متن روضه وفات حضرت ام البنین (س)حاج منصورارضی

یا امّ بنین حال گرفتار ندیدی
دستان قلم، اشک علمدار ندیدی
بر پیکر بی دست علمدار رشیدت
آشفتگیِ سیّد و سالار ندیدی
مادر به خدا بس که وفا داشت اباالفضل
غوغای مُواسات سپهدار ندیدی
گر آب نیاورد نگو آبرویش رفت
خون بارش آن دیده و رخسار ندیدی
شق القمر کوفه که در علقمه رخ داد
تکرار رخ حیدر کرار ندیدی
آنقدر ادب داشت که با سر به زمین خورد
سجاده ی خون بر بدن یار ندیدی
پس داد هر آن درس که در نزد تو آموخت
بالندگی مکتب ایثار ندیدی
مادر که شود امّ بنین هیچ غمی نیست
در عهد و وفای پسرش هیچ کمی نیست

شنیدید وقتی می اومد تو قبرستان بقیع چهار صورت قبر درست می کرد، شروع می کرد گریه کردن، طوری گریه می کرد که دشمنُ به گریه می انداخت، بعضی ها تو تاریخ نوشتند مروان می اومد گریه می کرد، همه می گفتند عجب مادری! می گفت مادر بمیرم برات شنیدم عمود به سرت زدند، کی جرأت کرده به پسر ام البنین ضربه بزنه؟! بعد می گفت راستی شنیدم اول دستاتُ قطع کردند، آخه آدم بی دست که نمی تونه دفاع کنه از خودش…

 

 

**************

 

 مقتل وفات حضرت ام البنین(س)

 

على بن‏ ابى طالب(ع) آنگاه که قصد ازدواج دارد به برادر خویش، عقیل بن‏ ابى طالب که در علم «انساب‏» معروف بود و ذهن و سینه‏ اش گنجینه‏ اى از اسرار خاندان گوناگون عرب بوده مى‏ فرماید:
«زنى را براى من اختیار کن که از نسل دلیرمردان عرب باشد تا با او ازدواج کنم و او برایم پسرى شجاع و سوارکار به دنیا آورد.» (قمر بنى‏ هاشم، مقرم، ص ۱۵)
و عقیل در پاسخ برادر گفت:
«با ام‏ البنین کلابیه ازدواج کن زیرا در عرب شجاعتر از پدران و خاندان وى نیست.»
و سپس در مورد جد مادرى ام‏ البنین، ابوبراء عامر بن‏ مالک، که در آن روز از جهت دلاورى و شجاعت کم‏ نظیر بود مى‏ گوید:
«ابوبراء عامر بن‏ مالک جد دوم فاطمه کلابیه از شجاعت در میان قبایل عرب بى‏ نظیر است و کسى را شجاعتر از او جز حضرتت نمى‏ شناسم از این‏رو او را بازى‏ کننده با شمشیرها (ملاعب الاسنه) مى ‏نامند.» (تنقیح المقال، علامه مامقانى، ج‏۳، ص ۷۰ با ترجمه)
وقتى عقیل به خواستگارى ام‏ البنین براى مولایش على بن ‏ابى طالب آمد با حرام بن‏ حالد، پدر او، در این باره صحبت کرد و «حرام‏» با کمال صداقت و راستگویى گفت: «شایسته امیرالمؤمنین یک زن بادیه‏ نشین با فرهنگ ابتدایى بادیه ‏نشینان نیست. او با یک زن که فرهنگ بالاترى دارد باید ازدواج کند و این دو فرهنگ با هم فرق دارند.»
عقیل پس از شنیدن سخنان وى گفت:
امیرالمؤمنین از آنچه تو مى‏ گویى خبر دارد و با این اوصاف میل به ازدواج با او دارد.
پدر ام‏ البنین از عقیل مهلت‏ خواست تا از مادر دختر، ثمامه بنت‏ سهیل، و خود دختر سؤال کند و به او گفت:
«زنان بیشتر از روحیات و حالات دخترانشان آگاه هستند و مصلحت آنها را بیشتر مى‏ دانند.»
وقتى پدر ام‏ البنین به نزد همسر و دخترش برگشت دید همسرش موهاى ام‏ البنین را شانه مى‏زند و او از خوابى که شب گذشته دیده بود براى مادر سخن مى‏ گفت:
«مادر خواب دیدم که در باغ سرسبز و پردرختى نشسته‏ ام. نهرهاى روان و میوه‏ هاى فراوان در آنجا وجود داشت. ماه و ستارگان مى‏ درخشیدند و من به آن‏ها چشم دوخته بودم و در باره عظمت آفرینش و مخلوقات خدا فکر مى‏ کردم. در مورد آسمان که بدون ستون بالا قرار گرفته است و همچنین روشنى ماه و ستارگان … در این افکار غرق بودم که ماه از آسمان فرود آمد و در دامن من قرار گرفت و نورى از آن ساطع مى‏ شد که چشمها را خیره مى‏ کرد. در حال تعجب و تحیر بودم که سه ستاره نورانى دیگر هم در دامنم دیدم. نور آنها نیز مرا مبهوت کرده بود. هنوز در حیرت و تعجب بودم که هاتفى ندا داد و مرا با اسم خطاب کرد من صدایش را مى‏ شنیدم ولى او را نمى‏ دیدم گفت:
«فاطمه مژده باد تو را به سیادت و نورانیت. به ماه نورانى و سه ستاره درخشان پدرشان سید و سرور همه انسانهاست ‏بعد از پیامبر گرامى و اینگونه در خبر آمده است
پس از خواب بیدار شدم در حالى که مى‏ ترسیدم. مادرم! تاویل رؤیاى من چیست؟!» مادر به دخترک فهیمه و عاقله خود گفت:
«دخترم رؤیاى تو صادقه است اى دخترکم به زودى تو با مرد جلیل‏ القدرى که مجد و عظمت فراوانى دارد ازدواج مى‏کنى. مردى که مورد اطاعت امت‏ خود است. از او صاحب ۴ فرزند مى‏ شوى که اولین آنها مثل ماه چهره‏ اش درخشان است وسه تاى دیگر چونان ستارگانند
پس از صحبتهاى دوستانه و صمیمانه مادر و دختر، حزام بن‏ خالد وارد اتاق شد و از آنها در مورد پذیرش على(ع) سؤال کرد و گفت:
آیا دخترمان را شایسته همسرى امیرالمؤمنین(ع) مى‏ دانى؟ بدان که خانه او خانه وحى و نبوت و خانه علم و حکمت و آداب است اگر او را (دخترت را) اهل و لایق این خانه مى‏ دانى – که خادمه این خانه باشد – قبول کنیم و اگر اهلیت در او نمى‏ بینى پس نه؟
همسر او که قلبى مالامال از عشق به امامت داشت گفت:
اى «حزام‏» به خدا سوگند من او را خوب تربیت کردم و از خداى متعال و قدیر خواستارم که او واقعا سعادتمند شود و صالح باشد براى خدمت‏ به آقا و مولایم امیرالمؤمنین(ع) پس او را به على بن ‏ابیطالب، مولایم، تزویج کن (مولد عباس بن‏ على(ع)، محمد على الناصرى، صص ۳۸ -۳۶)

