله دارند،بابا بابا
با گریه ام بساط ستم را به هم زدم

سه ساله داره،الله اکبر،هر لشکری بخواد جایی رو فتح کنه،نیاز به اسباب و سلاح داره، عمه اش زینب شام رو فتح کرد،سلاح زینب یکی خطبه بود،سلاح عقیله ی بنی هاشم تو فتح شام یکی خطبه بود،هم خودش خطبه خوند و هم امام سجاد . ورق شام رو عوض کرد.یه سلاح دیگه ی زینب گریه بود، علم گریه رو داد دست رقیه،رقیه شد علمدار گریه،شد اُم البکاء،برو حرمش. بهت آدرس بدم اونایی که نرفتن،وصف العیش نصف العیش،برو حرمش،سر درب حرمش نوشته:

آنکه  در این مزار شریف آرمیده است
اُم البکاء رقیه ی محنت کشیده است

عَلم گریه رو برداشت،اما گریه ی رقیه گریه ضعف نبود،اشتباه نکن رفیق،عزیز دلم گریه رقیه گریه ی قیام بود،مثل مادرش زهرا،ای جانم،گریه ی رقیه گریه ی قیام بود،یه دونه اش رو برات بگم،با گریه اش کاری کرد،جون امام زمانش رو نجات داد، از امام سجاد نقل میکنه تاریخ، میگه اون شبی که ریختن تو خرابه سر بابام رو آوردن،سر شب از مأمورهای خرابه شنیدم یه نیتی دارند،اون شب میخواستند دیوار خرابه رو   رو سر ما خراب کنند، خواهر سه ساله ام با گریه اش جون مارو نجات داد،قیام کرد با گریه، همه رو به هم ریخت،آره این گریه گریه ی قیامه.

با گریه ام بساط ستم را به هم زدم
آورده ام بـرای شما افتخـــارها

بابا جونم،عزیز دلم،حالا میخواد با باباش حرف بزنه،تو رو به خدا زبانحال با دلت چه میکنه؟من روضه ام همینه،صدا زد بابا:

این گیسوان ِ
دخترسه ساله داری تصور کن
این گیسوان ِ مختصرم فرش راه تو
چرا مختصر؟
باقیش مانده است میان شرارها
پاهای کوچکم پر آلاله ها شده
بس که دویده ام پی تو در فرارها
بریم به یاد قدیمی ها،هر کی بلده:
بس که دویدم عقب قافله،واویلا،واویلا
پای من از ره شده پر آبله،واویلا،واویلا
من زود برم تو روضه:
پاهای کوچکم پر آلاله ها شده
بس که دویده ام پی تو در فرارها
حواست باشه،یه قول به دخترت بدی ، تا آخر یادشه،فکر نکنی دختر یادش میره،صدا زد بابا یادته:
گفتی مرا دوباره بغل می کنی، ولی
دستت کجاست، آه چه شد آن قرارها

حسین….. خیلی این بیت حسی است،دیدی آدم جلوش رو نگاه کنه،درست راه میره، اما خدا نکنه یه چیزی نظرت رو جلب کنه،خواهش میکنم تصویر رو دقت کن،میکشتت،خدا نکنه به یه چیزی خیره بشی،دیگه جلوت رو نگاه نمیکنی، صدا زد بابا:

محو سر تو بودم و خوردم زمین پدر
یک مرتبه، دو مرتبه… نه، بلکه بارها
خسته شدم پدر، نفسم بند آمده
از بس که پا به پا شده ام با سوارها

نمی دونم چه جوری جلو برم،هی میخوام ببرمت تو دل روضه،اما مکث میکنم،هر چی آروم بریم جلو بهتره،شب شب کسی نیست که به این راحتی ازش بگذریم، خیلی ها مشکل دارن،مریض دارن،نمی دونم،دونه دونه بلند شید میگید یه دردی دارم،گرفتاری دارم،اونایی که دختر دارن میدونند،دختر اگه به بابا رو بزنه بابا روش رو زمین نمیزنه، امشب بگو خانم جان به بابات یه رو بزن مارو یه کربلا ببره.بگو خانم جان ما دلمون میخواد اربعین بیاییم کربلا،به بابات یه رو بزن. ادامه ی روضه

خسته شدم پدر، نفسم بند آمده
از بس که پا به پا شده ام با سوارها
الله اکبر،یه بیته،ولی یه شب سوم ناله میخواد.صدا زد بابا:
صوت خفیف ودست نحیف و تنی ضعیف
مانده برای دختر تـــو یادگــارها
ببرمت یه سر مدینه و برگردیم،این دختر آیینه ی فاطمه است،مادرشم اون روزهای آخر،دیگه چیزی ازش باقی نمونده بود،

همه چیزش رو برا علی خرج کرد،اگه رقیه تو بیابونا دوید،مادر ما تو کوچه های مدینه.
دنبال حیدر می دوید
از سینه اش خون می چکید
بگو یا زهرا

