مقتل حضرت عباس

مقتل حضرت عباس بن علی علیه السلام

جریان شهادت حضرت ابوالفضل
تاریخ‌ نویسان شهادت ابوالفضل علیه السلام را به گونه‌ های مختلفی نقل کرده‌ اند:

نقل اول
صاحب اخبارالطُّوال گوید: عباس علیه السلام همچنان پیشاپیش امام علیه السلام ایستاده بود و جنگ می‌کرد و به هر سو امام علیه السلام می‌رفت او نیز به همان سوی می‌رفت تا شهید شد. (۱)

نقل دوم
خوارزمی و ابن اعثم کوفی درباره چگونگی شهادت آن بزرگوار چنین نوشته‌ اند: حضرت ابوالفضل علیه السلام به میدان شتافت در حالی که این رجز را می‌خواند:

أُقْسِمْتُ بِاللَّهِ الأَعَزُّ الأَعْظَمِ • وَبِالْحُجونِ صادِقاً وَزَمْزَمِ‌
وَبِالْحَطیمِ وَالْفَنَا الْمُحَرَّمِ • لِیَخْضِبَّنَ الْیَومِ جِسْمی‌ بِدَمی‌
دُونَ الْحُسَینِ ذِی الفِخارِ الأَقْدَمِ • إِمامِ أَهْلِ الْفَضْلِ وَالتَکُّرمِ‌

سوگند راستین به خدای بزرگ و ارجمند و به حجون و زمزم و به حطیم و آستانه آن خانه ‌ای که‌ مورد احترام است؛ هر آینه تن خود را به خون خود رنگین می‌سازم.
در راه دفاع از حسین علیه السلام که پیوسته با افتخار بوده و پیشوای اهل فضل و کرم است.
آن حضرت پس از کشتن شماری از نیروهای دشمن به درجه رفیع شهادت رسید.
امام علیه السلام بر بالین وی آمد و چنین فرمود: «الآنَ انْکَسَرَ ظَهْری‌ وَقَلَّتْ حیلَتی» اینک پشت من شکست و چاره‌ام اندک گشت. (۲)

نقل سوم
صاحب ملهوف و مثیرالاحزان شهادت ابالفضل علیه السلام را به گونه دیگر بیان کرده‌ اند: چون تشنگی بر امام حسین علیه السلام غالب گشت همراه برادرش، عباس، روانه فرات شد، دشمن راهشان را از هم جدا کرد؛ و حضرت عباس به شهادت رسید. (۳)

نقل چهارم
ابن‌ شهرآشوب درباره شهادت آن بزرگوار گفته است: عباس سقّا، قمر بنی‌ هاشم و پرچم‌دار امام حسین علیه السلام که از دیگر برادران -مادری‌- خود بزرگ‌تر بود، جهت تهیه آب بیرون شد. دشمن بر او حمله کرد و او نیز بر آنان حمله نمود و چنین رجز خواند:

لا ارْهَبُ الْمَوْتَ إِذِ الْمَوْتُ رُقا • حَتَّی اواری‌ فی‌ الْمَصالِیتِ لِقا
نَفْسی‌ لِنَفْسِ الْمُصْطَفی الْطُّهر وَقا • إنّی‌ أَنَا الْعَبَّاسُ أَعْدُو بِالسَّقا
وَلا أَخافُ الشَّرَّ یَوْمَ الْمُلْتَقی‌

از مرگ هراسی ندارم زیرا مرگ مایه کمال است تا آن‌که پیکرم همانند پیکر دلیرمردان در خاک نهان شود.
جانم فدای جان پاک مصطفی، من عبّاسم و سقّا لقب دارم. و هرگز روز ستیز با دشمن ترس و هراسی ندارم.
آن‌گاه حمله برد و دشمن را تار و مار کرد. زید بن ورقاء جهنی پشت درختی در کمین وی ایستاد و با یاری حکیم بن طفیل سُنْبُسی‌ ضربتی بر دست راست وی فرود آورد.
عباس شمشیر را به دست چپ گرفت و چنین رجز خواند:

وَاللَّهِ إِنْ قَطَعْتُمُ یَمینی • إنّی‌ أُحامِی أبَداً عَنْ دینی‌
وَعَنْ إمامٍ صادِقِ الْیَقینِ • نَجْلِ النَّبىِّ الْطَّاهِرِ الأَمینِ‌