 ***********
متن مقتل وفات حضرت ام البنین(س)

روایت است که امیر المؤمنین علیه السلام پس از شهادت حضرت زهرا علیه السلام به برادرش عقیل که انساب عرب را خوب می ‏دانست و از احوال خانوادگى آنها آگاه بود فرمود : مى خواهم زنى برایم خواستگارى نمایى که از خاندان شجاعت باشد تا فرزند شجاعى برایم به دنیا آورد.عقیل، فاطمه کلابیه (ام البنین) را به ایشان معرفى نمود و گفت: در بین عرب خاندانى شجاعتر از خانواده وى سراغ ندارم.این مادر پسرانش عباس، جعفر، عبد الله و عثمان را چنان تربیت کرد که همه شیفته برادر بزرگوارشان حضرت امام حسین علیه السلام بودند و در رکاب آن حضرت شهید شدند.

حضرت ام البنین در واقعه کربلا حضور نداشت، هنگامى که بشیر به مدینه بازگشت و ام البنین را ملاقات کرد، خواست تا خبر شهادت فرزندانش را به وى دهد ام البنین گفت: رگ قلبم راپاره کردى بچه ‏هایم و آنچه زیر آسمان است فداى ابا عبد الله علیه السلام، از حسین برایم بگو .

ام البنین براى عزادارى هر روز همراه نوه ‏اش عبید الله (فرزند عباس علیه السلام) به بقیع م‏ی رفت و نوحه می ‏خواند و می ‏گریست و این اشعار را زمزمه می ‏کرد:

منم که سایه نشین و جود مولایم
کنیز خانه غم ؛ خاک پای زهرایم

منم که خانـــه به دوش غــم علی
منم که همقدم محنت ولی هستم

منم که شاهد زخم شکسته ابرویم
انیس گریه به یاس شکسته پهلویم

منم که در همه جا در تب حسن بودم
منم که شاهد خون لب حسن بودم

منم که جلوه حق را به عین می دیدم
خدای را به جمال حسین می دیددم

منم که بوده دلم صبح و شام با زینب
منم میان همه ؛ هم کلام با زینب

منم که سوگ گلستان و باغبان دارم
به سینه زخم غم کربلائیان دارم

منم که ظهر عطش را نمی برم از یاد
چهار لاله بی سر ز من به خاک افتاد

منم که مادر عشق و امید و احساسم
فدای یک سر موی حسین عباسم

***********

متن مقتل وفات حضرت ام البنین(س)

جناب ام البنین،همسر على علیه السلام،چهار پسر از على دارد.مورخین نوشته‏اند على علیه السلام مخصوصا به برادرش عقیل توصیه مى‏کند که زنى براى من انتخاب کن که‏«ولدتها الفحوله‏» از شجاعان زاده شده باشد،از شجاعان ارث برده باشد«لتلد لى ولدا شجاعا»مى‏ خواهم از او فرزند شجاع به دنیا بیاید.(البته در متن تاریخ ندارد که على علیه السلام گفته باشد هدف و منظور من چیست،اما آنها که به روشن بینى على معترف و مؤمن‏ اند مى‏ گویند على آن آخر کار را پیش بینى مى‏ کرد.) عقیل،ام البنین را انتخاب مى‏ کند.به آقا عرض مى‏ کند که این زن از نوع همان زنى است که تو مى‏ خواهى.چهار پسر که ارشدشان وجود مقدس ابا الفضل العباس است،از این زن به دنیا مى‏ آیند،هر چهار پسر در کربلا در رکاب ابا عبد الله حرکت مى‏ کنند و شهید مى‏ شوند.وقتى که نوبت‏ بنى هاشم رسید،ابا الفضل که برادر ارشد بود به برادرانش گفت:برادرانم!من دلم مى‏ خواهد شما قبل از من به میدان بروید،چون مى‏ خواهم اجر شهادت برادر را ادراک کرده باشم.گفتند:هر چه تو امر کنى.هر سه نفر شهید شدند،بعد ابا الفضل قیام کرد.این زن بزرگوار(ام البنین)که تا آن وقت زنده بود ولى در کربلا نبود،شهادت چهار پسر رشید خود را درک کرد و در سوگ آنها نشست.در مدینه برایش خبر آمد که چهار پسر تو در خدمت ‏حسین بن على علیه السلام شهید شدند.براى این پسرها ندبه و گریه مى‏ کرد.گاهى سر راه عراق و گاهى در بقیع مى‏ نشست و ندبه‏ هاى جانسوزى مى‏ کرد.زنها هم دور او جمع مى‏ شدند.مروان حکم که حاکم مدینه بود،با آنهمه دشمنى و قساوت گاهى به آنجا مى‏ آمد و مى‏ ایستاد و مى‏ گریست.از جمله ندبه‏ هایش این است:

 

لا تدعونى ویک ام البنین
تذکرینى بلیوث العرین

کانت‏بنون لى ادعى بهم
و الیوم اصبحت و لا من بنین

 

اى زنان!من از شما یک تقاضا دارم و آن این است که بعد از این مرا با لقب ام البنین نخوانید(چون ام البنین یعنى مادر پسران،مادر شیر پسران)،دیگر مرا به این اسم نخوانید.وقتى شما مرا به این اسم مى‏ خوانید،به یاد فرزندان شجاعم مى‏ افتم و دلم آتش مى‏ گیرد.زمانى من ام البنین بودم ولى اکنون ام البنین و مادر پسران نیستم ( برگرفته از مجموعه آثار شهید مطهری ج ۱۷ ص ۲۴۲)

 

************

متن مقتل وفات حضرت ام البنین(س)