اگه مادر ما غلاف شمشیر خورد،رقیه هم سیلی خورد تازیانه خورد، مثل مادر ِ، حرف زدنش هم مثل فاطمه بود،راه رفتنش هم مثل فاطمه بود،عمه هی نگاش میکرد،گریه میکرد،میگفت عمه چرا گریه میکنی؟میگفت:آخه تو چقدر شبیهه مادر منی،عین مادر،اخلاق مادر،ارث برده،به این دختر رسیده،دست بند مادر دست دختره،سر رو بغل کرد، عین مادرش زهرا حرف زد، زهرا وقتی نگاش به علی افتاد،از پهلوش نگفت، از بازوی ورم کرده نگفت،رقیه هم از درداش نگفت، سر رو بغل کرد،الله اکبر،شروع کرد با سر حرف زدن،یه نگاه کرد به سر،ای وای،اَ بَه…بابا بابا….ان شاالله هیچ وقت دخترت صحنه ای رو نبینه که آزار ببینه،تا نگاش به سر افتاد ،اول یه دست به محاسنش کشید، مَن ذا الذی خضّبک بدمائک؟حسین…….. نمی خوای کمک کنی؟..حسین….نمی خوای صدات و خرج کنی؟حسین…..من اعتقادم اینه که رقیه تو خرابه جواب همه ی سئوالاتش رو گرفت، مگه سئوال داشت؟آره، دختر بچه همش اهل سئوال  و کنجکاویه،جواب همه ی سئوالاتش رو گرفت،دونه دونه بهت بگم،دست کشید به محاسن جواب اون سئوال رو گرفت،شب عاشورا همه ی لشکر خضاب کردند،حضرت دستور داد،گفت:برید خضاب کنید،یه دستور نظامی بود،میخواست روحیه ی لشکر بره بالا،حضرت گفت:همه محاصن رو خضاب کنند،همه ی لشکر خضاب کردند،فقط خود ابی عبدالله خضاب نکرد،بچه ها می اومدند سراغ عمه ،عمه چرا بابامون خضاب نمیکنه،عمه هم جواب میداد،عزیزان من،ناراحت نباشید،آخه باباتون عزاداره،عزاداره داداش حسنشه،تو مدینه گفته دیگه خضاب نمیکنم،رقیه تا دست کشید به محاسن باباش گفت:حالا فهمیدم چرا خضاب نکردی،میخواستی با خون خودت خضاب کنی. برم جلوتر؟میای با من یا نه؟ دست به محاسن که تموم شد،دیدن داره روی لبهای پاره پاره دست میکشه،جواب یه سئوال دیگه اش رو گرفت،تا دست گذاشت رو لب ها گفت: حالا فهمیدم چوب خیزران  کجا میخورد،حسین….. جمله ی آخرم، دست گذاشت به محاسن جواب حرفش رو گرفت،دست گذاشت رو لب ها جواب سئوالش رو گرفت، چه کرد؟ دیدن دست گذاشت رو رگ های بریده مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ حالا فهمیدم چرا عمه زیر گلوت رو می بوسید.حسین…….. بگو تا نفست مثل رقیه قطع بشه.حسین……….

*************************

متن روضه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم ۹۳ – میثم مطیعی

سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد
حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد

آخه راوی میگه وقتی سر رو آوردند، اول سئوال کرد این چیه؟ هذا رأس أبیک الحسین. این سر باباته، فرفعته من الطّشت حاضنه له با این دستای کوچیک سر رو بلند کرد،مواظبه سر از دستش نیوفته،دستاش میلرزه،چند روزه غذا نخورده،اینقدر به دست و بازوش تازیانه زدند،مواظبه سر بابا از دستش رها نشه

سخت است وقتی روضه وصف دختری باشد
حالا تصور کن به دستش هم، سری باشد
حالا تصور کن که آن سر، ماهِ خون رنگی
در هاله‌ای از گیسویی خاکستری باشد
دختر دلش پر می‌کشد، بابا که می‌آید
موهای شانه کرده‌اش در معجری باشد

بابا ببین روسریم رو،بابا بابا،کاش به من خبر میدادی، خاک لباسم رو میتکاندم،خرابه رو آب و جارو میکردم.

ای کاش می‌شد بر تنش پیراهنی زیبا
یا لااقل پیراهن سالم‌تری باشد
سخت است هم شیرین زبان‌ باشی و هم فکرت
پیش عموی تشنه‌ی آب آوری باشد
با آن‌همه چشم انتظاری باورش سخت است
سهمت از آغوش پدر تنها سری باشد

آخه دختر همش جاش آغوش گرم باباست،تا حالا کسی ندیده سر بریده ی بابا رو  روی  پای دختر بذارند. ای حسین…..

شلاق را گاهی تحمل می‌کند شانه
اما نه وقتی شانه‌های لاغری باشد
اما نه وقتی تازیانه دست ده نامرد
دور و بَرِ گُم گشته‌ی بی‌یاوری باشد
خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد
چشمش به دنبال علی ِ اصغری باشد
بابا
نه جای من ،نه جای تو، نه جای عمه است اینجا
مرا با خود ببر بابا  و هم بازی اصغر کن
خواهرتر از او کیست؟ او که، هر که آب آورد
چشمش به دنبال علی اصغری باشد
وای از دل زینب که باید روز و شب انگار
در پیش چشمش روضه‌های مادری باشد

رقیه شبیه مادرم شدی،وقتی سر رو بلند کرد،شروع کرد حرف زدن: یا أباه ! مَن ذا الذی خضّبک بدمائک؟ یا أبتاه! مَن ذا الذی قطع وریدک؟ رگ های گردنت رو کی بریده؟ راوی میگه گفت،گفت.. ثمّ إنّها وضعت فمها على فمه الشّریف لب به لب های بابا گذاشت. وبکت بُکاءاً شدیداً شروع کرد های های گریه کردن حتّى غشی علیها بچه از حال رفت فلمّا حرّکوها وقتی تکونش دادند فإذا بها قد فارقت روحها الدُنیا ،دیدند بچه از دنیا رفته .آی حسین…

بابا ! مرا با خود ببر ، می‌ترسم آن بدمست
در فکر مهمانی و تشت دیگری باشد
قرآن کجا و تشت زر و خیزران کجا
 چوب جفا کجا و لب میهمان کجا
بزم شراب و رأس امام زمان کجا
زینب کجا و مجلس نامحرمان کجا
بابا
باید بیایم با تو، در برگشت می‌ترسم
در راه خار و سنگ‌های بدتری باشد
باید بیایم با تو، آخر خسته شد عمه
شاید برای او شب راحت تری باشد؟
بابا عمه ام خسته و ناتوان شده
سپرم بس که شده کمان شده
بابا بابا
زبان را نیست نیرویی که گویم عمه ممنونم
تو بگشا لعل لب از او تشکر جای دختر کن
زینبم یه وقت شرمنده نباشی من ممنونتم

