متن روضه طفلان حضرت زینب

متن روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها –  محمود کریمی

عمریست پای داغ شما گریه می کنیم
 با داغ های کرببلا گریه می کنیم
هر شب میان محفل تان حلقه می زنیم
یا سینه می زنیم و یا گریه می کنیم
یک شب نمی شود که در این بزم بنگری
ما هم کنار صاحب عزا گریه می کنیم
هرجا که ذکر نام شما هست،کربلاست
فرقی نمی کند که کجا گریه می کنیم
با عِطر یاس روضه ی تان گرم می شود
با زخم های علقمه تا گریه می کنیم
با گریه های مادرمان شیر خورده ایم
 تا گریه کرد دید که ما گریه می کنیم
آمد محرم و دل ما زار زینب است
آمد محرم و همه جا گریه می کنیم
دو خط از حضرت زینب سلام الله علیها برات بخونم
ملجاء اهل حرم تا ظهر اگر عباس بود
 شب نگهبان در کنار نهر علقم زینب است
مدعی دیگر مزن بیهوده لاف عاشقی
این حسین تنها یک عاشق دارد آن هم زینب است

عاشق بچه شو می فرسته،عاشق به بچه ها می گه اصرار کنید،دوتا بچه ها رو حاضر کرد،با یه بیچاره گی،با یه مکافاتی اجازه گرفتند،خون به دلشون شد،دایی راضی نیست،اینها برن،اومدن گفتند دایی،تو رو خدا،همه رفتند،ما دیگه زنده بمونیم فرقی برامون نمی کنه،اصلاً بگو ببینیم چرا بچه های دایی حسن رفتند؟چرا ما نرفتیم؟تو که بری ما به چه امیدی زنده بمونیم،معرفت رو ببین،جفتشون قهر کردن،راهشون رو گرفتند طرف خیمه،خانم زینب تو خیمه است،نیومده مبادا داداش خجالت بکشه اگه اجازه داد،نرسیده به خیمه،زینب دید صدا گریه داره میاد،مادر بین صد تا صدا ،صدا گریه ی بچه شو می شناسه،صدا شیپور و طبل میآد،حبل المبارز می کنن،سر و صدای دشمن ناله ی اهلبیت،یه وقت دید صدا آشنا داره می آد،هی داره نزدیکتر می شه صدا،همچین پر خیمه رو کنار زدند محکم،بچه است،قهر کرده،اومدن یه گوشه خیمه،نشستند شروع کردن خودشون رو زدن،مادر دو تا دست بیشتر نداره،این رو می گرفت اون خودش رو می زد،حالا به من بگید چی شده من مشکلتون رو حل کنم،با هق هق گفتند،اجازه نداد،گفت:بلند شدید،این دفعه خودم  هم باشما میام،حسین تا حالا تو عمرم رو من رو زمین نگذاشته،اما چون جون شما در میونه امکان داره بگه نه،اگر گفت نه یه رمزی یادتون میدم،یه جمله ای گفت،راه انداخت بچه هارو،کفن پوش کرد،عمامه بست براشون ،جلو داره میاره قربونی هاشو،تا حسین دید زینب داره با این هیبت میاد،تو دل خودش گفت:دیگه نمی شه به زینب گفت نه،تصمیم خودش رو گرفته،دیگه بچه ها نگذاشتند مادر حرف بزنه،همون رمز و به کار بردند،خودشون رو انداختند رو پای دایی،گفتند دایی جان مادرت،حسین نشست بغلشون کرد،فقط می گفتند:جان مادرت،جان مادرت،برا ما بده برگردیم، جان مادرت بخدا بابامون راضیه،جان مادرت،آخر دیگه حسین طاقتش طاق شد،گفت:به جان مادرم می ذارم برید،فقط گریه نکنید،گریه شما جگرم رو آتیش زد،شمشیر حمایل کردن بچه های دختر شیر خدا،سر غلاف به زمین کشیده می شد،اومدن وسط میدان،اصل و نسب بکار نبردند،صدا زدند،امیری حسین و نعم الامیر

دوباره در دل من خیمه عزا نزنید
نمک به زخم من و زخم خیمه ها نزنید
شکسته  تر زمن پیر دیگر اینجا نیست
مرا زمین زده است اکبرم شما نزنید
برای آنکه نمیرد کنارتان زینب
برای بردنتان جز مرا صدا نزنید
میان این همه لشکر کنار این همه تیغ
چگونه باز بگویم که دست و پا نزنید
خدا کند که بگوید کسی به قاتلتان
فقط نه اینکه دو بی کس دو تشنه را نزنید
اگر که در برابر چشمان مادری دل خون
 سر دو تازه جوان را به نیزه ها نزنید

هرچی سر می دید گریه می کرد،اما سر دوتا بچه هاشو که دید،گفت:مادر فداتون بشه،روسفیدم کردید،یه بار عبدالله بن جعفر سئوال کرد،خانم جان من می دونم کارهای تو حکمتی داره،تو عالمه غیر معلمه ای،بگو ببینم می گن هر کسی رو زمین افتاد،تو رفتی کمکش،اما چرا بچه هام افتادن نرفتی،گفت:ترسیدم داداشم خجالت بکشه،آی اباالفضلی ها،من سراغ دارم یه جای دیگه هم زینب نرفت،هم دور بود،اگه از خیمه می آمد همه خیمه رو غارت می کردند،دید حسین داره می آد،یه دست به کمر،یه دست عنان ذوالجناح،همچین که فهمید عباس رو کشتند،گفت:داداش برگرد هر جور شده بیارش،گفت:آخه وصیت کرده منو خیمه نبر،گفت:اگه نری الان تکه پاره اش می کنن،اومد دید هرکی داره با نیزه و شمشیر می زنه،بدن و پاره پاره کردن،ای حسین..