به خدا سوگند اگر دست راستم را قطع کنید، من پیوسته از دین خود و از امامی که به راستی به یقین رسیده و فرزند پیامبر صلی الله علیه وآله وسلم پاک و امین است حمایت می‌کنم!
پس جنگ نمایانی کرد تا ضعف بر او چیره شد. در این هنگام حکیم بن طفیل طائی که پشت درختی در کمین وی بود ضربتی -دیگر- بر دست چپ او فرود آورد و عباس علیه السلام چنین رجز خواند:

یا نَفْسِ لا تَخْشی‌ مِنَ الْکُفَّارِ • وَأَبْشِری‌ بِرَحْمَهِ الْجَبَّارِ
مَعَ الْنَّبی‌ السَّیِّد الْمُختار • قَدْ قَطَعُوا بِبَغْیِهِم یِساری‌
فَأصْلِهِمْ یا ربِّ حَرِّ النَّارِ

ای نفس از کافران مهراس و به رحمت ایزد بزرگ؛ و همنشینی با پیامبر اکرم بشارت باد، اینان به ستم دست چپم را بریدند؛ پروردگارا ایشان را به آتش شرربار دوزخ درافکن!
سپس آن ملعون با عمود آهنین ضربتی بر سر آن حضرت فرود آورد و او را به شهادت رساند. (۴)

نقل پنجم
در این میان مرحوم مجلسی پس از نقل کلام صاحب مناقب، به نقل از برخی منابع مرسل کیفیت شهادت حضرت را چنین بیان می‌کند: آن‌گاه که عباس علیه السلام تنهایی برادر را مشاهده نمود نزد وی آمد و از او اجازه خواست تا به میدان رود. امام فرمود: تو پرچمدارم هستی و اگر بروی لشکرم از هم پاشیده می‌شود. عرض کرد: سینه‌ ام تنگ شده و از زندگی سیر شده‌ ام و می‌خواهم از این منافقین انتقام خود را باز ستانم.
امام علیه السلام فرمود: پس مقداری آب برای این کودکان تهیه نما. عباس به سوی دشمن آمد و هر چه آنان را پند و اندرز داد سودی نبخشید. نزد برادر بازگشت و او را آگاه ساخت.
در این هنگام شنید که کودکان فریادِ العَطَش سر دادند. مشک را برداشت و بر اسب سوار شد و راهی فرات گردید. چهار هزار تن موکّلین فرات او را محاصره و تیرباران کردند.
آنان را پراکنده نمود و بنابر روایتی هشتاد تن از آنان را به قتل رساند.
وارد فرات شد کفی از آب برداشت تا بنوشد. اما به یاد تشنگی حسین علیه السلام و خاندان وی افتاد. آب را بر روی آب ریخت و مشک را پر از آب نمود. آن را بر شانه راست خود قرار داد و به سوی خیمه‌ها روانه گردید. دشمن راه را بر او بست و از هر سو او را محاصره نمود.
عباس علیه السلام با آنان جنگید تا آن‌که نوفل ازرقی بر دست راست او ضربتی فرود آورد. مشک را بر شانه چپ قرار داد. نوفل ضربتی بر دست چپ او فرود آورد و آن را از تن جدا کرد. آنگاه عباس علیه السلام مشک را به دندان گرفت تیری آمد و به مشک اصابت نمود و آب مشک ریخت. تیری دیگر بر سینه مبارکش اصابت کرد. سپس از اسب واژگون شد و امام حسین علیه السلام را صدا زد: مرا دریاب.
وقتی امام به سوی او آمد دید که در خون خود آغشته است. گویند آن‌گاه که عباس کشته شد امام حسین فرمود: «الآنَ انْکَسَرَ ظَهْری‌ وَقَلَّتْ حیلَتی»؛ (۵)
اینک کمرم شکست و چاره‌ام اندک گشت.