منبع: المنتخب فی جمع المراثی و الخطب، طریحی، ص ۱۳۶-۱۳۷

متن عربی :فقالت: ما هذا الرّأس ؟ قالوا لها: رأسُ أبیک. فرفعته من الطّشت حاضنه له وهی تقول: یا أباه ! مَن ذا الذی خضّبک بدمائک؟ یا أبتاه! مَن ذا الذی قطع وریدک؟ یا أبتاه ! مَن ذا الذی أیتمنی على صغر سنّی ؟ یا أبتاه ! مَن بقی بعدک نرجوه ؟ یا أبتاه ! مَن للیتیمه حتّى تکبر ؟ یا أبتاه ! مَن للنساء الحاسرات ؟ یا أبتاه ! مَن للأرامل المسبیّات ؟ یا أبتاه ! مَن للعیون الباکیات ؟ یا أبتاه ! مَن للضائعات الغریبات ؟ یا أبتاه ! مَن للشعور المنشرات ؟ یا أبتاه ! مَن بعدک ؟ واخیبتنا ! یا أبتاه ! مَن بعدک ؟ واغربتنا ! یا أبتاه ! لیتنی کنت الفدى ، یا أبتاه ! لیتنی کنت قبل هذا الیوم عمیا . یا أبتاه ! لیتنی وسدت الثّرى ولا أرى شیبک مخضّباً بالدّماء .ثمّ إنّها وضعت فمها على فمه الشّریف , وبکت بُکاءاً شدیداً حتّى غشی علیها ، فلمّا حرّکوها , فإذا بها قد فارقت روحها الدُنیا

ترجمه: … وقتی سر بریده امام حسین را برای رقیه سلام الله علیها آوردند گفت این سر کیست؟ به او گفتند: سر پدرت حسین است. سر را با احتیاط از داخل طشت برداشت و به سینه چسبانید و با گریه های سوزناک خود خطاب به سر چنین گفت: پدر چه کسی تو را به خون آغشته کرد؟ چه کسی رگ های گردنت را برید؟ پدر چه کسی در خردسالی یتیمم کرد؟ پدر دختر یتیم تو به چه کسی پناه ببرد تا بزرگ شود؟ پدر جان زنان بی پوشش چه کنند؟ پدرجان زنان اسیر و سرگردان کجا بروند؟ پدر جان چه کسی چشمان گریان را چاره ساز است؟ پدر جان چه کسی یار و یاور غریبان بی پناه است؟ پدر جان چه کسی پریشان مویی ما را سامان می بخشد؟ پدر جان بعد از تو چه کسی با ماست؟ وای بر ما بعد از تو وای از غریبی! پدر جان کاش فدایت می شدم. پدر جان ای کاش بیش از این نابینا می شدم و تو را اینگونه نمی دیدم. پدر جان کاش پیش از این در خاک خفته بودم و محاسنت را آغشته به خون نمی دیدم. سپس لب ها را بر لب های پدرش امام حسین نهاد و چنان گریست که همان لحظه بیهوش شد و وقتی او را حرکت دادند دریافتند که از دنیا رفته است

****************************

متن روضه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم۹۳ – میثم مطیعی

السلام علیک یا ابا عبدالله،حسین….
سر آمد شام غم هایم، مه عیدم کجا بودی
شب آرامش من، صبح امیدم کجا بودی
بابا،بابا
سفر اینقدر طولانی؟ نگفتی دختری داری
داره درد دل میکنه با باباش،حرف دخترونه میزنه
سفر اینقدر طولانی؟ نگفتی دختری داری؟
نمی دانی چقدر از عمه پرسیدم کجا بودی
عمه بابام کجاست
مغیلان چیست میدانی؟ فقط این را بگو بابا
ز پایم دانه دانه خار میچیدم کجا بودی
دیگه این آخری ها دست ها و انگشت هاش رمق نداشت خودش خار مغیلان از پا بکشه
انگشت های عمه بگرفته نقش گُل زخم
بابا دستای عمه زخم شد
انگشت های عمه بگرفته نقش گُل زخم
از بس نشسته و خار از پای من کشیده
حسین…صدات برسه کربلا،نوحه خون امام حسین شو، حسین….
مغیلان چیست میدانی؟ فقط این را بگو بابا
ز پایم دانه دانه خار میچیدم کجا بودی
نه لالایی نمی خواهم دگر، اما در این مدت
که من از درد یک شب هم نخوابیدم کجا بودی
کدوم درد ؟دردش رو بگو، بابا:
سرم، تنم،کمرم ،پهلویم، پرم
یکی دو تا که نیست کبودی پیکرم

بابا جونم،بابا حسینم،دردامو شماره کرده بودم همه رو به خاطر سپرده بودم،بیای دردای دلم رو بهت بگم،ای بی بی جان درسته کوچیکی،ولی من یقین دارم،همه ی ما یقین داریم ،گره های بزرگ رو باز میکنی، بابا دردهامو شماره کرده بودم، ولی دردام ساکت شد تو اومدی

گفته بودم چو بیایی غم دل با تو بگویم
چه بگویم که غم از دل برود چون تو بیایی

دیگه دردی ندارم،دیگه بازوهام درد نمیکنه، دیگه پهلوم تیر نمیکشه،دیگه دست به دیوار نمیگیرم،دیگه مثل پیرزنها راه نمیرم،بهت قول میدم،رقیه خوب شده بابا،بابا،بابا