**********************

متن روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها – حسن خلج

حسین برات یه دنیا غم آوردم
گلام رو با خودم آوردم
ببخش که هدیه کم آوردم
حسین
بخدا،امشب نیازبه روضه خون نداری،من فقط بهانه میخوام دستت بدم.
حسین ستاره ی عرش برینم
بشنو صدای آتشینم
تو دست رد نزن به سینه ام
حسین
بارون رحمت من
به خواهرت نزول کن
داداش به جون مادر
بچه هامو قبول کن

بنا به بعضی از اقوال،دوتا عون و دوتا محمد کربلا بوده،یه عون و محمد برادرهای عبدالله جعفر بودند،سنین اونها بالای بیست سال بوده،بنا بر بعضی از اقوال عون و محمد آقازاده های بی بی زینب سلام الله علیها،سنشون کم بوده،زیر پانزده سال،بعضی روایات داره خانوم،اینها رو تو خیمه لباس نو به تنشون کرد،چشماشون رو سرمه کشید،به موهاشون شانه زد،به بدن هاشون عطر کشید،فرمود:حالا برید پهلو دایی تون،به دست و پاش بیوفتید،اجازه ی میدون بگیرید، مادر یادتون باشه،اگه دایی قبول نکرد،یادتون نره،دایی رو به چادر مادرم قسم بدید،

حسین برات یه دنیا غم آوردم
گلام رو با خودم آوردم
ببخش که هدیه کم آوردم
حسین ستاره ی عرش برینم
بشنو صدای آتشینم
تو دست رد نزن به سینه ام

نقل اینه :خانوم زینب دستاشون رو گرفت: آوردشون جلوی خیمه آقا سید الشهداء فرمود: من تو نمیآم،شما برید از دایی تون اجازه بگیرید من اینجا وایستادم،خود زینب بیرون ایستاده،هی میگه خدایا،نکنه من سهمی نداشته باشم،بچه ها رفتند تو و برگشتند،بی بی زینب دید خرابند،چی شد مادر،سرشون رو انداختند پایین،گفتند:مادر دایی راضی نمیشه.راضی نمیشه!چطور؟دست بچه ها رو گرفت اومد تو خیمه ی ابی عبدالله،صدا زد،من و تو یه قرارایی با هم داشتیم،چه طور وقتی نوبت اکبر میشه،فوری میگی برو،وقتی نوبت قاسم میشه،ولو سخت راضی میشی،حالا که نوبت من شده،نه تو کار میاری،باشه حسین،نمی دونید چقدر حسین گریه کرد.

نگاه به قدشون کن
ببین مرد نبردند
می خوان مثل خود من
دور سرت بگردند
اونیکه تو باید امشب با زینب بگی اینه،نشست کف خیمه:
حسین غریب مادر،حسین غریب مادر…..
حسین
بذار فدای اکبرت شن
غرق به خون برابرت شن
تا افتخار خواهرت شن
حسین
بذار نمک بریزم رو زخم دلاتون
حسین
قول میدم این گل های زیبام
اگه برن از جلو چشمام
از خیمه ام بیرون نمیآم
حسین
همه ذکر و فکر زینب حسینه
غصه نخور غریبی
فدای نیم نگاهت
من و دوتا جوونم
اینجا میشیم سپاهت
می خوام دو یاس پرپر
میون گلزارت شن
 بذار بلاگردون
چشم علمدارت شن

یه زینبی میگیم،یه زینبی میشنویم،مشهوره،محال ممکن بود،زینب بخواد نمازی بخونه،نمازهای واجب و غیر واجب،حتماً قبل نماز باید میومد،یه چند دقیقه ای حسین رو تماشا میکرد،خوب که سیر نگاه میکرد،حسین رو،بعد میرفت نماز میخوند،خانم فاطمه زهرا سلام الله علیها،تازه خدا بهشون زینب رو داده،متوجه شدن ابی عبدالله از گهواره تا فاصله میگیره،زینب شروع میکنه گریه کردن،تا حسین بر میگرده،میخنده،تا حسین میره ضجه میزنه،ابی عبدالله که کنار گهواره زینب راه میره،اگه میره چپ چشم زینب،دنبالش میره،حسین میاد به راست چشم زینب دنبالش میگرده،بی بی زهرا آمد،خدمت پیغمبر اکرم،عرضه داشت بابا یا رسول الله عشق این دختر به داداشش حیرت انگیزه،عشق این خواهر به برادرش،شگفت آوره،پیغمبر شروع کرد گریه کردن،فرمود:فاطمه جان این دخترت شریک حسینه،این دخترت کربلا میره،اون روزی که حسین کربلا میره با این خواهر،نه من هستم،نه تو هستی،نه باباش علی هست،نه برادش حسن،همه رو میکشن،این دختر و دستاشو به ریسمان ،روی شترهای برهنه سوار،پیغمبر و فاطمه نشستند برا حسین گریه کردند،ای حسین………صل الله علیک یا مولای یا مظلوم یا اباعبدالله