نام حضرت ابوالفضل در زیارتنامه‌ها

در زیارت ناحیه از وی چنین یاد شده است.
السَّلامُ عَلی أبی‌ الْفَضْلِ العَبَّاسِ بْنِ أَمیرِالْمُؤمنینَ المُواسی أَخاهُ بِنَفْسِهِ، أَلآخِذُ لِغَدِهِ مِنْ أَمْسِهِ، الْفادی‌ لَهُ الواقی‌ السَّاعی‌ إِلَیْهِ بِمائِه، الْمَقطُوعَهِ یَداه- لَعَنَ اللَّهِ قاتِلَیهُ یَزیدَ بْنَ الرُّقادِ الجُهَنىّ، وَحَکیمِ بْنِ الطُّفَیلِ الطَّائی‌. (۶)
سلام بر ابوالفضل العباس فرزند امیرالمؤمنین علیه السلام؛ آن‌که در راه برادر از جان خود گذشت همو که از دیروز برای فردای خود برداشت و پیش فرستاد خود را فدا و سپر قرار داد و تلاش بسیار در رساندن‌ آب نمود و دستانش جدا گردید.
خدای لعنت کند کشندگان او یزید بن رقاد جهنی و حکیم بن طفیل طائی را.

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منابع :

(۱). اخبارالطوال، ص۲۷۵.      (۲). مقتل الحسین علیه السلام خوارزمى ج۲، ص۳۴ ، الفتوح ج۵، ص۲۰۷. (۳). الملهوف، ص۱۷۰. ، مثیرالاحزان، ص۷۱. (۴). مناقب آل ابی ‌طالب ج۳، ص۲۵۶.     (۵). بحارالانوار ج۴۵، ص۴۲ ، روضه الشهداء، ص۴۱۵
(۶). اقبال ج۳، ص۷۴.

*********************

دراینجا به شرح دو مورد مقتل حضرت عباس بن علی علیه السلام می پردازیم

مقتل حضرت عباس بن علی علیه السلام

عبّاس بن على علیه‌السلام پرچمدار لشکر امام حسین علیه‌السلام بود. هنگامى که دید تمام یاران و برادران و عموزادگان شربت شهادت نوشیدند، گریست و به شوق دیدار پروردگار جلو آمد و پرچم را بر گرفت و از برادرش امام حسین علیه السلام اجازه میدان خواست.
امام علیه‌السلام (که از فراق برادر سخت ناراحت بود) به سختى گریست به گونه‏‌اى که محاسن شریفش از اشک دیدگانش‏‌، تر شد،و فرمود:«یا أَخی کُنْتَ الْعَلامَهَ مِنْ عَسْکَری وَ مُجْمِعَ عَدَدِنا، فَإِذا أَنْتَ غَدَوْتَ یَؤُلُ جَمْعُنا إِلَى الشِّتاتِ، وَ عِمارَتُنا تَنْبَعِثُ إِلَى الْخَرابِ»
برادر جان! تو نشانه (شکوه و عظمت و) برپایى سپاه من و محور پیوستگى نفرات ما هستى. اگر تو بروى (و شهید شوى)، جمعیّت ما پراکنده، و ویران مى‌‌‏شود.
عبّاس علیه‌‌السلام عرض کرد: «فِداکَ رُوحُ أَخیکَ یا سَیِّدی! قَدْ ضاقَ صَدْری مِنْ حَیاهِ الدُّنْیا، وَ أُریدُ أَخْذَ الثَّارِ مِنْ هؤُلاءِ الْمُنافِقِینَ»
جان برادرت فدایت، اى سرورم! سینه‌‌‏ام از زندگانى دنیا به تنگ آمده است، مى‏‌‌خواهم از این منافقان انتقام (آن خون‏هاى پاک را) بگیرم.
امام علیه‌‌السلام فرمود: «إِذا غَدَوْتَ إِلَى الْجِهادِ فَاطْلُبْ لِهؤُلاءِ الْأَطْفالِ قَلیلًا مِنَ الْماءِ»
اینک که آهنگ میدان دارى براى این کودکان، آبى تهیّه کن.
حضرت عبّاس علیه‌السلام رهسپار میدان شد و آنان را موعظه کرد و از عذاب خدا ترساند، ولى اثرى نبخشید.
به نزد برادرش بازگشت و ماجرا را گزارش داد، که ناگهان صداى العطش کودکان به گوشش رسید،بى درنگ براسب شد و نیزه و مشک را برداشت و به سوى فرات روانه شد.
چهار هزار تن از مأموران فرات، آن حضرت را محاصره کردند و هدف نیزه‏‌ها قرار دادند ولى آن حضرت دلاورانه لشکر دشمن را شکافت و هشتاد نفر از آنان را به خاک هلاکت افکند و وارد فرات شد.«فَلَمَّا أَرادَ أَنْ یَشْرَبَ غُرْفَهً مِنَ الْماءِ ذَکَرَ عَطَشَ الْحُسَیْنِ وَأَهْلِ بَیْتِهِ فَرَضَّ الْماءَ وَمَلَأَ الْقِرْبَهَ»
هنگامى که خواست مقدارى آب بیاشامد تشنگى امام حسین علیه‌السلام و اهل‏بیتش را به خاطر آورد، آب را روى آب ریخت، مشکش را پر کرد. (بحارالانوار علامه مجلسی، ج ۴۵ ص ۴۱)
آنگاه مشک را بر دوش راست خود نهاد و به‏ سوى خیمه رهسپار شد و چنین گفت:

یا نَفْسُ مِنْ بَعْدِ الْحُسَیْنِ هُونِی /  وَبَعْدَهُ لا کُنْتِ أَنْ تَکُونِی‏
هذا حُسَیْنٌ وارِدُ الْمَنُونِ / وَتَشْرَبینَ بارِدَ الْمَعینِ
هَیْهاتُ ما هذا فِعالُ دینِی‏ / وَلا فِعالُ صادِقِ الْیَقینِ

«اى نفس (عباس)! زندگى پس از حسین علیه‌السلام خوارى و ذلت است، مبادا پس از او زنده بمانى.این حسین است که شربت مرگ مى‌‏نوشد و تو مى‏‌خواهى آب سرد و گوارا بنوشى؟!هیهات! چنین کردارى، از آیین من نیست و نه کردار شخص راست باور.
سپاه خون آشام ابن سعد اطرافش را گرفتند. عباس دلیرانه در آن میان حمله مى‌‏کرد و این رجز را مى‏ خواند:

لا أَرْهَبُ الْمَوْتَ إِذَا الْمَوْتُ رَقا / حَتَّى أُوارى‏ فِی الْمَصالیتِ لَقا
نَفْسِی لِسِبْطِ الْمُصْطَفى‏ الطُّهْرِ وَقا / إِنِّی انَا الْعَبَّاسُ اغْدُو بِالسَّقا
وَلا أَخافُ الشَّرَّ یَوْمَ الْمُلْتَقى‏

هنگامى که مرگ فرا رسید، مرا از آن باکى نیست، تا آن هنگام که شمشیرها مرا در خاک افکنند.
من جانم را سپر فرزند زاده پیامبر پاکیزه خوى قرار داده‏‌ام، من همان عباسم که سمت سقائى دارم، و از سختىِ نبرد، واهمه‏‌اى ندارم. (اعیان الشیعه، ج ۱ ص ۶۰۸ ؛ و نگاه شود به: مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴ ص ۱۱۷ و بحارالانوار ج ۴۵ ص ۴۰)
دشمن خود را باخته بود، توانِ مقابله رویارو با آن حضرت را نداشت، لذا پشت درختها کمین کرده بودند. «نوفل ازرق» دست راست قمر بنى‏ هاشم را قطع نمود و آن جناب مشک را به دوش چپ نهاد و پرچم و شمشیر را به دست چپ گرفت و این رجز را خواند:

وَاللَّهِ إنْ قَطَعْتُمُ یَمینی       إِنِّی أُحامِی أَبَداً عَنْ دینِی‏
وَ عَنْ إِمامٍ صادِقِ الْیَقینِ       نَجْلِ الْنَّبِیِّ الطَّاهِرِ الْأَمینِ‏

به خدا سوگند! اگر چه دست راستم را قطع نمودید، ولى من پیوسته از دینم حمایت مى‌‏کنم و از امامى صادق الایمان که فرزند پیامبر پاک و امین است، حمایت مى‏‌کنم.
آنگاه «نوفل ارزق» و «حکیم بن طفیل» از کمینگاه بر آن حضرت حمله کردند و دست چپ او را از بدن جدا کردند. آن حضرت پرچم را به سینه خود چسبانید و این رجز را خواند:

یا نَفْسُ لا تَخْشَ مِنَ الْکُفَّارِ      وَأَبْشِری‏ بِرَحْمَهِ الْجَبَّارِ
مَعَ النَّبِیِّ السَّیِّدِ الُمخْتارِ      قَدْ قَطَعُوا بِبَغْیِهِمْ یَسارِی‏
فَأَصْلِهِمْ یا رَبِّ حَرَّ النَّار

اى نفس! از کفار هراسى نداشته باش، تو را بشارت باد بر رحمت خداوند جبران کننده و هم‌‏نشینى با پیامبر بزرگ و برگزیده. اینان دست چپم را به ستم قطع کردند، خدایا حرارت آتش را به آنان بچشان. (مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴ ص ۱۱۷ و بحارالانوار، ج ۴۵ ص ۴۰)
آنگاه، مشک را به دندان گرفت، چیزى نگذشت که تیرى بر مشک اصابت کرد و آبهاى آن فرو ریخت.
تیر دیگرى بر سینه مبارکش اصابت کرد و بعضى نوشته‌‌‏اند تیرى بر چشم حضرت نشست و مردى از قبیله تمیم با عمود آهنین بر فرق مبارکش زد که از اسب به زمین افتاد. «وَنادى‏ بِأعْلى‏ صَوْتِهِ: أَدْرِکْنی‏ یا أَخِی» با صداى بلند فریاد زد: برادر مرا دریاب. (ابصار العین، ص ۳۰)
هنگامى که امام حسین علیه‌السلام بر بالینش رسید وى را شهید دید، پس گریست.
همچنین نقل شده است: هنگامى که عباس علیه‌السلام شهید شد امام حسین علیه‌السلام فرمود: «الْانَ إِنْکَسَرَ ظَهْری وَقَلَّتْ حِیلَتی» اینک کمرم شکست و راه چاره بر من محدود شد.
آنگاه گریست و این اشعار را خواند:

تَعَدَّیْتُمْ یا شَرَّ قَوْمٍ بِبَغْیِکُمْ      وَ خالَفْتُمْ دینَ النَّبِىِّ مُحَمَّدٍ
أَما کانَ خَیْرُ الرُّسُلِ أوْصاکُمْ بِنا      أَما نَحْنُ مِنْ نَجْلِ النَّبِىِّ المُسَدَّدِ
أما کانَتِ الزَّهْراءُ أُمّی دُونَکُمْ     أما کانَ مِنْ خَیْرِ الْبَرِیَّهِ أحْمَدَ
لُعِنْتُمْ وَ أُخْزیتُمْ بِما قَدْ جَنَیْتُمْ      فسَوْفَ تَلاقُوا حَرَّ نارٍ تُوَقَّدُ

اى بدترین مردم! با ستمکارى خویش بر ما تعدّى کردید، و با آیین پیامبر خدا محمّد صلى الله علیه و آله مخالفت ورزیدید.آیا بهترین پیامبر، سفارش ما را به شما نکرده بود؟ آیا ما از نسل پیامبر راستین نیستیم؟آیا جز این است که حضرت زهرا علیهاالسلام مادر من است نه شما؟ آیا او از نسل بهترین انسان‌‏ها نبود؟
به سبب جنایتى که مرتکب شدید ملعون و خوار گشتید، و به زودى گرفتار آتش شعله‏‌ور الهى خواهید شد. (مناقب ابن شهر آشوب، ج ۴ ص ۱۱۷ ؛ بحارالانوار، ج ۴۵ ص ۴۰ ؛ عاشورا ریشه‌ها، انگیزه‌ها، رویدادها، پیامدها، ص ۴۹۳)