 با دیدن تو درد ها از یاد من رفت
پس بعد از این دردی اگر دارم ندارم
نه لالایی نمی خواهم دگر، اما در این مدت
که من از درد یک شب هم نخوابیدم کجا بودی
نمی خواهم بگویم که کجا رفتم، نمی خواهم
بپرسم از تو در بازار چرخیدم کجا بودی
ای بابا مارو بازار بردند،بابا بابا
در کار گلاب و گل حکم ازلی این بود
که این شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد
بابا بذار یه گزارش سفر بهت بدم:
من و عمه سر و سردار شدیم
من و او راهی بازار شدیم
می خوای یه دونه ی دیگه اش رو برات بگم
من و او راهی بازار شدیم
شهره مجلس اغیار شدیم
همه مارو نشون میدادند،بابا،بابا جون بابا
نمی خواهم بگویم که کجا رفتم، نمی خواهم
بپرسم از تو در بازار چرخیدم کجا بودی
من نمیگم تو هم به من نگو
نمیخواهد بگویی که کجا رفتی، نمیخواهد
که از خاکستر گیسوت فهمیدم کجا بودی
سرت چرا بوی نون گرفته؟
خسته ای از ره دور آمده ای
یا که از کنج تنور آمده ای
آن شب دل تنور به حال سر تو سوخت
بر میهمان سر زده اش میزبان کریست
حسین…..
نمیخواهد بگویی که کجا رفتی، نمیخواهد
که از خاکستر گیسوت فهمیدم کجا بودی
به زحمت روی پنجه ایستادم در میان بزم
خودم با چشم خود دیدم، خودم دیدم کجا بودی
بابا با همون چشم تارم تشت طلا رو دیدم،بابا  با همون گوش پاره صدای قران خوندنت رو شنیدم، صدای چوب خیزران رو شنیدم، یا صاحب الزمان(عج): در ناحیه ی مقدسه فرمود:السَّلامُ عَلَى الثَّغْرِ ِ الْمَقْرُوعِ بِالْقَضیبِ سلام بر اون دندان با چوب نواخته شده.
سرت را وقت قرآن خواندنت در تشت کوبیدند
تو باید بعد از این قاری قرآن خودم باشی
حسین……….

*******************

متن روضه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم۹۳ – محمود کریمی

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم
لاحول و لا قوه الا بالله العلى العظیم
بسم الله الرحمن الرحیم
الهم کن ولیک……..
شب حضرت رقیه سلام الله علیهاست و هر شب اذن میگیریم

خدا ان شاالله به حق امیر المؤمنین هر کسی هر دردی داره حاجتی داره،حاجت روا کنه به حق حضرت رقیه سلام الله علیها

روزا بی قراری
یا امام زمان
روزا بی قراری
شبا گریه داری
بمیرم برات که، کسی رو نداری
سرت رو ، روشونش بذاری
روزا گریه دارم
روزا بی قرارم
شبا گریه کارم
برا دیدن تو، لیاقت ندارم
سرم رو کف پات میذارم
یا امام زمان آقا جان
اگه کور ِ کورم
اگه از تو دورم
میخوابم امشبی که ، تو دریای نورم
دلم رو با اشکام بشورم
تو آقای مایی
می دونم میآیی
شهیدامون امشب،با تو کربلایی
میآیی تو صاحب عزایی
امام زمان
نوایی نوایی ،اَمون از جدایی
بریم خرابه
نوایی نوایی ،اَمون از جدایی
چشام تار ِ تار ِ،باباجون کجایی
خرابه شده کربلایی
آی بابا بابا،آی بابا بابا،آی بابا بابا،وقتی میگن “وای” مال مصیبته،”آه” مال حسرته،”آی” مال درده، آی بابا بابا،آی بابا بابا،آی بابا بابا….
دلم خونه خونه
دلم تنگه تنگه
هنوز داره یک شب
با بچه ات میجنگه
تو موهام پر از خورده سنگه
دلم خونه خونه
دلم تنگه تنگه
هنوز داره یک شب
با بچه ات میجنگه

چی شده خانوم؟بابا یه شب بزرگترها بچه هاشون رو آوردند،دامن بچه هاشون رو پر ازسنگ کردند، یه عده ای هم بچه هاشون چوب دستشون بود،بزرگترهاشون کف میزدند،ریختند تو خرابه، بچه هاشون اینقدر بچه های مارو زدند. تو چیکار کردی خانوم جان؟ همه ما پشت عمه مون سنگر گرفتیم، من که نمیتونستم فرار کنم پاهام زخم بود،خمیده خمیده میلنگیدم، عمه ام گوشه ی خرابه همه ی ما رو نگه داشت،اما از لابه لای دستا همینطوری چوب و سنگ رد میشد،عمه ام زخمی شد،بابا جون سه ساله منو دیدی ، الان منو ببینی نمیشناسی عجیب نیست، عمری با عمه ام زینب زندگی کردی اگه الان چشات رو وا کنی عمه ام رو نمیشناسی،ای وای بابا،ای وای بابا، ای وای بابا…

وقتی سر تو بر روی یک نیزه جا گفت
تا سر رفت رو نیزه
شلاق سراغ من و  عمه را گرفت
آن نیزه ای که زیر سر تو نشسته است
آخر تو را ز دست من و عمه ها گرفت
از شمر
سادات ببخشند
از شمر سهم مادریم را گرفتم
یک پهلوی شکسته
سهمت چیه خانم جان؟
یک پهلوی شکسته توان مرا گرفت
امان از محله ی یهودی ها
از بین نیزه پیرزنی گیسوی مرا
با بغض چندساله ی تو بی هوا گرفت
بچه داشت میرفت،خودش ندید،بی هوا گرفت،بی هوا زدند. یک خط حماسه بخونم این جیگرت حال بیاد
از خطبه های عمه دلم قرص شد پدر
باید دهان عمه ی مان را طلا  گرفت
چشم عمو به داد من و معجرم رسید
      اما
حیف از دو گوشوراه که یک بی حیا گرفت
هی دستش رو گرفت،گفت:نکش خودم در میآرم گوشوراه  هام رو