**********************

متن روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها – علی اصغر آرزومند

سحر خیز مدینه کی میایی
امیر بی قرینه کی میایی
عزیزم فاطمه چشم انتظاره
شفای زخم سینه کی میایی
امیدم اینکه آقا با ظهورت
دگر حل معمایی نمایی
معمای فشار درب و دیوار
معمای مزار مخفی یار
یا صاحب الزمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف)
در عرش وفرش صحبت صحن و سرای توست
حسین
پیداست که لوای دوعالم لوای توست
در مجلست کلیم شدن پخش میکنند
این جلوه های موسوی در عزای توست
درما تو جلوه میکنی وگریه میکنیم
این یا حسین گفتن ما هم صدای توست
در این دو ماه دین خدا رشد میکند
اینها تمام از برکات عزای توست
خونت که ریخت مالک هستی شدی حسین     
پس مکه وزمین نجف هم برای توست
جوینده کمال به شهر تو میرسد
بالاتر از بهشت خداکربلای توست
کیا کربلا نرفتن؟از زینب امشب بگیرند

وقتی نگاه کرد دید امام چهارم دستاش بسته است،پاهاش بسته است، اومده  دم گودال داره با یه حالتی نگاه میکنه، دید جان امامش در خطره ،زینب دوید گفت تو را چه میشود عزیز برادر، فرمود: عمه جان اینا بدنهای  خودشان را دفن کردند، بدن بابای غریبم رو ی خاک افتاده است، فرمود: جان برادر یه روز میاد اینقدر عاشقای ما کربلا میان ، آی بی بی زینب تو این جمع خیلی ها کربلا نرفتن…

جوینده کمال به شهر تو میرسد
بالاتر از بهشت خداکربلای توست
با گریه میشود به فیوضات تو رسید
پس روضه تو واسطه فیضهای توست
صوت الحزین زینب تو شیعه پرور است
سوز صداش باطن کرببلای توست

شب زینب و بچه های زینب است ،بچهای زینب، قدوبالایی نداشتند، زره برتن نداشتند ،وقتی میخواست شمشیر و بر کمر ببندند دید شمشیر به زمین کشیده میشود،لذا دیدی این بسیجیها میخواستند تو جبهه بدوند اسلحه رو گردنشون میبستند یعنی حمایل میکردند، بند شمشیر را حمایل بستن، اومدن در خیمه دایی جان اجازه بده بریم میدان، فرمود: با مادرتان بیایید. صدای زینب بلند شد داداش من اینجام ، ابی عبدالله فرمود:زینب جان اینی که به اینها گفتم با تو بیاییند،میخواستم یه بار دیگه ببینمت،عجب خواهر و برادری، وقتی اومدن خواستگاریش، اومد عبدالله بن جعفر ابن ابی طالب،  بی بی زینب عرض کرد، بابا عبدالله  باباش که جعفر عموی من است مرد خوبی است، اما شرط دارم هرجا حسینم رفت منم برم ، من باید هرروز حسینم رو ببینم ، من بی حسین میمیرم،هر شب شیر به بچه هاش داد به عشق حسین،هر کی به عشق یه کسی شیر به بچه هاش بده بچه هاش شکل همون میشن،این بچه ها فقط بلدند بگن حسین،  وقتی از مدینه اومد به عبدالله نگفت بچه ها رو بفرست ،وسط راه دیدند دو سوار میاد، عباس علیه السلام دید بچه های زینب هستند، دست و پای مادر را بوسیدند نامه عبدالله را تقدیم کردند ،عبدالله گفته: زینب جان بچه ها را ببر من که مریضم، اینا فدای حسین باشند،زینب خوشحال شد،نامه رو آورد، ام لیلا اکبررو فرستاده، ام البنین عباس رو،فقط زینب قربانی نداشت که اومدند، تا وارد میدان شدن، گفتند:  امیری حسین و نعم الامیر ما بچه های زینبیم، عمر سعد صداش دراومد عجب خواهری است زینب،بعضی ها گفتند این دو تا بچه رو مثل قاسم کشتند یعنی له شدند،ابی عبدالله اومد بالای سر این بچه ها،سپاه دشمن گرگند،اگر حسین یکی رو ببره سر اون یکی رو میبریدند ،ابی عبدالله هردو را بغل گرفت،خون از سر و روشون میریزه،بدنشون جای جای نیزه است، زینب نیومد بیرون از خیمه،فرمود:من ترسیدم حسینم خجالت بکشه، ام سلمه میگه بعد ازدواج زینب، رفتم در خانه زینب دیدم گریه میکنه،گفتم زینب چی شده؟ فرمود: سه روزه حسینم رو ندیدم، رفتم در خونه حسین دیدم حسینم دارد گریه میکنه ،گفتم بیایید پیش زینب،زینب داره گریه میکنه، اومد آقا دیدند زینب خواب است آفتاب روی صورت خواهر، ایستادند مقابل آفتاب بیدار شد،زبان حال اینه عرض کرد داداش یه روز تلافی میکنم، اومد تو گودال، طوری نشست سایه روی  بدن داداش افتاد، حسین….