علاقه ام ‏البنین به اهل بیت(ع) و بصیرت دینى او به امامت‏ به قدرى بود که در باره او مى‏ نویسند:
براى عظمت و معرفت و بصیرت ام‏ البنین کافى است که او هر گاه بر امیرالمؤمنین وارد مى‏ شد و حسنین مریض بودند با ملاطفت و مهربانى با آنها صحبت مى‏ کرد و از صمیم قلب با آنها برخورد مى‏ کرد چونان مادرى مهربان و دلسوز. (قمر بنى‏ هاشم، مقرم، ص‏۱۶)
او همسرش را تنها همسر نمى‏ دانست که قبل از همسر او را امام و «ولى‏» خویش مى‏ داند و همچنین به این دو بزرگوار، حسنین، به جهت عشق به امامت و ولایت و به خاطر اتصال آنها با ولى خویش این چنین محبت و ارادت نشان مى‏ دهد.
یکى دیگر از مظاهر بصیرت و بینش این بانو که مبتنى بر علم و معرفت اوست جریان صحبت او با «بشیر» است. «بشیر» پس از واقعه کربلا به مدینه باز مى‏ گردد و از وقایع جانسوز کربلا و کربلاییها براى اهل مدینه سخن مى ‏گوید.
مورخان مى‏ نویسند:
پس از واقعه کربلا بشیر در مدینه ام‏ البنین را ملاقات مى‏ کند تا خبر شهادت فرزندانش را به او بدهد. ام‏ البنین پس از دیدن وى مى‏ گوید:
از حسین(ع) مرا خبر بده.
بشیر مى‏ گوید: عباس را کشتند.
ام‏ البنین باز مى‏ گوید: از حسین(ع) مرا خبر بده. و به همین ترتیب خبر شهادت هر چهار فرزند بزرگوارش را به او مى‏ دهد. ام‏ البنین با صبر و بصیرتى بى‏ نظیر مى‏ گوید:
«یا بشیر اخبرنى عن ابى عبدالله الحسین(ع). اولادى و من تحت الخضراء کلهم فداء لابى عبدالله الحسین(ع)
اى بشیر خبر از [امام من]اباعبدالله الحسین بده فرزندان من و همه آنچه زیر این آسمان مینایى است فداى اباعبدالله(ع) باد.
و آنگاه که بشیر خبر شهادت مولا و امام او، حسین بن‏ على(ع) را مى‏ دهد آهى کشیده و با دنیایى از غم و اندوه مى‏ گوید:
آه که بندهاى (رگهاى) قلبم را پاره پاره کردى(تنقیح المقال، ج‏۳، ص ۷۰ و منتهى الامال، حاج شیخ عباس قمى، ص‏۲۲۶)

 

**********

متن روضه وفات حضرت ام البنین (س)

 

روضه ورود اهل بیت(ع) به مدینه

وقتی قافله اهل بیت(ع) به مدینه رسید، ام البنین(ص) کنار قبر پیامبر(ص) با حضرت زینب(س) ملاقات کرد و گفت: ای دختر امیر مومنان(ع) از پسرانم چه خبر؟ حضرت زینب(س) فرمود: همه کشته شدند. جان همه به فدای حسین. از حسین(ع) برایم بگو! صدا زد: حسین را با لب تشنه کشتند. یک مرتبه بی بی از روی تعجب صدا زد: مگر عباسم نبود که حسین(ع) مرا کشتند؟ گفت: چرا، ولی اول عباس را کشتند. به ام البنین چه گذشت ان شاء الله شهدایمان، امام شهیدانمان، اموات، گذشتگان همه فیض بردند. ام البنین فرمود: (( اولادی و من تحت الخضراء کلهم فداء لابی عبدالله الحسین )) همه بچه هایم به فدای اباعبدالله. ام البنین روزها به قبرستان بقیع می آمد، صورت چهار قبر یاد چهار بچه اش درست می کرد و گریه می کرد و اشک می ریخت. عثمانم، عبدالله ام، جعفرم، برای شما گریه نمی کنم؛ چون شما مادر داری؛ گریه می کنم برای غریبی که که کربلا مادر نداشت. یک جمله هم برایتان روضه عباس بخوانم:
قمر بنی هاشم به مرحوم علامه قزوینی فرموده بودند: این روضه من را برای مردم زیاد بخوان، اگر انسانی بخواهد از بالای بلندی روی زمین بیافتد، اگر دست داشته باشد، حایل می کند که به بدنش ضربه وارد نشود، اما من دست در بدن نداشتم، وقتی بالای اسب روی زمین افتادم، تمام این تیرها به بدنم فرو رفت. اباعبدالله(ع) وقتی عباسش را از دست داد، بر او خیلی سخت گذشت، صدا زد:

بود امیدم مرا یاری کنی    سال ها بهرم علمداری کنی

خدا امید کسی را نا امید نکند.

چه شد آن دست بلندی که به آواز بلند   دعوی ات بود که من بازوی حیدر دارم
از صدای سم اسبت به حرم می گفتم     خاطر جمع بخوابید برادر دارم
همه شب حرف من و زینب و کلثوم این بود    که چو عباس دلیری و دلاور دارم

(روضه های سید الشهداء حجت الاسلام سید علی اکبر حسینی ( جلد اول )صفحه ۲۶۵ تا ۲۶۶ )

 

*********

 

متن روضه وفات حضرت ام البنین (س)

 

بسته ام احرام خون تلبیه ام زمزمه
زمزم من تشنگى، کعبه ى من علقمه

حضرت زهرا قبول کرده به فرزندى ام
زاده اى ام البین شد پسر فاطمه!

 

یکدفعه دید یکى در علقمه داه مى گه دادش! جگر حسین آتیش گرفت…
آخر یک روز صدا زد: عباسم! مگر من برادرت نیستم؟ چرا به من داداش نمى گى؟! سرش پائین است مقابل ابى عبدالله. خداى ادب است عباس. بغض کرد، خجالت کشید عرق شرم به پیشانیش نشست…
آقا جان! سیدى و مولاى! من کجا، شما کجا؟! مادر شما فاطمه(س)… مادر من کنیز فاطمه (س)!
مادرم گفته غلامت باشم… آقا جان! دستور باشه به چشم! اما: مادرم گفته غلامت باشم خودم درگه مامت باشم
به احترام مادرش ابى عبدالله چیزى نمى گفت. آخه این مادر، کسى است که وقتى وارد خانه ى حضرت امیر شد – اسمش «فاطمه ى کلابیه» بوده – آقا دید بغض کرده فاطمه ى کلابیه… عرضه داشت: آقا جان یه خواهش ازتون دارم… این خواهش خیلى مهمه! جا داشت امیر المؤمنین یاد حضرت زهرا سلام الله علیها بیفته! چون پیغمبر به فاطمه فرموده بود چیزى از على نخواد مبادا یه وقت على نتونه و خجالت بکشه. فاطمه هم سعى مى کرد چیزى از على نخواد… اما فاطمه کلابیه همون روزاى اول گفت: آقاجان! یه خواهش ازتون دارم… خوب فاطمه ى کلابیه باید سائل درگاه على باشه! همه ى عالم سائل درگاه على اند…
امیر المؤمنین فرمود: بگو! عرضه داشت: آقاجان! مى شه خواهش کنم دیگه به من فاطمه نگید…
امیر المؤمنین بغض کرد – یاد زهراى مرضیه – فرمود: این اسم به این قشنگى! چطور؟! عرضه داشت: افتخارم اینه همنام دختر پیغمبرم اما اینجا خونه ى دختر پیغمبره! شما که به من مى گى فاطمه، من از زینب، خجالت مى کشم! مى ترسم زینب، غصه دار بشه! من کنیز فاطمه ام!
امیرالمؤمنین وقتى این اظهار و ابراز همدردى رو که شنید خیلى خوشحال کرد و دعا کرد براى همسرش. فرمود حالا که اینجوره دیگه بهت مى گم «ام البنین»؛ گفت: آقا جان! ام البنین یعنى مادر پسران؛ من که هنوز فرزندى ندارم؟ فرمود: صبر کن! خدا چهار تا پسر بهت مى ده؛ تو این چهار تا پسر، یه گلى سرسبده!…
همچین که عباس را داد دست آقا، دید امیرالمؤمنین گریه مى کنه و دستهاى عباس رو مى بوسه…گاهى دست رو مى بوسه گاهى مچ دست شو مى بوسه گاهى چشم ها شو…
این حالت رو دید غصه دار شد… آقا جان فرزند من مگه عیبى داره؟ فرمود نه! ام البنین این بچه – به قول ما – گله! اگه مى بینى دستا شو مى بوسم سرى داره، این بچه ات فدایى حسینمه! این فرزندت علمدار حسین منه! اینجاها رو که مى بوسیدم جاى شمشیر بود. یه روزى این دستارو مى برن این فرق، شکافته مى شه…
اینقدر خوشحال شد که شنید فرزندش فدایى زینب و حسینه. قنداقه شو برداشت دور حسین مى گردونه… زبان ساده بخونم:

 

من بلاگردون تو    چون من قربون تو

عباس جان!

الا مادر به قربون جمالت    رخ چون بدر و ابروى هلالت
شنیدم کام عطشان جان سپارى   گل ام البنین! شیرم حلالت!

 

خیلى خودش را نگه داشت؛ در سخت ترین شرایط به حسین نگفت برادر! همش مى گفت مولاى من! آقاى من! آقا خیلى بده آدم فامیل بد داشته باشه! وقتى شمر ملعون امان نامه آورد، همه مى دونن عباس، پارکاب حسینه و جداشدنى نیست اما عباس خجالت کشید… خدا! این دیگه کى بود اومد؟! امام حسین فرمود: عباس دشمنته اومده، مى دونم اما بى جواب نگذارش… رفت و آنچه سزاوارش بود بهش گفت… دست تو نگرفت امان نامه را… حالا شب عاشورا ست داره دور خیمه ها مى گرده یه وقت دید یک سیاهى از دور نمایان مى شه هى مى گه داداش جونم عباسم! دید بى بى زینبه! خانم! شما کجا اینجا کجا؟! فردا خیلى کار دارین امشب نوبت منه – زبان حال مى گم – فردا کسى نیست همه ى کارها دست شماس…
فرمود عباس جان! اومدم باهات حرف بزنم. شنیدم برات امان نامه آوردن… حسین غریبه! عباس خجالت زده شده بدنش مثل بید مى لرزه… فرمود عباس جان! مى خوام برات یه خاطره بگم ؛ عباس جان! مادرم از دنیا رفته بود بعد از مدتى بابام به عموم عقیل فرمود علم النساب دارى در عرب بگردى همسرى برام انتخاب کنى از او صاحب نسلى بشم که اونا یاور حسین باشن. فاطمه کلابیه را براى بابام گرفت. اول پسرى که بابام مى گفت یاور حسینه، تویى… گریه اش گرفت عباس… بى بى جان! من نوکر حسینم! غلام شمام! تو که مى دونى دست از حسین بر نمى دارم خیالت راحت باشه تا من هستم نمى ذارم کسى به این خیمه ها تعدى کنه… تا من هستم آقام حسین، غریب نیس… حالا مى بینه تو علقمه، یکى داره مى گه داداش – روضه ى ما اینجا بود –

 

حضرت زهرا قبول کرده به فرزندی ام
زاده ى ام البنین شد پسر فاطمه

العطش کودکان قلب مرا پاره کرد
ورنه ز شمشیرها نیست مرا واهمه

کاش همان دم که تیغ آمد و بر مشک خورد
تیغ اجل داده بود عمر مرا خاتمه
 

***********

 

متن روضه وفات حضرت ام البنین (س)حاج مهدی سلحشور

ناگاه زمین شد پر از زلزله  و حرمله با تیر دو تا چشم به هم دوخت، عمو سوخت ."دوتا دستا قطع شده" که ناگاه عمود آمد و بشکافت سرش را ، دو تا چشم ترش را ،چو تیر آمد و بر مشک عمو خورد، همه آرزویش مرد ، طرف خیمه صدا زد، که ارباب دریاب برادر ،که دگر تاب ندارد، حرم آب ندارد، علی خواب ندارد.

اباالفضل،….جانم…همه ناله بزنن،….دوست دارم شما بگین…چقدر منتظر امشب بودی…

وقتی بیش از ۹۰ زخم امیر المؤمنین تو جنگ اُحد برداشت،خم به ابرو نیآورد،یه روز چشم درد گرفت امیرالمؤمنین ،پیغمبر اومد دید امیرالمؤمنین از چشم درد در تب و تابه،دو نفر یکی امیرالمؤمنین کاشف الکرب عن وجه الرسول الله است،یکی عباس کاشف الکرب عن وجه الحسین ِ،تا پیغمبر دید علی چشم درد داره،این چشم ها داره اذیت میشه،پیغمبر اکرم دست رو چشم امیرالمؤمنین کشید،این درد چشم آروم شد،یا رسول الله چشم درد کاشف الکرب خودت رو نمی تونستی ببینی،حسین چی کشید،نه یه چشم درد،اومد دید تیر تو چشم عباس خورده،یا صاحب الزمان،عباس این تیر و چه طور از چشم در بیاره،آقا خم شد،این تیرو گذاشت بین دو تا زانو،تیرو از چشم بیرون بکشه،نانجیب با عمود آهن به فرق عباس زد،حسین…

چند تا خانوم خیلی از هم شرمنده بودند،اونم از رو ادبشون،یکی ام البنین،این بچه هارو میدید میگفت:عباس ِ  من رو حلال کنید،اگه آب به خیمه رسونده بود علی اصغر زنده بود،یکی سکینه،هر وقت ام البنین رو میدید سرش رو مینداخت پایین،میگفت:ام البنین من رو حلالم کن،من مشک و دادم دست عباس،اما زینب شروع میکرد برا ام البنین از کربلا گفتن:ام البنین تا عباست بود ما در آرامش بودیم همه راحت بودند،ام البنین تا علم خوابید حسین سراسیمه اومد تو خیمه،لااله الا الله،آخه میگه قبلش هر کی به شهادت میرسید ابی عبدالله می اومد تو خیمه زن و بچه رو ،همه رو آروم میکرد،اما عباس که افتاد میگه دیدم حسین گوشه ی خیمه،خودش زانوهاش رو بغل گرفته،چی شده داداش؟گفت:زینب جان برو رخت اسارت به تن بچه ها کن،دیگه کار تموم شد.