دختردارها کجا نشستند؟ کی دختر داره؟ کیآ گوش دخترشون رو سوراخ کردن برا گوشواره؟ ان شاءالله بزرگ میشی اونا که ازدواج نکردن ازدواج میکنند،دختر دار میشین، میفهمین من چی میگم. متوجه میشی،این سوراخ گوش اگه یه مدت گوشواره توش نباشه،خیلی آروم آروم باید بازش کرد،معمولاً این جور کارها رو بابا انجام میده،هی با این گوشواره بازی میکنه، هی میگه بابا یواش،چشم عزیزم،آروم آروم، لاله ی گوش درد نداره،خود گوش درد داره،اونایی که دختر دارند من میخوام بهشون یاد بدم، هر موقع این سوراخ گوش دختر بسته شد آروم آروم،یه خورده روغن، آروم آروم با خود گوشوراه،با یه سوزنی که تیز نباشه،با یک سیم خیلی لطیف،اروم آروم میپیچونی که گوش رو زخم نکنه، اینجوری راه گوشواره باز میشه، اونم از اول تا آخرش هی باید بهش بگی عزیزم، عمرم، تا گفت:بابا بگو چشم،دیگه تموم شد، دوباره عشقم، آروم آروم تا راه گوشواره دوباره باز بشه،بعد هم که گوشواره رو بخوان در بیارن فشار به لاله ی گوش نباید بیآرن،دارم دختر داری بهتون یاد میدم، آروم آروم این گیره اش رو باز میکنی، آرو آروم این گوشوراه رو درمیآری،
حیف از دو گوشوراه
دستش رو گوشاش بود،هی چپ و راست، دو تا دستارو با یه دست گرفت، دست رو برد طرف گوشوراه،این سرش رو برگردوند،آقام من و ببخشه، اینقدر  زد که سر بی حس شد، خودم بهت میدم.آی بابا

از سنگ پشت بام سرم درد میکند
از ضجه های بی اثر من صدا گرفت
امان از اون ناله ای که آه بگیره
گفتم دعا کنم کمر زجر بشکند
با یک دل شکسته چه دیدی دعا گرفت
من هر چقدر ناله زدم بیشتر زدند
از من نفس، عدوی تو با ضرب پا گرفت
ای حسین……..
مجنون شبیهه طفل تو شیدا نمیشود
خواهم ببوسم از لبت اما نمی شود
حالا اومدی که دیگه من نمیتونم جلوت بلند شم.
باشه کنج تنور و تشت طلا رفتی خونی ما نیومدی

ای خدا فرج امام زمان ما را برسان
کیآ مریض دارند؟ کیآ درد دارند؟کیآ قرض دارن کیآ گرفتاری دارند؟برا پدر و مادرت خیلی دعا کن،شب حضرت رقیه است،ای خدا همه مارو حاجت روا بگردان….

***********************

متن روضه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم ۹۳ – محمود کریمی

بسم الله الرحمن الرحیم
الهم کن ولیک……..
پهلو گرفته است، از اشک چشم سوخته دارو گرفته است
سر با سر آمده، او پیش پاش از مژه جارو گرفته است
از نور از طبق ،انگار چشم بی رمقش سو گرفته است
وقت قدم زدن آمد، خمیده دست به زانو گرفته است
مثل گُل سری است این لخته های خون که به گیسو گرفته است
تقصیر زجر بود از چشم های عمه اگر رو گرفته است
خورشید صورتش از زیر گونه تا سر ابرو گرفته است
رد غلاف نیست انگار تازیانه به بازو گرفته است
لب باز می کند کنج خرابه با پدرش خو گرفته است

***
قصه به سر رسید
جانم به لب رسید
که از تو خبر رسید

طاقت ندارمُ ،جز بوسه بر گلوی تو حاجت ندارمُ
 می بوسمت ولی، هدیه به غیر گریه برایت ندارمُ
من دختر توأم ، اما به دختر تو شباهت ندارمُ
تو رفتی از برم،الان به بعد یک شب راحت ندارمُ
از شمر و حرمله از زجر انتظار محبت ندارمُ
اذیت شدیم ولی، من نیتی به غیر شفاعت ندارمُ
دشنام می دهند، با دختران شام رفاقت ندارمُ
هی میخورم زمین، مثل گذشته آن همه قدرت ندارمُ
چو مثل فاطمه است، از این قد خمیده شکایت ندارمُ
دیگر نشانه ای جز پنج خط سرخ به صورت ندارمُ
از معجرم مپرس، رغبت به صحبت از شب غارت ندارمُ
لطفی کن ای پدر، امشب به جان عمه مرا با خودت ببر

***
می رفت قافله،دورش پر از حرامی است، سر مست هلهله
 بابا یک مرتبه بخند، من قول میدهم نکنم از کسی گله
این چشم های تار، امشب برای دیدن تو گشته مسئله
باید چه کار کرد؟ با این همه کبودی و با این همه آبله
باید از این به بعد با عمه ام نشسته بخوانیم نافله
سیلی که جای خود، مانده به گردنم رد انگشت سلسله
خوردم زمین شبی،بین من و نگاه تو افتاد  فاصله
من فکر میکنم ظلمی که زجر کرده است نکرده است حرمله

یه جوری من رو آورد،من رو میکشید،می زد،می گفتم بزن،اما من رو به عمه ام برسان،وقتی به ناقه رسیدم،هی نفس میزدم،بین نفس هام، هی میگفتم:عمه عمه عمه

من فکر میکنم ظلمی که زجر کرده است نکرده است حرمله

میخندیدم یادته،نگاه به لب و دهانم میکردی یادته،من و بغل میکردی یادته، هی به من میگفتی مادرم یادته، من دیگه مثل اون رقیه نیستم،دختر و لبخندش،لبخند و لب و دهان،لب و دهان و دندان.