************************

متن روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها – محمد رضا طاهری

تا هست خدا در دل من کرب و بلا هست
از درد غمت گریه ی بی چون و چرا هست
حسین جان
 این دشت زیارتکده ی منظر توست
بی روی تو عالم همه در آتشِ آه ست
 این قدر نگو یار نمانده ست و غریبم
حسین جان خواهرت بمیره،هل من ناصرت رو نشنوه
 این قدر نگو یار نمانده ست و غریبم
تا دختر زهرا و اَبر مرد خدا هست
هنوز عباس رو داری داداش،هنوز بچه های من غلام های تو هستند،حسین جان
تو تیغ بده تا که به طوفان غیورم
معلوم شود زینب تو مرده و یا هست
از هل مِن پر سوز تو فهمیده دل من
در قافله ی نیزه سواران توجا هست

 هنوز جا برا بچه های من هست،حسین،امشب شب روضه ای است که مادرهای شهدا هرکجانشتند،پای این روضه،ناله می زنند،بخدا مادر مگه می تونه داغی رو فراموش کنه،مادره با خون دل این بچه ها رو بزرگ کرده،دیدند زینب اومده تو خیمه،موهای بچه هاشو داره شونه می کنه،کفن تن بچه هاش کرد،عزیزای دلم،وقتشه آبروی مادرتون رو بخرید،دست پرورده های زینبند،گفتند:مادر نکنه دلت غصه دار باشه،ما برای همچین روزی تربیت شدیم،اما اگه ما خودمون بریم به دایی بگیم،قطعاً ردمون می کنه،تو بیا،دست مارو بگیر،مادر تو خیلی پهلو برادرت آبرو داری،بگو حسین،دو تا غلام حلقه به گوش برات آوردم،رفت پیش برادر

هر هاجر خونین جگری هدیه ای آورد
ای کعبه من حال بگو نوبت ما هست؟
 تو ناز نفرما که بمیرند به پایت
یک گوشه ی چشمی که کفن پوش دوتا هست
 من کار به برگشت پسرهام ندارم
خوش هستم از این که دو نفس با تو مرا هست

یه بزرگواری می گه هر کاری می کرد زینب تا شهادت برادر رو به تأخیر بیندازه،لذا حتی ظهر عاشورا که اومد،برادر زینب رو راضی کرد اومد سمت میدان،یه وقت دید داره صداش می آد،مهلاً مهلا،یابن الزهرا،داداش صبر کن،به این بهانه زینب می خواست شهادت ولی خدا،امام زمانشو به تأخیر بیندازه،رفتند بچه ها اجازه گرفتند برا میدان،ابی عبدالله داره نگاه می کنه،همه شاگردای دست عباسند،پروانه هاشون هم کار عباس رو می کنه تو میدون،عباس ایستاده،داره جنگشون رو می بینه،ماشاءالله می گه،لاحول ولا قوهالا بالله می گه،حسین داره دعاشون می کنه،دل تو دل ابی عبدالله نیست،آخه این خواهر کسی که میرفت میدون می اومد بدرقه،می ایستاد کنار دست حسین،یاریش می کرد،تو دل دشمن می زد،کنار بدن علی اکبر بعضی ها نوشتند،زینب پیاده از حسین زودتر رسید،اما اینجا هرچی حسین نگاه می کنه،خواهر تو خیمه مونده،یه وقت دیدند رنگ صورت ابی عبدالله تغییر کرد بچه ها رو زمین افتادند،هر دو دست گردن هم انداختند،برای بار آخر دایی مهربونشون رو صدا زدند،حسین اومد کنار بدنشون نشست،هرچی نگاه به خیمه می کنه،شاید زینب بیاد،ای وای،شایداین سئوال رو نکرد از بی بی،بعد از شهادت بچه ها،اما یه نفر بود وقتی خبر دار شد،انگار عقده ای تو سینه اش بود،گفت:باید از بی بی سئوال کنم،دیدند اومده تو مدینه،یک به یک میون محمل هارو می گرده،سئوال کرد آیا بی بی من رو ندیدید،عبدالله بن جعفره،همسر فداکار زینبه،خودش سفارش کرده،چشماش کم سو بود،ابی عبدالله نگذاشت باهاشون رهسپار کربلا بشه،مدینه به امر حسین مونده،اما شنیده زینب برا هرکدوم از شهدای بنی هاشم،اومده بالا سرشون،این عقده تو سینه اونه،آیا بچه های من لیاقت نداشتند این مادر از خیمه بیرون بیاد،اومد کنار محمل زینب ایستاد،گفت خانم زینب رو ندیدی؟یه وقت دیدند عمه ی سادات داره اشک می ریزه،فرمود عبدالله حق داری زینب رو نشناسی،زینب تو به این حال نبود،زینب تو اینقدر شکسته نبود،وقتی بی بی رو شناخت گفت بی بی جان،یه سئوالی اگر ازت نپرسم آروم نمی گیرم،چرا بالا سر بچه هامون نرفتی؟چرا گذاشتی بچه هام غریب جون بدن؟یه نگاه کرد به عبدالله فرمود: چه توقعی از من داشتی عبدالله، والله ترسیدم حسین نگاهش به من بیاُفته،از من خجالت بکشه،اما دادشم از برا من تلافی کرد عبدالله،وقتی رفتیم کربلا،اربعین رسیدیم کنار قبر حسین، گفتم:حسین ،حالا روز تلافی کردن توست،اگه می خوای زینب خجالت نکشه،سراغ رقیه رو از من نگیر حسین………..