رفت از کفم آب آورم ای داد و بیداد    دیدی چه آمد بر سرم ای داد و بیداد
سقای طفلان منی    آب آور و جان منی
       مظلوم اباالفضل

جسممون اینجاست،دلمون کربلاست،ای کاش الان تو بین الحرمین بودیم،حسین جان،به گنبد نگاه کن،از زبان حسین بگو:

پشتم شکسته از غمت برادر من     بنگر به بالینت نشسته مادر من
   سقای طفلان منی    آب آور و جان منی
        مظلوم اباالفضل

 

 

********

 

متن روضه وفات حضرت ام البنین (س) شهید مطهری

 
مطابق معتبرترین نقل‏ها اولین کسی که از خاندان پیغمبر شهید شد، جناب علی اکبر و آخرینشان جناب ابوالفضل العباس بود، یعنی ایشان وقتی شهید شدند که دیگر از اصحاب و اهل بیت کسی نمانده بود، فقط ایشان بودند و حضرت سید الشهداء؛  آمد عرض کرد: برادر جان! به من اجازه بدهید به میدان بروم که خیلی از این زندگی ناراحت هستم.
 
جناب ابوالفضل سه برادر کوچکت‏رش را مخصوصا قبل از خودش فرستاد، گفت: بروید برادران! من می‌خواهم اجر مصیبت برادرم را برده باشم. می‏خواست مطمئن شود که برادران مادری‏اش حتما قبل از او شهید شده‌اند و بعد به آنها ملحق بشود.
 
بنا بر این ام‏البنین است و چهار پسر، ولی ام البنین در کربلا نیست، در مدینه است. آنان که در مدینه بودند از سرنوشت کربلا بی‏خبر بودند. به این زن، مادر این چند پسر که تمام زندگی و هستی‏اش همین چهار پسر بود، خبر رسید که هر چهار پسر تو در کربلا شهید شده‌اند. البته این زن، زن کامله ای بود که همه پسرهایش را از دست داده بود.
 
گاهی می‌آمد در سر راه کوفه به مدینه می‌نشست و شروع به نوحه‏سرایی برای فرزندانش می‌کرد. تاریخ نوشته است که این زن خودش یک وسیله تبلیغ علیه دستگاه بنی امیه بود. هر کس که می‌آمد از آنجا عبور کند متوقف می‌شد و اشک می‌ریخت. مروان حکم که یک وقتی حاکم مدینه بوده و از آن دشمنان عجیب اهل بیت است، هر وقت می‌آمد از آنجا عبور کند بی اختیار می‌نشست و با گریه این زن می‌گریست. این زن اشعاری دارد و در یکی از آنها می‌گوید:
 
 

لا تـدعونی ویک ام البنین          تـذکـریـنـی بـلـیـوث الـعـریـن
کانت بنون لی ادعی بهم          و الیوم اصبحت و لا من بنین

( منتهی الآمال،ج ۱/ص ۳۸۶)

 
 
مخاطب را یک زن قرار داده، می گوید: « ای زن، ای خواهر! تا به حال اگر مرا ام البنین می‌نامیدی، بعد از این دیگر ام البنین نگو، چون این کلمه خاطرات مرا تجدید می‌کند، مرا به یاد فرزندانم می‌اندازد، دیگر بعد از این مرا به این اسم نخوانید، بله، در گذشته من پسرانی داشتم ولی حالا که هیچیک از آنها نیستند».
ام البنین،رشیدترین فرزندانش جناب ابوالفضل بود و بالخصوص برای جناب ابوالفضل مرثیه بسیار جانگدازی دارد، می‏گوید:
 

یا من رای العباس کر علی جماهیر النقد  
و وراه مــن ابـنـاء حـیـدر کـل لـیـث ذی لـبـد
 
انبئت ان ابـنی اصیب بـراسه مقطوع یـد
ویلی علی شبلی امال براسه ضرب العمد
 
لو کان سیفک فی یدیک لما دنی منه احد

(منتهی الآمال،ج ۱/ص ۳۸۶)

 
پرسیده بود که پسر من، عباس شجاع و دلاور من چگونه شهید شد؟ دلاوری حضرت ابوالفضل العباس از مسلمات و قطعیات تاریخ است. او فوق العاده زیبا بوده است که در کوچکی به او می‌گفتند قمر بنی هاشم، ماه بنی هاشم. در میان بنی هاشم می‌درخشیده است.
اندامش بسیار رشید بوده که بعضی از مورخین معتبر نوشته‌اند هنگامی که سوار بر اسب می‌شد، وقتی پاهایش را از رکاب بیرون می‌آورد،سر انگشتانش زمین را خط می‌کشید. بازوها بسیار قوی و بلند، سینه بسیار پهن.
می‏گفت که پسرش به این آسانی کشته نمی‌شد. از دیگران پرسیده بود که پسر من را چگونه کشتند؟ به او گفته بودند که اول دستهایش را قطع کردند و بعد به چه وضعی او را کشتند. آن وقت در این مورد مرثیه‏ای گفت.
می‏گفت: ای چشمی که در کربلا بودی، ای انسانی که در صحنه کربلا بودی آن زمانی که پسرم عباس را دیدی که بر جماعت شغالان حمله کرد و افراد دشمن مانند شغال از جلوی پسر من فرار می‌کردند.
پسران علی پشت سرش ایستاده بودند و مانند شیر بعد از شیر، پشت پسرم را داشتند. وای بر من! به من گفته‌اند که بر شیر بچه تو عمود آهنین فرود آوردند. عباس جانم، پسر جانم! من خودم می‌دانم که اگر تو دست در بدن می‌داشتی، احدی جرات نزدیک شدن به تو را نداشت.

**********

 

متن روضه خوانی وفات حضرت ام البنین (س)حاج حسن خلج

 

هرگز نبوده بیشه‌ی حق را غضنفری
الا که بوده مادر او شیر مادری

خالق اراده کرد و به فرمایش بتول
مولاگرفت ام بنین را به همسری

ام بنین نه مادر مردان کربلا
تو شیر داده‌ای به وفا و دلاوری

در مذهبی که فاطمه پروردگار اوست
صبرو رضا و عشق و وفا را پیمبری

 