دندان من شکست
آینه ی کلام پریشان من شکست
دندان من شکست
آخه انگشتر دستش بود،انگشتر تو دستش بود،با اون انگشتری که بازی میکردم دندان من شکست.
دندان من شکست
بچه دندانش بشکنه کلامش عوض میشه،شین رو س ِ میگه.
دندان من شکست
آینه ی کلام پریشان من شکست

راه و روش دختر داری اینجوریه ،میخوای گوشواره از گوش دختر بچه در بیآری، فقطم باباش باید این کارو بکنه.مادرم میتونه،اما دختر دوست داره پدر گوشواره اش رو در بیاره،چون تا میخواد دردش بگیره،میگه:یواش.بابا هم قربون صدقه میره.
متن مقتل این جوری میگه:سر مطهر رو آوردن در حضور اون مظلومه گذاشتند،پرده رو از رو سر برداشت،پرسید:ما هذا رأس؟این سرکیه؟گفتند: هذا رأس أبوک.سر باباته. خود را بر آن سر مطهر انداخت شروع کرد صورت پدر رو بوسیدن،به سر و سینه زدن،اینقدر با دستای کوچیک خودش به دهان زد،دهان پر خون شد و گفت: یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی خَضَبکَ بِدِمائکَ، محاسنت رو کی با خونت رنگ کرده؟ یا أبَتاهُ، مَنْ ذَا الَّذی قَطع وَ رِیدَیْکَ؟ رگ های گردنت رو کی بریده؟ یا أبتاهُ مَنْ ذَا الَّذی أَیتمنی علی صِغَر سِنّی؟ بابا من سه ساله هستم یتیم شدم. کی من رو بزرگ کنه؟ بعد شروع کرد به گلایه کردن:بابا نگامون کن، یا أبتاهُ، منْ للنّساءِ الحاسرات؟ زن هارو نگاه کن معجر ندارن! یا أبتاهُ، منْ للْأَرامِلِ المسْبیّاتِ؟ پدر جان، چه کسی دادرسی از این زنان بیوه و اسیر می کند؟ یا أبتاهُ، منْ للْعیونِ الْباکیاتِ؟ چشم های گریون مارو نگاه کن! یا أبَتاهُ، مَنْ لَلشُّعورِ الْمَنْشورات؟نگاه کن ببین موهامون چه وضعی داره. یا أبتاهُ، منْ بَعْدکَ واخَیْبَتاهُ؟ یا أبتاهُ، منْ بَعدکَ وا غُرْبَتاهُ؟ بابا جان تو رفتی ما بی چاره شدیم! یا أبتاهُ، لَیْتنی کُنت لَک الْفِداء. ای بابا کاش من برات می مردم. یا أبتاهُ، لَیْتنی کَنت قَبل هذا الْیَومِ عمیاءَ. بابا جان کاش من کور می شدم تو رو اینجوری نمیدیدم
توضیحش هم این یک خطه:

ساربان ضربه ی دستش چقدر سنگین است
تازه انگشتر او سنگ یمن هم دارد
زخم های سر و روی پدرش را که شمرد
گفت با عمه چرا زخم دهن هم دارد؟
حسین……

بابا جان کاش من زودتر از این از دنیا می رفتم، من تو رو این طوری نمیدیدم،هی گریه کرد،اشک می ریخت،نفسش به شماره افتاد، گریه راه گلوش رو گرفت: مثل مرغ سر کنده گاهی سر رو طرف راست بعد طرف چپ میگذاشت،میبوسید ناله میکرد،ریش پر خون پدر رو میگرفت پاک میکرد،حسین،همیشه بدنش تازه است،بس که سر تر و تازه بود،هی خوت می آمد جاری میشد، زن ها دورش رو گرفتند،گفت: بابا این زنهای جوون مرده چه کنند،شیون از همه بلند شد. ثم إنها وضعت فمها على فمه الشریف و بکت طویلا،قشنگ ببین بچه سه ساله سر زخمی بغل کرده. آروم آروم لبش رو رو لب بابا گذاشت،شروع کرد لب بابا رو مکیدن، همینطوری آروم آروم سرش رو زمین گذاشت،صورت رو صورتش بود،اینقده گریه کرد دیدند،آخرهای گریه دستش باز شد،سر غلتید یه طرف رقیه یه طرف، ای حسین………

چقدر زخمی ِ چشمات بمیرم برات
چقدر خونی ِ لبهات بمیرم برات
شبیهه خودم پریشون و پر خون ِ موهات بمیرم برات
حالا بعداز اون همه عذاب توی آغوشم یکم بخواب
به چشم کسی خواب نیومده بعد از اون مجلس شراب
ناله میزم وای وای کریه میکنم های های
نگفته بودی با سر میای بابا نگفته بودی با سر میای
هرکی هر جا نشسته صدا بزنه یا حسین…………