****************************

متن روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها – مهدی سلحشور

بیا و درد هجران مُحبان را مُداوا کن
نگاهی از کرم بر چشمهای بسته ی ما کن
تمام آفرینش بی تو باشد جسم بی جانی
بیا بایک نگه بر خلق اعجاز مسیحا کن
بیا از غربت جدت بگو با مردم عالم
بیا و چشم مارا از سرشک سرخ دریا کن
ان شاءالله ببینم اون صبح جمعه ای رو که میاد، تکیه به دیوار کعبه میزنه، فریاد میزنه یا اهل العالم انا بقیه الله، یا اهل العالم انا ابن قتل العطشانا، من پسر اون آقایی هستم که با لب تشنه بین دو نحر آب…..
بیا از غربت جدت بگو با مردم عالم
بیا و چشم مارا از سرشک سرخ دریا کن
بیا دست یداللهی برون از آستین آور
طناب خصم را از دست عمه ات وا کن
کنار علقمه با مادر مظلومه ات زهرا
دو چشم خویش را دریا به یاد چشم سقا کن
بیا با اشک کن همچون عموی خویش سقایی
بریز از دیده خون گریه بر اولاد زهرا کن

میگه دیدم یه جمعیتی دارن میر به سمت کربلا، سید نورانی با صفایی جلودار ای قافله است، آقای با عظمتی هم با فاصله یه قدم عقب تر از ایشون دارن حرکت می کنند، در عالم رو یا سوال کردم این سید بزرگوار کیه؟ ندا رسید پیغمبر اکرم، اون آقایی که پشت سرشون میان کیه؟ ندا رسید امیرالمومنین، یه وقت نگاه کردم دیدم هودجی از آسمان به زمین آمد دوتا خان داخل این هودج نشستن یکی جونتره اما تکیده تر، یکی سن دار تر، گفتم: این دو تا خانوم کین؟ گفت: اون سن دار تره خدیجه است، اونی که جونه به پیری میزنه فاطمه است، یه آقا زاده ای هم دست مادر گرفته راه می برد، گفتم این آقازاده کیه؟ گفت: امام حسن مجتبی است، گفتم: کجا دارن میرن؟ گفت: شب زیارتی حسینه همه دارن میرن کربلا؛ دیدم این خانم از این هودج دستشون بیرون آوردن، دستشون نمی بینم اما بعضی میرن نزدی بی بی یه برگ سبزی به دستشون میده، نگاه کردم دیدم نوشته، ” امان من النار لزوار الحسین”…
وقتی از مدینه ای کاروان اومد بیرون، خیلی این قافله با ترس با دلهره از شهر اومد بیرون، نیمه شب ابی عبدالله عباس رو علی اکبر رو جونترها و بزرگترها رو مامو کرد گفت خیلی آروم با آرامش بچه ها و مخدرات را بیدار کنین، و اومدن تو اون خواب قشنگی که رقیه داشت و سکینه داشت دونه دونه این بچه ها رو بیدار می کردن، همه بلند شدن و سوار مرکب ها شدن، تا چند قدمی از شهر اومدن بیرون ابی عبدالله برگشت یه نگاهی، به در دیوار مدینه کرد، گفت: مدینه خداحافظ، بچه های زینب اون لحظه نبودن تو شهر با عبدالله از شهر بیرون رفته بودن، قافله که اومد بیرون دو سه منزل که از شهر فاصله گرفت، عبدالله این دو تا بچه ها رو رسوند به قافله، تا اون لحظه ای که این بچه ها برسن به قافله، حضرت زینب هی بر می گشت ته قافله رو نگاه می کرد، خدایا عبدالله چرا بچه ها رو نیاورد، کی میرسن، نگرانی بی بی زینب اینه که من نباید شرمنده بشم از محضر پدرم، مادرم، برادرم، ام البنین چهارتا پسراش فرستاده بیاد کربلا، وقتی دید عبدالله دو تا بچه ها رو آورد، اینقدر خوشحال شد بی بی زینب، خدا رو شکر کرد، وقتی که بچه ها میخواستن برن به میدان، چندین با این بچه ها رفتن محضر ابی عبدالله اما آقا اذن میدان نداد، حضرت زینب اومد دید بچه ها جفتشون پشت خیمه نشستن و دارن گریه میکنن بی بی فرمود: چیه عزیزان دلم چرا گریه میکنید، عرضه داشتن: مادر، دیشب یادته تو خیمه وقتی تاریک شد، وقتی که قاسم بن الحسن سوال کرد که، عمو جان من فردا در کربلا به شهادت میرسم، یادته دایی چی جواب قاسم داد، حضرت زینب یه نگاهی کرد، فرمود: چی میخواید بگید، عرضه داشتن تو اون لحظات ما هیچوقت یادمون میره که دایمون شروع کرد گریه کردن و فرمود نه تنها تو قاسمم علی اصغرمم اینا میکشن، یادته، حضرت زینب فرمود: بله عزیان دلم، پس چرا ما رفتیم اذن بگیرم به ما اجازه نداد، چندین با رفتیم،گفت: من یه چیزی میگم اگه این حرف بگید رد خور نداره، گفت: برید پیش دایتون، سرتون کج کنید، اگه دیدید اجازه نمیده بگید دایی جان تو رو به جون مادرت، اگه جان مادرش قسم بخورید دیگه دست رد به سینتون نمیزنه، رفتن اذن گرفتن برگشتن اومدن تو خیمه، بی بی زینب خودش بچه ها رو برا میدان رفتن آماده کرد، سرمه به چشمشون کشید، شمشیرشو حمایل کرد، با بچه وداع کرد، گفت: اگه میخواین وداع کنید همین جا وداع کنید از خیمه رفتید بیرون دیگه بر نگردید، نکنه جلو چشم حسین بیاید با من وداع کنید…