هنوز تو خونه باباشه ، یه شب خواب دید سه ستاره و یه ماه تو دامنش فرود آمد ، دوان دوان صبح زود خودش رو رسوند به باباش بابا ! ـ چه بابای فهمیده‌ای  ـ بایدم همینطور باشه ، آقا امیرالمؤمنین به عقیل فرمود : عقیل تو نسب شناسی ، نه اینکه خود علی ندونه همه اینا درداستانه تا امروز من و تو بنشینیم بگیم این اتفاقا افتاد ، وگرنه امیرالمؤمنین از همون لحظه‌ی اول میتونستن بفرماین برید فلان قبیله ، فلان خانواده خواستگاری کنید برا من ؛ عقیل تو نسب شناسی در تمام طوایف عرب بگرد ، از نجیب‌ترین طایفه با اصالت‌ترین طوایف ،تو اون طایفه بگرد گل سر سبد شونو  پیدا کن ، تو اون خانوده‌ای  که گل سر سبد طایفشه ، بگرد یه دختری رو برام خواستگاری کن ، این دختر باید فردا بشه مادر عباس ، خیلی مراحل داره قراره عباس به دنیا بیاد ، دوید پهلو باباش ، بابا من دیشب خواب دیدم سه تا ستاره و یک ماه تو دامنم فرو آمد ، بابا دختر رو در آغوش گرفت دخترم مبارک باشه ، چی مبارکم باشه ؟! فرمود:یه کسی می آد خواستگاریت سلطان آسمان هاست ، یه کسی می آد خواستگاریت آسمان ها و زمین ها بندشن، ازاون خدا به تو سه تا پسر می ده مثل سه ستاره می درخشن ، یه پسر دیگه هم بهت می ده با این بچه ها فرق داره ، مثل قرص قمر همه عالمو خیره تلالوئات خودش میکنه…. امیرالمومنین فرستاد خواستگاری ام البنین ، بابای ام البنین خودش اومد پابوسی امیرالمومنین ، عرض کرد آقا جان چی شده مارو قابل دونستی من کسی باشم شما خواستگاری کنی ، من از شما خواهش میکنم دخترمو به کنیزی قبول کنید ، من به شما التماس می کنم اجازه بده ام البنین بیاد کنیزیتو بکنه ،خواستگاری گذشت ، مراسم عقد انجام شد همه جای عالم رسم بر اینه شبی که میخواد عروس وارد خانه داماد بشه ،داماد خودش بره عروس رو برداره بیاره ، اما بابای ام البنین که اون زمان ام البنین نمی گفتن ـ فاطمه ـ ،پدر فاطمه اومد خدمت امیرالمومنین عرض کردآقاجان نکنه شما بیاین ، اگه شما بیاین من پهلو خدا و زهرا شرمنده میشم ، شما از خونتون تکون نخورین من خودم فاطمه رو می یارم دودستی تقدیمتون می کنم ، نکنه آقاجان شما بیاید من شرمنده بشم،خودش برداشت فاطمه رو آورد در خونه امیرالمومنین ،حالا عروس  می خواد وارد خونه بشه ؛ امیرالمومنین فرمود: فاطمه وارد شو ، عرض کرد: آقا جان سه تا بچه های فاطمه نیان جلو در،  من دو کلمه باهاشون صحبت نکنم ، وارد نمی شم . آی زینب ، خبر دادن زینب جان فاطمه ام البنین وارد نمی شه ، دوید چادر مادرشو سر کرد ،  عباس هر چی شده از دامن این مادر شده ، امروز گوشه ی چادر فاطمه ی ام البنین رو بگیر، کربلا نرفتی بهش بگو ، مدینه می خوای بهش بگو ،مریض داری بهش بگو هر کاری داری بسم الله….

 

************

 

متن روضه وفات حضرت ام البنین (س)سیدمجیدبنی فاطمه

تا اومد وارد خانه امیرالمؤمنین بشه یه دفعه ایستاد، گفت بگید خانومم زینب بیاد، بعضی ها طعنه زدن گفتند ببین نیومده چطور حرف میزنه، بانو زینب اومد دیدن ام‌البنین ، نشست دستای زینبو بوسید ،گفت خانوم من کجا و مادرتون فاطمه کجا ؟! اگه اجازه بدید اومدم کنیزیتون رو کنم…بشیر خبر آورد ، همه ی مردم مدینه جمع شدند چه خبر شده؟!  عرضه داشت حسین رو کشتند ، همه بنی‌هاشم گریه کردند یه مرتبه دیدند همه مردم دارند کنار میرند ، از دور یه خانوم مجلله داره میاد ، چنان باوقار با هیبت قدم برمیداره …بشیر گفت  :این خانوم کیه ؟ همه اینجور احترام میکنند ،گفتند بشیر این خانوم ام‌البنین مادر عباسه ، تا اومد جلو ، گفت بشیر از آقام چه خبر؟! صدا زد ام‌‌‌ البنین عونت روکشتند .گفت من مگم از آقام چه خبر؟ ام‌البنین جعفر تو کشتند. گفت همه بچه‌‍‌ها فدای حسین ، از آقام چه خبر؟ گفت ام‌البنین عباس تو کشتند ،پاهاش سست شد گفت عباسم فدای حسین ، گفت حسین تو کشتند با لب تشنه ، دیدن رو این خاکها نشست خاک به سرش ریخت ،گفت ام‌البنین برات بمیره .گفت بشیر حالا بگو ببینم عباسمو چطوری کشتند؟! صدا زد ام‌البنین رفته بود برای گلهای حسین آب بیاره  ، مشک به آب زد… هی مادرش گریه کرد ،گفت آفرین عباسم ؛ دست راستشو قطع کردند اما عباش مشک روبا دست چپ گرفت ، بازم ام‌البنین گریه کرد ،گفت آفرین عباسم ؛گفت یه دست دیگشم بریدند اما عباس با دندوناش مشک رو گرفت ، گفت آفرین عباسم ؛گفت نمیدونی چی شد! همین که مشکو می آورد یه وقت دیدن تیر به مشک عباس خورد …یه وقت دیدن گفت بیچاره عباسم نتونست آب بیاره .صدا زد بشیر روضه‌ات یه غلطی داشت یه اشتباهی داشت ،گفت من ندیدم در جزیره العرب حتی جنگ جوترین افراد بتونن با پسرم عباس چشم تو چشم بشند ،چه برسه به اینکه دستاشو ببرند، صدا زد ام‌البنین :گفتم  روضه عباس روکوتاه کنم اما بدون قبل از اینکه دستاشو قطع کنند تیر به چشمای عباست زدند. ای حسین …

دیگه مرا ام‌البنین نگوئید
ام‌البنین دیگر پسر ندارد

**********

متن روضه خوانی وفات حضرت ام البنین (س)جوادراستگوی

بشیرمقابل حرم پیغمبر ایستاد،صدابه ناله بلندکرد

یَا اَهْلَ یَثْرِبَ لا مُقَامَ لَکُمْ بِهَا
قُتِلَ الحُسَیْنُ‏ فَادْمَعِى مِدْرَارُ

اَلْجِسْمُ مِنْهُ بِکَربَلاءَ مُضَرَّجٌ
وَ الرَّأْسُ مِنهُ عَلَى القَنَاهِ یُدَارُ

«اى مردم مدینه! دیگر مدینه جاى ماندن نیست، حسین‏(ع) کشته شد. پس باید چشم‏ها بر او پیوسته بگریند. جسم او در کربلا آغشته به خون و سرش بالاى نیزه‏ها گردانیده شد»
 
همه ازخونه ها سرآسیمه اومدن بیرون،خداچه اتفاقی افتاده،بشیرمیگه دیدم لابه لای این جمعیت یه خانوم بلندقامت دست چندتابچه تودستشه ،اومدمقابل من تانیگاه کردم دیدم بی بی ام البنینه،تا چشمم به ام البنین افتاد با خودم گفتم که خبر ۴ شهید رو که یک جا به یک مادر دل سوخته نمی دن.