***********************

مقتل حضرت عباس بن علی علیه السلام

از سنگین ترین و سخت ترین مصائب کربلا، شهادت حضرت قمر بنی هاشم(ع) است. شخصیت و عظمت و شهادت او را شیخ صدوق(ره) (۱)، شیخ مفید(ره) (۲)، ابوالفرج اصفهانی(ره) (۳)، طبرسی(۴)، سید بن طاووس(۵)، علامه مجلسی(ره) (۶)، و شیخ عباس قمی(ره) نقل کرده اند.
امیر المومنین(ع) به برادر خویش عقیل- که به انساب عرب آگاه بود« اُریدُ مِنکَ أن تَخطِبَ لی إمرَاهً مِن ذَوِی البُیوتِ والحَسَبِ وَ النَّسَبِ وَالشُّجاعَه»؛ علاقه دارم زنی را برای من خواستگاری کنی که خانواده دار، داری حسب و نسب و شجاعت باشد« لِکَی اُصِیبَ مِنها وُلدًا»؛ تا فرزندانی از او برای من متولد شوند،« یَکونُ شجاعًا عَضُدًا»؛ که شجاع و قوی باشند« یَنصُر وَلَدیَ الحُسَین»؛ تا فرزندم حسین را یاری کنند. « لِیُواسیهِ لِنَفسِهِ فی طَفِّ کَربلا»؛ و او را در سرزمین کربلا کمک و دلداری و تسلی دهند.
عقیل حضرت فاطمه کلابیه ملقب به امّ البنین را برای حضرت علی(ع) خواستگاری کردند وی چهار پسر برای امیر المومنین(ع) به دنیا آورد:
« عباس قمر بنی هاشم، عبدالله، جعفر، عثمان»(۸).
وقتی قمر بنی هاشم دیدند اکثر یاران امام شهید شده اند، به برادرشان فرمودند:
 « یا بَنی اُمِّی»؛ فرزندان مادرم! « تُقَدِّموا» جلو بیفتید که من شما را ببینم که برای خدا و پیغمبرشان خیر خواهی کردید.شما که فرزندی ندارید، خیلی جوانید،« تُقَدِّموا بِنَفسی أنتُم»؛ بشتابید جان من فدای شما باد! « فَحامُوا عن سَیِّدکُم حَتَّی تَمُوتُوا دونَه»؛ از آقای خودتان دفاع کنید تا جایی که پیش روی او شهید شوید.
همه با کمال میل شهید شدند(۹). درباره مقام عباس(ع) نوشته اند:
« کانَ فاضِلًا عَالِمًا عَابِدًا زاهَدًا فَقیهًا تَقیًّا»؛ او فاضل و عالم بود، بنده واقعی خدا بود، اهل زهد، دین شناس و پرهیزکار بود(۱۰). از القاب او قمر بنی هاشم است که نوشته اند به خاطر چهره نورانی و با معنویتی که از سه خورشیدی چون امیرالمومنین و حسن و حسین(ع) داشت، به او قمربنی هاشم می گویند. باب الحوائج، از القاب او است. چون هر کسی مشکلی دارد به او متوسل می شود، مشکلش آسان می شود. شهید، عبدصالح، سقّا، المستجار، قائد الجیش، الحامی، المصفی و الضیغم، از القاب او است(۱۱).