**********************

متن روضه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم  – مجتبی رمضانی

گفت : رفتم در ِ خونه ی شهید،خبر شهادت بدم،در زدم،خانومش اومد دَم در،مقدمه چینی کردم بهش بگم خبر شهادت رو، از حرف های من شک کرد،چشماش پر اشک شد، گفت: اگه شهید شده دیگه هیچی نگو،گفتم:چرا؟گفت:دخترش داره میآد دَم در. گفت:بچه اش داره میآد. دیدم صدای پای بچه داره میآد،گفتم:باشه من هیچی نمی گم. یه دفعه دیدم یه دختر سه ، چهار ساله اومد دَم در؛ گفت:عمو تو رفیق بابای منی؟ گفتم:بله، گفت: یک دقیقه صبر کن!رفت داخل خونه، یک دفعه دیدم با کیفش اومد دَم در؛ عمو نری، کیفش رو باز کرد ،گفت:عمو برا بابام یه نقاشی کشیدم. برو بهش بگو زود بیاد ببینه. قول میدی بهش بگی؟گفتم:باشه بهش میگم. خانمش گریه شد من هم گریه شدم خداحافظی کردم رفتم، رفتم معراج الشهداء، روز بعد مردم، خانواده های شهدا دونه دونه می آمدند، می خواستند بدن عزیزشون رو تحویل بگیرن، دَم در ، جلوی بچه کوچولو ها رو میگرفتند نمی گذاشتند بیان داخل، میگه : من اونجا قدم میزدم،دیدم یکی داره میگه عمو، نگاه کردم دیدم همون بچه است،گفتم:ولش کن بذار این یه دونه بیاد،بیا عمو، اومد کنارم؛ گفتم: جونم عمو؟ گفت: مادرم گفت:بابام اینجاست. من رو ببر نقاشیم رو بهش نشون بدم، آوردمش کنار تابوت، کتاباشو توی تابوت خالی کرد، هی ورق زد، گرفت جلو صورت بابا،” از اینجا می خوام ببرمت جای دیگه” گفت:بابا،بابا،بابا. بابا برات نقاشی کشیدم؛ بابا دستام رو نگاه کن.

امشب خدا دعای مرا مستجاب کرد
بابا مرا برای خودش انتخاب کرد
من که توان پا شدن از جا نداشتم
خیرش دهد عمه دوباره ثواب کرد
امشب دختر خانم ها منو ببخشن، مخصوصاً اونها که بابا ندارند، دختر خیلی بابایی است،بخدا بابایی است
با این که من خودم پر درد و جراحتم
زخم لب تو زخم دلم را کباب کرد
دروازه ی پر ازغم ساعات یک طرف
ما را یزید وارد بزم شراب کرد
در راه، شام دختر تو تازیانه بود
عمه تمام خرج سفر را حساب کرد
همه اش می اومد دور من، عمه ام رو می زدند، بابا به من می گفتند گریه نکن، من نمیتونستم بابا.
زجری که من کشیدم از دست های زجر
عکس کبود از من دوردانه قاب کرد
گفتم نزن بال و پرم درد می کند
اما چه سود خواهش من را جواب کرد
من نذر کرده ام که ببوسم لب های تو
حالا خدا دعای مرا مستجاب کرد
حسین….
رقیه سر رو بغل گرفته
زیباترین مسافر دنیا خوش آمدی
دیر آمدی به دیدنم اما خوش آمدی
سرمای این خرابه فراموشمان شده
از وقتی تو اومدی غصه ها یادم رفته بابا
دل گرمی خرابه نشینا خوش آمدی
این شهر با رقیه تو قهر کرده است
هم صحبت سه ساله ی تنها خوش آمدی
رگ های گردنت چقدر نامرتب است
با تو چه کرده اند چرا ناخوش آمدی
خیلی شدم شبیهه مادر بزرگ
بابا یادته برام تعریف می کردی،میگفتی مادرم رو زدند،
همه ی دنیا رقیه است، بهترین نوا رقیه است
کی میتونه بگه امشب ،شب زهرا یا رقیه است
یکی یاس ِ یکی احساس، دختر ِ چو مادر حساس
یکی در قلب علی و ، یکی رو شونه ی عباس
یکیشون شیرین زبونه، یکی از خدا نشونه
یکیشون مثل پرستو، یکی مثل آسمونه
یکیشون داغ پسر داشت، اون یکی داغ پدر داشت
یکی داشت معجر پاره، یکی چادر خاکی به سر داشت
یکی گوشش لخته خون داشت، یکی دندوناش نشون داشت
یکی از غم بی تکلم، یکی لُکنت زبون داشت
یکی جسم لاغرش سوخت،یکی کُل پیکرش سوخت
یکی در حال فرار و یکی پشت در پرش سوخت
یکی موهاش و کشیدن، یکی پهلوش و دریدن
یکی دندوناش شکست و  یکی بازوش و شکستند
یا حسین غریب مادر تویی ارباب دل من
یه گوشه چشم تو بسه واسه حل مشکل من
یه روزی میآد آقا جون، که رو چشمم پا بذاری
میبریم تا کربلا و نمیذاریم تو خُماری
یل کربلا اباالفضل قربون اون قد و بالات

همچین که روح از بدن این دختر جدا شد، زینب فرستاد برید یه غساله خبر کنید،اومدند در خونه ها رو زدند، یه دفعه برگشت،گفت:خانم میگن ما فقط مسلمان غسل میدیم، یکی نگفت:این نوه ی پیغمبره، یکی پیدا شد، اومد همچین که خواست غسل رو شروع کنه، همچین که خواست لباس رو از بدن جدا کنه، سرش رو انداخت پایین از خرابه بره، خانم فرمود کجا میری؟خانم این بچه چه دردی داشته؟ همه ی بدنش کبوده، همه بدنش زخمه، گفت:اینها جای تازیانه است، اینجا یه غسال بود دست از غسل برداشت،یه جا هم بود امیرالمؤمنین، اسماء میگه دیدم غسل نمیده، رفت کنار دیوار، میگه:وای خانمم، اسماء بدن کبوده، زن و مرد صدا بزنید یا زهرا