ام البنین نگاهی به من انداخت وگفت بشیر از کربلا آومدی از حسین بگو چه خبر شده

بشیر می گه دیدم زمینه آماده است گفتم یک از جگر گوشه های تو به نام عون در کربلا کشته شد.گفت بشیر تمام بچه هام فدای یک تار موی حسین از حسین برام بگو بشیر گفت ام البنین به خدا عبدالله تو هم در کربلا کشته شد.ام البنین گفت من از حسین سوال می کنم تو از بچه هام برام می گی بشیر می گه دیدم آماده است گفتم ام البنین به خدا حسین رو در کربلا با لب تشنه کشتند.یک دفعه دیدم ضجه ای زد ناله ای زد.باورم نمی شه چرا ام البنین.چرا باورت نمی شه.ام البنین می گه مگه عباس من اونجا نبود.بشیر می گه با این حرفش جگرم رو سوزوند شروع کردم از عباسش گفتم.گفتم  ام البنین عجب عباسی داشتی عجب فرزند دلیری داشتی تا عباس تو زنده بود دشمن تو جرأت نزدیک شدن به خیام رو نداشت.عباس تو سپهسالار حسین بود به خدا برای حسینش دو دستش رو تقدیم کرد عمود آهنین به فرقش زدند.حالا به خاطر حسین و به خاطر شرمندگی از روی طفلان تشنه در حرم بدنش کنار نهر علقمه مونده و شرمنده بود بیاد به خیمه ها.بشیر می گه یک دفعه روش رو برگردوند به طرف کربلا صدا زد عباس !شیرم رو حلالت کردم مادر!
عباسم شنیده ام دست هایت رو از بدن جدا کرده اند.بر بدن تو تیر زده اند.اگردست در بدن داشتی آیا دشمن جرأت می کرد به تو نزدیک شود عباسم.فهمیده ام عمود بر فرق تو زده اند.عباس اگر دست در بدن داشتی می دانستم کسی جرأت جلو آمدن نداشت

*************

متن روضه وفات حضرت ام البنین (س)حاج محمدرضاطاهری

 

پیوند زندگی من و غصه ها بس است
یک عمر با فراق و محن پا به پا بس است

با قلب های سنگی مردم نفس زدن
در شهر غربت علی مرتضی بس است

تکرار روضه ی در و دیوار لحظه ها
دلواپسیِ رد شدن از کوچه ها بس است

روزی هزار مرتبه دق مرگ می شوم
یک خط لهوف غصه ی زینب مرا بس است

شیب الخضیب بود و غریبانه نحر شد
با خنجری که کند دگر ای خدا بس است

هر روز پای پیرهنش سینه ها زدم
با یاد زخم های تنش سینه ها زدم

داغ از دل شکسته ی من پا نمی شود
جز مرگ زخم کهنه مداوا نمی شود

یک عمر اگر که گریه کنم بر غم حسین
یک لحظه اشک و گریه ی زهرا می شود

 

کجا این حرفُ زد؟ اون جایی که هی می گفتند ام البنین چهار تا بچه هات تکه تکه شدند تو کربلا، باز هی میگی غریب حسین، می گفت اگر برا حسین گریه می کنم دلیلش اینه: حسین من مادر نداره…

 

زخم تن چهار شهیدم به روی هم
هرگز هزار و نهصد و پنجاه نمی شود

 

امام سجاد فرمود: هزار و نهصد و پنجاه زخم بر بدن بابام زدند، آخه یه بدن چقدر زخم برمی داره، اگه بخوای این روایتُ تفسیر کنی می تونی این طور بگی هی زخم جای زخم می زدند…

 

شهر مدینه مثل گذشته مرا مخوان
ام البنین بدون پسرها نمی شود

تاوان گریه، کرببلا تازیانه بود
این جا به جرم گریه کسی تا نمی شود

بالای شبه قبر تو در زیر آفتاب
یک گوشه من نشسته ام و گوشه ای رباب

داغت نشانده بر جگرم زخم آه را
در طالعم رقم زده روز سیاه را

حتی دلم نیامده یک شب بدون تو
در آسمان نظاره کنم قرص ماه را

شرم از نگاه حسرت و بارانی رباب
از من گرفت جان تو روی نگاه را

گفتم سکینه را که عمو را حلال کن
انداختند دست دوعالم پناه را

رفتند بعد غارت تو با خیال جمع
تا پر کنند دور و بر قتلگاه را

نامردمی که چشم تماشا نداشتند
داغت عزیز، بر دل مادر گذاشتند

از بس که تیر دور و برت پا گرفته بود
غوغای زخم راه تماشا گرفته بود

وضع سر تو خوب تر از پیکرت نبود
زخمی میان ابروی تو جا گرفته بود

سر نیزه تاخت روی تنت هر قَدر که خواست
ترتیب را از آن قد و بالا گرفته بود

هیچ عضو تو سرجای خودش نبود
حق داشت راه اهل حرم را گرفته بود

درگیر انکسار شد و رفت چاره اش
تا خیمه دست بر کمر آقا گرفته بود

ممنونم از سکینه که هروقت دیدمش
با اشک و آه روضه ی سقا گرفته بود

وقتی دختر و مادر همدیگرُ مدینه دیدند، خبر دادند به زینب کبری ام البنین می خواد بیاد دیدن شما، فرمود هرکجا هست بگید بایسته من باید به دیدنش برم، تا شنید زینب کبرا میگه بایسته ایستاد، یه قدم هم برنداشت. جلو در خونه رسید عمه سادات تا نگاهش افتاد به روی ام البنین مادرُ در آغوش گرفت، دیدن هی میگه وا اخاه! وا عباساه! ام البنین هم گفت وا اماماه وا حسیناه…

 

**********

 

متن روضه وفات حضرت ام البنین (س)حاج سیدمجید بنی فاطمه

 

کی مدینه ز یاد خواهد برد      صحن چشمان گریه پوشت را
صبح تا شب کنار خاک بقیع         ناله و شیون و خروشت را

چشمهای تو پر شفق می شد        در کنار چهار صورت قبر
مصحف دل ورق ورق می شد        در کنار چهار صورت قبر

خوب فهمیده حال و روزت را    آنکه امُ البکا تو را خوانده
مادر اشک مادر ناله              پاره های دلت کجا مانده