چه وداعی چقدر جانسوز است
کربلا کرب والبکاء شده است
مادری پشت پرده ی خیمه
دست بر دامن دعا شده است
گریه های حرم سؤالی شد
راستی بانوی قبیله کجاست
شیر مردان زینب کبری
کمی آهسته پس عقیله کجاست
سخت ازپیله خیمه دل کندی
بال پروازتان تقلا کرد
نام زهرا گره گشاتان شد
قسم عشق کار خود را کرد
گرگهای گرسنه ی این شهر
در کمینند با خبر باشید
این خلیفه پرستهای حریص
لاله چینند با خبر باشید
نوه ی مرتضی شدن جرم است
خونتان را حلال می بینند
تازه إسلام نابتان راهم
زیر تیغ سؤال میگیرند
شعله های نفاق این مردم
از سقیفه زبانه میگیرد
جان زهرا فکر خود باشید
پهلو ها را نشانه می گیرند
خون دل روزی علی کردند
پشت پا می زنند این مردم
کوفه را با مدینه فرقی نیست
بی هوا میزنند این مردم
کوچه وا میکنند باحیله
کینه فتوای لاله کوبی داد
تجربه گفت:اولین کوچه
در مدینه جواب خوبی داد
وقتی همه ی حرفاش با بچه ها زد، بچه ها رو از خیمه روانه ی میدان کرد، تا بچه ها رفت تازه بی بی پرده خیمه رو انداخت نشست عقده ی دل باز شد شروع کرد گریه کردن، وقتی رجز خوندن بچه ها رو شنید فهمید اسمه کار خودش کرد، عزیزان دلم باید سابق این جنگ براتون بگم…..
اصل این جنگ بر سر فدک است
کوچه راهی به کربلا دارد
بیشتر فکر دستشان باشید
راستی، سمت حرمله نروید
شرح این درد، مو به مو مانده
به خدا حیف چشمهای شماست
چند تیری برای او مانده

بی بی زینب از لای این پرده خیمهنگاه کرد، دید ابی عبدالله داره بچه هاش میاره به سمت خیمه ها، پرده رو انداخت و از خیمه بیرون نیومد، این قصه سر بسته موند تا وقتی کاروان برگشت به مدینه، دیدن عبدالله بن جعفر بین این محمل ها داره می گرده، هی سرک میکشه بین محمل ها، به هرکی می رسه میگه شما زینب منو ندیدید؟ چشم به چشم و روبروی زینب شد، اما زینب نشناخت، گفت: عبدالله حق داری زینب نشناسی، گفت: زینب جان چرا موهات سفید شده؟ چرا قدت خمیده؟ چرا تکیده شدی؟ گفت: عبدالله طاقت داری برات بگم یا نه، عبدالله اگه دست ولایت حسین رو سینم نبود الان صد باره جون داده بودم، عبدالله خودم دیدم دور حسینم حلقه زدن…. عبدالله پرسید: زینب جان شنیدم وقتی بچه های حسین به شهادت رسیدن نه تنها تو به استقبال رفتی برا علی اکبر جلو جلو رفتی، زینب جان شنیدم وقتی بچه های من به شهادت رسیدن اصلاً از خمیه بیرون نیومدی چرا؟ بی بی زینب رو کرد به عبدالله؛ عبدالله از خیمه بیرون نرفتم نکنه چشمم به چشم حسین بیفته برادرم از من خجالت بکشه، گفت: عبدالله میدونی چرا از خیمه بیرون نرفتم، آخه می ترسیدم با حسین روبرو بشم من خجالت زده ی حسین بشم، هدیه ام ناچیز بود، خجالت می کشیدم حسین ببینم،