******************

متن روضه شهادت حضرت رقیه سلام الله علیها شب سوم محرم – حسن خلج

تصور کن سه ساله باشی و لب تشنه باشی و میان خیمه هم دوردانه باشی،خودت شمع همه باشی، خودت پروانه هم باشی، برادرها نباشند و تو باشی خسته هم باشی،تمام دلخوشیه عمه و اهل حرم باشی،عمویت رفته باشد،بی عمو باشی،کنار عمه ی خود بارها هم شاهد تیر و گلو باشی،تصور کن علی اکبر آنوقتی که راز تشنگی اش برملا شد،بعد رفت و اِربَاً اِربا  شد،تو بابا را کنار جسم او دیدی که گویا داشت جان میداد،علی اش را تکان میداد، تو در خیمه دعا کردی و بابا از سر نعش پسر برگشت،پدر تا جان بگیرد یارقیه گوئیا زیر لبش میگفت در برگشت.همین که خوب دقت میکنم میبینمت آنجا کنار نجمه هم بودی،درون گوش نجمه لحظه ی آخر چه فرمودی،که قاسم را خودش آماده کردو سوی میدان برد،عسل را نجمه در ظرف گران قیمت به دکان برد،عسل لب های قاسم را به خود چسبانده بود و  پیکرش چندین برابر شد،همین که قاسم اکبر شد،رقیه دید قاسم بی کس است آنجا،برایش مثل خواهر شد،رقیه داد دلداری به نجمه،نجمه تاب آورد، برای یاریش ازخیمه زینب را به همراه رباب آورد،شب سوم نمی خواهم بخوانم روضه ی باز گلویی را که شش ماهه است،گلویی که سپر شد،آه راه تیر را بر قلب بابا بست.

عیبی نداره ممکنه از گریه خسته بشی، اما اونی که صبح و شام گریه میکنه و خسته نمیشه پسر نرجس خاتونه،ای آقام،ای آقام

میان این همه کودک،چرا این دختر کوچک ، همیشه لحظه ی حساس، می آمد به یاری،مثل وقت رفتن عباس، تمام بچه ها را توی خیمه جمع کرد و گفت:آی بچه ها،باید آبروداری کنیم و  تشنگی را پشت لب پنهان نگه داریم،همه با هم عمو را بین نخلستان نگه داریم،تمام بچه ها را جمع کرد و خویش را از جمع منها کرد،عمو را گوشه ای دور از نگاه جمع پیدا کرد،به سقا گفت:بین آب با تو، بچه ها گفتند: تنها تو

قربون این دختر سه ساله برم،بچه ها رو جمع کرد،گفت:اینجا بمونید صدای العطشتون بلند نشه،عمو جونم خجالت میکشه

عمو را گوشه ای دور از نگاه جمع پیدا کرد،به سقا گفت:بین آب با تو، بچه ها گفتند: تنها تو، همیشه تو،دوباره تو،جواب تشنگی ها تو،تو مثل آب ، دریا تو.عمو جانم کجا ،ما آب را بی تو نمیخواهیم،قرار و  تاب را بی تو نمیخواهیم،اما عمو رفت و همان طوری که میدانست این طفل سه ساله،نه خودش آمد،نه آب آمد،نه در خیمه قرار آمد و تاب آمد.

شما دارید گریه میکنید احترامتون میکنند،بالا بالا مینشونند،دستت رو میبوسند،روت رو میبوسند.اما بچه های ابی عبدالله اجازه گریه کردن هم نداشتند

همه رفتند

داداش علی اکبر رفت،داداش علی اصغر رفت،پسر عمو قاسم رفت،پسر عمو عبدالله رفت،عمو اباالفضل رفت

همه رفتند،وقت رفتن باباست،در روضه دوباره کودکی در لابلای گریه ها پیداست،در روضه همان که پرچمش بالاست،در روضه به شدت بعد بابایش ولی تنهاست،در روضه بابا هم رفت، دم رفتن گرفته سخت پای ذوالجناحش را،پدر از اسب پایین آمد و بوسید روی ماهش را، همین سرباز مانده از سپاهش را،رقیه ظاهراً اینجا ز بابا آب میخواهد،ولی دراصل آغوش پدر را بوسه را یعنی قرار و تاب میخواد،پس از اینها پدر هم رفت،سه ساعت بعد سر هم رفت،سپس پیراهن و انگشتر و انگشت و خلخال و زیور ،خیمه ،گهواره ،دست قمر هم رفت.
حسین….با فاطمه بگو..حسین……
رسیده روضه حالا در بیابان،موقعی که گوشواره هست بر گوش رقیه جان،هنوز انگار آویزان،نگو راوی چه میخواهی بگویی؟! از بیابان و مغیلان و سه ساله دختری در دشت سر گردان، شکسته خار در پا،کودکی بی گوشواره، در بیابان تشنه،بی یاور،خدا این اوج نامردی است بزن سیلی به خود ای گریه کن،امشب بزن، این بهترین ابراز هم دردی است.

 نگفتی من دل دارم رفتی
نگفتی دختر داری رفتی
بدون اینکه بار غم را
از رو دلم برداری رفتی
حالا من بدون تو کجا برم
حالا من بدون تو چکار کنم
اونقدر گریه میکنم که نیمه شب
از خواب ناز سرت رو بیدار کنم
های های های  دلم بابا
های های های سرم بابا
از بس زدنم کمرم بابا

حسین…برو کربلا اینجا نباش،حسین……….. یه حسینی که کربلات و بگیری…..حسین…..اونایی که التماس دعا گفتند رو مد نظر داشته باش،مریض ها،ریشه کنی دشمنان شیعه،حسین………..

*****************

برای مشاهده اشعارشهادت حضرت رقیه سلام الله علیها وزندگینامه کامل بی بی اینجا کلیک بفرمایید