آه وقت غروب مادر جان       تو و زینب چه عالمی دارید
یکی از دیگری پریشان تر    حال محزون و درهمی دارید

می نشیند عجب غریبانه              ام کلثوم در کنار رباب
می شود روضه خوان مجلستان     روی زرد و نگاه تار رباب

یکی از میهمان نوازی شان      یکی از تیر و دشنه می گوید
یکی از هرم آفتاب و عطش       یکی از کام تشنه می گوید

پیش چشمان خون گرفته‌ی عشق         از نگاهی کبود می گوید
یعنی از ماجرای بی کسی و             خیمه‌ی بی عمود می گوید

حرف سقا که پیش می آمد        گریه های سکینه دیدن داشت
ماجرای شهادت عباس             با لب تشنه اش شنیدن داشت

او به سمت شریعه می رفت و     روح از پیکر حرم می رفت
همه‌ی دلخوشی خون خدا       صاحب بیرق و علم می رفت

می گفت الحمدلله بچه هام خوب تربیت شدند،امام حسین دست رو سر عباس می کشید می گفت داداش… ام البنین عباسشُ صدا زد، گفت: پسرم حواست باشه اگه آقات بهت میگه داداش نکنه یه وقت تو هم بهش بگی داداش، خوبیت نداره آخه من کنیز حسینم…وقتی زینب هم برگشت مدینه اول چیزی که گفت این بود که من ناراحت نیستم از این که عباس آب نیاورد اما خانم، مادر جان، ام البنین از عباس یه گله دارم، عاقبت به حسین گفت داداش اما به من یه خواهر نگفت…

 
همه در آستانه‌ی خیمه         چشمها خیره سمت علقمه بود
ناگهان عطر و بوی یاس آمد      به گمانم شمیم فاطمه بود

بانگ أدرک أخا در آن لحظه     مثل تیری به قلب بابا خورد
ناله می زد انکسر ظهری            قد و بالای آسمان تا خورد

رفت سمت فرات اما حیف        بی قرار و خمیده بر می گشت
کوه غم روی شانه هایش بود     با دو دست بریده بر می گشت

رفت سقا و خیمه ها دیگر       از غم بی کسی لبالب شد
بی پناهی خودی نشان می داد    اول بی کسی زینب شد

همره کاروان به شام آمد        سر او مثل نجم ثاقب بود
ولی از روی نیزه می افتاد    روضه اش أعظم مصائب بود

گفتی آقامُ کشتند، خب حالا بشیر صبر کن من چند تا سوال ازت دارم، به من بگو عباسمُ چجوری کشتند؟ گفتند: ام البین رفته بود برای گلای حسین آب بیاره، تو خیمه ها غوغاییه، همه به فکر آبند، همه زنا اومدند تو خیمه رباب، همه دل نگران رباب اند، عباس رفته آب بیاره؛ ام البنین، بچه ها انقدر تشنه بودند بعضی ها از حال رفته بودند، بعضی ها لباسا رُ بالا داده بودند، شکم ها رُ رو خاک گذاشتند؛ سه روز گلای حسین آب نخوردند، حالا عباس می خواد آب بیاره، اول کسی که خیلی افتخار می کنه سکینه است، هی میگه رباب غصه نخور، عمو قول داده آب بیاره، عمو بگه آب بیاره میاره، رفت آب بیاره مشکُ زد تو آب، مشکُ پر کرد ام البنین، بشیر که این ها رُ می گفت ام البنین خوشحال می شد، می گفت: بارک الله عباسم؛ خانم جان از شریعه بیرون زد اما وسط راه یه دست عباستُ بریدند، اما با دست دیگش آبُ گرفت، گفت بارک الله عباسم؛ خانم جان تیر به چشمش زدند اما مشکُ رها نکرد، بارک الله عباسم؛ خانم جان دست دیگشم بریدند، رنگ ام البنین پرید، گفت خانم جان اما عباس خم شد آروم آروم مشکُ به دندون گرفت، خمیده خمیده سمت خیمه ها اومد، دیدند باز داره میگه بارک الله عباسم؛ یه مرتبه یه جمله ای گفت صدای ناله ی ام البنین بلند شد، صدا زد خانم جان تیر به مشک عباست زدند، یه وقت صدا زد بیچاره عباسم… برا همین بود تو کوچه پس کوچه های مدینه می گشت می گفت:

دیگر مرا ام البنین نگویید       زیرا که من دیگر پسر ندارم

زینب تو مدینه روضه می گرفت، همه زنها می اومدند شروع می کرد روضه خوندن، مردم نبودید آقام حسینُ تشنه کشتند، مردم نبودید علی اکبرُ اربا اربا کردند، مردم نبودید دستای عباسمُ بریدند، مردم نبودید به شیرخواره ما هم رحم نکردند، یه مرتبه دیدند از دم در روضه یه صدایی بلند شده، هی میگه بمیرم برا بچم از خجالت آب شد، نتونست آب بیاره، شاید زیر لب می گفت خانم جان یا فاطمه الزهرا شرمندم کردی، شنیدم از تو کوچه وقتی سیلی خوردی نتونستی تا خونه بیای اما از زینب شنیدم رفتی علقمه عباسمُ بغل گرفتی…

ام البنین کجایی بشیر خبر آورده       مژده بده که سقا یه قطره آب نخورده

***********

متن روضه وفات حضرت ام البنین (س)حاج مهدی سلحشور

پشت بقیع وقتی می شستند عجب مجلس روضه ای به پا می شد، زینب یه طرف، ام البنین یه طف، سکینه یه طرف. یه روضه ام البنین می خوند بقیه گریه می کردند، یه چیزی زینب می گفت اینا گریه ی کردند، اما جانسوزتر از همه سکینه روضه می خوند، می گفت ام البنین هنوز خجالت زده ام، ای کاش مشکُ دست عباست نمی دادم. اما یه چیزی گفت زینب ام البنین آرام و قرار ازش گرفته شد، گفت ام البنین روضه ی عباستُ برات می خونم گریه می کنی، آره باید هم گریه کنی اما یادم نمیره داغ عباست با دل داداشم چه کرد؛ ام البنین دیدم داره میاد «جاء منحنیا…» دیدم کمر حسین خم شده داره آهسته آهسته راه میاد، ام البنین فقط بهت بگم هرکدوم از شهدا رو زمین می افتادند حسین می اومد تو خیمه ها ما رُ سرسلامتی می داد، ما رُ آروم می کرد؛ اما عباس که رو زمین افتاد حسین بین این زنها نشسته بود، زانوهاشُ بغل می کرد هی گریه می کرد، اونجا بود که گفت زینب جان برو زن و بچه رُ آماده اسارت کن…

*******************

برای همراهی ما در کانال تلگرام اینجا کلیک بفرمایید