روز من سیه تر از شب نباشه
به جز ذکر توام بر لب نباشه
به عبدالله بن جعفر بگویید
دگر این زینب آن زینب نباشه

هودج: کجاوه ای که در آن زنان نشینند
تکیده: لاغر، شکسته

**************************

متن روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها – محمودکریمی

آن شبی که کاروان رفت از حرم
شهر خالی شد ز مولای کرم
از مدینه رفت شاه عالمین
سیّد و مولای مظلوم ما حسین
زینب کبری میان محملش
داشت غوغای دو عالم در دلش
نغمه ای بر گوش سان له رسید
ایها الارباب، عبدلله رسید
همرهش دارد دو در ناب را
هر دو خواهر زاده ی ارباب را

این دو تا بچه دو جا جاموندن، همچین که حسین از مدینه رفت پدرشون دید تا اومدن تو خونه اینا قهر کردن، گفتن: مادر رفت، دایی رفت، قاسم رفت، اکبر رفت، شیر خواره رفت ما موندیم؛ اینقدر گریه کردن باباشون گفت: بلند شید بریم، سوار مرکبشون کرد به تاخت اومدن خاک بلند شد تو مسیر، گفتن یکی داره میاد، یه نفر گفت عبدالله بن جعفر داره میاد با دو تا آقا زاده اش، حضرت زینب یه لبخندی زد گفت: باریک الله عبدالله، آفرین، یه باز اینجا جا موندن یه بار هم تو خیمه دوباره گفتن: مادر قاسم رفت، اکبر رفت ما موندیم،

همرهش دارد دو در ناب را
هر دو خواهر زاده ی ارباب را
گفت با مولا که جانانم تویی
مور درگاهم، سلیمانم تویی
گرچه پایم عذر بر جا ماندن است
سهم قربانی زینب، با من است
در جوابش گفت بانوی حرم
اجر قربانی تو با مادرم
هر که قربانی خود همراه دارد
دخت حیدر در بساطش آه دارد
ای که از اطفال خود دل کنده ای
هدیه دادی، سربلندم کرده ای
یک شب عبدلله در دل باز کرد
بانویش را درد دل آغاز کرد
که ای فدای خاک پایت ما سوا
دختر میراث دار مرتضی
شک ندارم اینکه هر کار شما
حکمتی دارد به دور از فهم ما
در دلم ماندست تنها یک سوال
روز عاشورا در آن جنگ و جدال
هر شهید افتاد بر روی زمین
خود رسیدی در برش، با شاه دین
من شنیدم زیر تیغ و نیزه ها
بر زمین ماندند فرزندان ما
چون حسین آورد اطفال مرا
پس چرا ماندی در بین خیمه ها
گفت ماندم در میان خیمه ها
تا نبیند یار چشمان مرا
چون حسینم شرم گین از خواهر است
گفتم از این غم بمیرم بهتر است

از صبح که اذن جهاد داده شد هزارتا فکر تو سر زینب بود، هزار نوع دل شوره داشت بی بی، یکی از دل شوره هاش این بود نکنه نوبت بچه های من بشه اجاز نده، پسر بزرگ کردم برا چی، این دو تا بچه که می خواستن برن، اول دو تایشون تو خیمه لباس تنشون کرد، روی لباس شون یه چیزی مثل زره انداخت، شمشیر براشون تهیه کرد، حمایل کرد براشون، سرهای کوچک تو خود نمی رفت، زیر خود براشون عمامه بست خود محکم بشه بند کفشاشون سفت کرد اول هم مو هاشون شونه کرد، گفت: خواستین برین جلو دایی سرتون پایین ولی سینه ستبر، حسین نگاه کرد دید از خیمه زینب دو تا ماه پاره اومدن بیرون، زینب داره می بینه از لای خیمه، هی می بینه این بچه ها گردن کج کردن، هی اینار بغل کرد گفت: نه، معلوم بود حسین اجازه نمی ده، راهیشون کرد رسیدن تو خیمه گفتن: نمیزاره بریم یه کاری بکن؛ زینب اومد جلو حسین گفت: داداش این رسمه بچه رباب قرار بره، علی اکبر رفت، من این دو تا بچه ام دق می کنن، دید حسین گریه می کنه، گفت: داداش صدا مثل این فدا اکبرت، صدتا مثل این فدا اصغرت، اما جان مادر رو زمین نزار داداش، حسین گفت: برو بگو بیان

ای سلیمان نگاه کن به مور
هدیه آورده ام به مقدم تو
من هم امروز با همین دو پسر
سهم دارم در این محرم تو
رد احسان مکن خدای کرم
اذن میدان بده به طفلانم
بس بُوَد داغ اکبرت به دلم
بیش از این جان من، مرنجانم
گر بمانند این دو بین حرم
جان به لب میشوند از غیرت
گر ببیند خیمه ی خورشید
شود آماج آتش و غارت
حتم دارم که هر دو می میرند
گر ببیند دست بسته ی من
جای سیلی به روی طفل تو و
سیل خون از سر شکسته ی من

 هر کی می رفت تو میدون زینب می ایستاد جلوی خیمه نگاه می کرد، آماده بود یه جایی که می شد کمک حسین کنه، بره کنار بدن کمک کنه بدن بیارن، اما اینجا تا زیر قرآن بچه ها رد شدن، اما تا بچه هاش رفتن، عمه سادات رفت توی خیمه نشست، تا صدای هلهله بلند شد فهمید کار تموم شده هی گفتن: زینب بلند شو بچه ها تو دارن میارن، گفت: رهمام کنید، ای حسین

***************************

متن روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها – حاج منصورارضی

از وقتی به دنیا آمدند، با عشق مادر به حسین شیر خوردند،  با مادر دنبال حسین بودند، تربیت کننده آنها حسینه، گر چه عبد الله ابن جعفر هست، بین راه به امام پیو ستند، نامه عبدالله را دادند به دایی عزیزشان، امام حسین تشکر کرد از عبدالله و از خواهر گرامش ، روز عا شورا  با لباس رزم، شمشیر حما یل  ،خدمت دایی سلام کردند، فرمود :بروید مادر را بیا ورید، مادر گفت قبو لتان نکرد من می دان چه کار کنم

 
گیرم که رد کنی دل ما را خدا که هست       باشد محل نده قسم مر تضی که هست
وقتی قسم به معجر زینب قبول نیست           چادر نماز حضرت خیر النسا که هست
 
آیا فقط سعادت زینب اضا فی است              بیرون مکن مرا تو از این خانه، جا که هست
از درد گریه تکیه مده سر به نیزه ات           زینب نمرده شانه  ، دارالشفا که هست
 
قر با نیان خواهر خود را قبول کن             گیرم که نیست اکبر تو، طفل ما که هست
 
    امیری حسین و و نعم  الا میر
 
گفتی که زن جهاد ندارد برو برو           لفظ برو چه داشت برادر بیا که هست
خون را بیا به دست دو قر بانیم  بکش    تو خون مکش به دست برادر حنا که هست
 
گفتی مجال خدمتشان بعد از این دهم         از سر مرا تو باز مکن کربلا که هست

*******************

متن روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها – سعید حدادیان

وقتی اومدن محضر امام حسین، جوابشون کرد. پیش مادر اومدن، داغ علی اکبر ما را کشته حالا نوبت ما به تعویق  افتاده، زینب فرمود بروید دایی را به حق مادر پهلو شکسته قسم دهید اجازه می دهد، رفتن تا زینب اومد، اجازه داد، اومدن مقابل لشگر، عمر سعد صدا زد عجب زینب برادر دوست است همه هستیش را در طبق اخلاص گذاشته، بچه ها محو حسینند گاهی می گن ،نواده جعفریم، گاهی می گفتن حسین ،شهید شدن آقا آمد هر دو را بغل کرد، پا ها رو زمین، زنها از خیمه بیرون آمدند از زینب خجالت می کشیدند، گفتند نمی آیی، فرمود: نه فدای حسین، بعدها عبدالله جعفر پرسید: شنیدم علی اکبر افتاد رفتی به حسین رسیدی بالا سر علی ،مگه بچه ها خطایی داشتن نرفتی بالا سرشان، زینب گریه کرد صدا زد دیدم قربانیان من قابل حسین را ندارد، ترسیدم حسین خجا لت بکشه،علی اصغر شهید شد گاهی طرف خیمه گاه بر می گشت اومد پشت خیمه قبر کوچکی کند یک دفعه  صدایی شنید صبرکن آقا ببینمش

*****************

متن روضه طفلان حضرت زینب سلام الله علیها – ناشناس

دید زینب چو برادر تنهاست                  بهر یاری برادر برخاست
دو جگر گوشه خود را طلبید                 به موی هر دو پسر شانه کشید
روی بر حجت داور آورد                  هر دو را نزد برادر آورد
            از تو سر در ره حق باختن است
            سهم من سوختن و ساختن است
دو جگر گوشه من منتظرند                 خبر از ما سوی مادر ببرند
ای برادر تو دوای دردم                 با چه رویی به حرم برگردم
این دو گل هست به دوران ثمرم             هدیه بفرست به سوی پدرم
گفت ای خواهر غم پرور من                 بس بود داغ علی اکبر من
 گفت ای نور دو چشمان من                 ای که هستی سرو سامان من

قافله ابی عبدالله از مدینه به سوی مکه حرکت کرد ، چند منزل نگذشته بود یک وقت دید دو سوار دارند می آیند ، ابی عبدالله فرمود : عباسم برو ببین دو سوار که می باشند دید بچه های زینب اند ، آورد خدمت امام حسین ، زینب هم آمد ، خوشحال شد ، روز عاشورا هم بچه ها را آورد نزد برادر ، برادر اجازه بده محمد و عون هم به میدان بروند ، همین جا که اجازه داد زینب خوشحال شد ، بچه ها را بدرقه کرد اما وقتی عزیزانش (محمد و عون )شهید شدند زینب از خیمه ها بیرون نیامد مبادا چشمش به صورت برادر بیفتد برادر خجالت بکشد . همه صدا بزنید حسین .

ای به یک روز مادر دو شهید                 وی فدای دو نازنین پسرت
ای که در طول کمتر از یک روز              ماند هفتاد و دو داغ بر جگرت