شیخ صدوق(ره) در کتاب الخصال از امام زین العابدین (ع) نقل می کند که فرمود:
 « رَحِمَ الله عَمِّیَ العَبّاسَ فَلَقَد اَثَرَ وَ أَبلَی وَ فَدَی أَخاهُ بِنَفسِهِ» خدا عمویم عباس را رحمت کند که ایثار کرد، جنگ نمایانی کرد و خودش را فدای برادرش نمود.« حَتّی قُطِعَت یَداهُ»؛ تا دو دستش از بدن جدا شد.« فَأَبدَلَه اللهُ عَزَّوَجَل بَهما جَناحَین»؛ خدا به جای آن دو دست جدا، دو بال به عمویم می دهد که در قیامت، « یَطِیرُ بِهِما مَعَ المَلائِکَهِ فِی الجَنَّهِ»؛ با آن دو بال با فرشتگان در بهشت پرواز می کند.
 و حضرت امام سجاد(ع) فرمود:
« إنَّ للعَباس عِندَالله تَبَارَکَ وَ تَعَالی مَنزِلَهً یَغیِطُهُ بَها جَمِیعُ الشُّهَداءِ یَومَ القیامَه»؛ مقامی پیش خدا برای عباس است که همه شهدا در روز قیامت به آن مقام غبطه می خورند(۱۲).
 امام صادق(ع) می فرماید:
« کانَ عَمُّنَا العَباسُ نَافذَ البَصِیرَهِ صَلَبَ(۱۳) الأیمانِ جَاهَدَ مَعَ أخیهِ الحُسین وَ اَبلی بَلاءً حَسَنًا وَ مَضَی شَهیدًا»؛ عمویم عباس(ع) بصیرتی نافذ و ایمانی استوار و قوی داشت، کنار برادرش جهاد کرد، جنگ نیکوی با دشمن کرد و شهید شد(۱۴).
 به خاطر این همه عظمت بود که شیخ مفید(ره) می گوید: عصر تاسوعا وقتی عمر بن سعد دستور حمله داد، حضرت امام حسین(ع) کنار خیمه سر به زانو داشت، خواب بود که حضرت زینب کبری(ع) فریاد زد و نزد برادر آمد و عرض کرد: حسین جان! صدای دشمن را نمی شنوی، نزدیک شدند. امام حسین(ع) سر برداشت و گفت: خواهر! الان پیامبر(ص) را در خواب دیدم، به من فرمود که نزد ما می آیی. زینب(ع) به صورت خودش زد و ناله کرد. حضرت امام حسین(ع) فرمود: خواهر! ساکت باش و ناله نکن.
 قمر بنی هاشم(ع) گفت: برادر! لشکر دشمن به سوی شما می آیند.
امام حسین(ع) خطاب به برادرش حضرت عباس(ع) چنین فرمود:
 « إرکَب بِنَفسی أَنتَ یا أَخی حَتّی تَلقاهُم فتَقُولُ لَهُم ما لَکُم ما لَکُم وَ ما بَدا لَکُم وَ تَسألَهُم عَمَّا جَاءَ بِهِم فإن استَطَعتَ أن تُؤَخَّرَهُم إلی غُدوَهٍ و تَدفَعَهُم عَنَّا العَشِیَّهَ».
جانم به قربانت! سوار مرکب شد و با این قوم ملاقات کن و انگیزه و هدف حرکتشان به سوی خیمه  ها را بپرس….
اگر توانستی همین امشب را مهلت بگیر و جنگ را به فردا موکول کن تا.« نُصَلی لِرَبِّنا اللَّیلَهَ وَ نَدعُوهُ وَ نَستغفِرُهُ» امشب را با نماز برای پرودگارمان و دعا و استغفار به پایان ببریم.« فَهُوَ یَعلَمُ أنّی قَد اُحِبُّ الصَّلاهَ وَ تَلاوَهَ کِتابِهِ وَ کَثرَهَ الدُّعاءِ و الاستِغفارِ»؛ خدا می داند که من به نماز و قرائت قرآن و مناجات با خدا و استغفار علاقه شدید دارم(۱۵).
از این سخن امام(ع) که فرمود:« بِنَفسی أنتَ»(من فدای تو شوم عباس) عظمت عباس درک می شود.
دایی حضرت قمر بنی هاشم (ع) که از حاشیه نشینان بارگاه دشمن بود به خیال اینکه به خواهرزاده هایش خوش خدمتی کند. امان نامه برایشان گرفت و با پیکی به کربلا فرستاد. قمر بنی هاشم به پیک فرمود: برو به او بگو: امان خدا برای ما بهتر است و شمر وقتی پشت خیمه آمد و قمر بنی هاشم و برادر هایش را صدا زد، حضرت(ع) جواب نداد، برادرانش هم جواب ندادند.امام حسین (ع) فرمود: عباس جان! هرچند هم فاسق است، او را بی جواب نگذار، پس بیرون آمدند و گفتند: چه می خواهی؟ گفت: همگی شما در امان هستید و کسی با شما کار ندارد. هر چهار نفرشان گفتند: خدا تو را و امان تو را لعنت کند، آیا ما امان داشته باشیم و پسر رسول خدا(ص) امان نداشته باشد(۱۶)؟
علامه مجلسی(ره) در بحارالانوار می نویسد:
حضرت عباس(ع) وقتی غربت و تنهایی برادر را دید، نزد حضرت امام حسین(ع) آمد گفت:
« یا أخِی هَل مِن رُخصَهٍ»؛ ای برادر! به من اجازه می دهید به میدان بروم؟« فَبَکی الحُسَینُ بُکاءً شَدیدًا»؛ امام حسین(ع) گریه سختی کردند.« ثُمَّ قَالَ یا أَخی أَنتَ صاحِبُ لِوائِی»؛ سپس فرمود: برادر! تو صاحب پرچم منی، اگر تو بروی شیرازه کار از هم می پاشد و جمع ما متفرق می شود، « وَ إذا مَضَیتَ تَفَرَّقَ عَسکَرِی»، بعد فرمود: عباسم! «فَا طلُب لَهَؤُلاءِ قَلِیلًا مِنَ الماءِ» کمی آب برای این بچه ها بیاور.
حضرت قمر بنی هاشم(ع) مقابل لشکر آمدند، لشکر را موعظه کردند و از عذاب خدا ترساندند؛ اما سودی برای مردم نداشت.
« فَرَجَعَ إلی أَخِیهِ»؛ برگشتند به طرف حضرت امام حسین(ع) .
« فَسَمَعَ الأَطفالُ یُنادُونَ العَطَشَ العَطَشَ» شنیدند این بچه ها فریاد العَطَشَ العَطَشَ  می زنند.
 سوار یک مرکب شد، نیزه ای به دست گرفت، مشک را بر دوش گذاشت، به دشمن حمله کرد، هشتاد نفر را کشت تا خودش را به آب رساند.
این جا نهایت ایثار و جوانمردی را نشان داد.
« فَلَمَّا أَرادَ یَشرِبَ غُرفَهً مِنَ الماءِ»؛ می خواست کفی از آب را بخورد، « ذَکَرَ عَطَشَ الحُسَینِ وَ أَهلِ بَیتِهِ» به عطش ابی عبدالله و اهل بیتش توجه کرد، « وَقَالَ وَ اللهُ لا أَشرِبُهُ»؛ به خدا سوگند نمی نوشم،« وَ أخی الحُسَینُ وَ عِیالُهُ وَ أَطفالُهُ عَطاشَا»؛ برادرم حسین و زن و بچه اش تشنه باشند، « لا کَانَ ذَلِکَ أَبَدًا» ابدًا چنین چیزی ممکن نیست که من لب به آب بزنم.      
مشک را پر کرد، روی شانه راست انداخت، به سوی خیمه حرکت کرد؛ ولی از هرطرف او را احاطه نمودند و از همه طرف به او تیراندازی کردند(۱۷).
علامه مجلسی(ره) همچنین نوشته اند: در حدی که زره او مانند خارپشت پر از تیر شده بود. زید بن ورقاء و حکیم بن طفیل کمین کردند و از پشت یک درخت خرما، دست راستش را قطع کردند.
به سرعت شمشیرش را به دست چپ داد، بند مشک را به شانه چپ انداخت و فریاد زد:

وَاللهِ إن قَطَعتُمُ یَمِینِی                    إنّی اُحامِی أَبَدَاً عَن دِینِی
وَ عَن أمامٍ صادِقِ الیَقِینِ                نَجلُ النبِّیٍ الطَاهِرِ الأمِین

به خدا سوگند اگر دست راستم را جدا کردید من از دینم دفاع می کنم، و نیز از امامی که به راستی صاحب یقین و نوه پاک امین است، حمایت می کنم.
نوفل ازرقی و حکیم بن طفیل کمین کردند و دست چپش را هم قطع کردند.
پس فریاد زد:

یا نَفس لا تَخشی مِنَ الکُفّار  وَ أبشرِی بِرَحمَهِ الجَبّار
ای نفس از کافران هراس مکن و به رحمت خدا شاد باش.

تو داری در راه حسین کشته می شوی، من تو را به رحمت خدا بشارت می دهم؛ هیچ واهمه نداشته باش. ولی در عین حال شاد و خوشحال بود که می تواند آب به خیمه ها برساند و برای از دست دادن دست هایش ناراحت نبود. ناگهان تیری به مشک خورد، همه آب ها ریخت، در جا تیر دیگری هم به سینه او زدند، عمودی از آهن به فرقش زدند که دیگر طاقت سواری نداشت.
از بالای اسب روی زمین افتاد.« صَاحَ إلی أخِیهِ الحُسَین أدرِکنِی»؛ اولین باری بود که حضرت امام حسین(ع) را به عنوان برادر مورد خطاب قرار داد.
امام (ع) به سرعت آمد و او را با دست بریده و فرق شکافته و بدن قطعه قطعه دید، فریاد زد:
« أَلانَ إنکَسَرَ ظَهرِی»؛ برادر! کمرم شکست، « وَ قَلَّت حِیلَتِی»؛ چاره ام کم شد، « وَ انقَطَعَ رَجائِی»؛ امیدم بریده شد، « وَ شَمُتَ بِی عَدوِّی»؛ حالا دیگر دشمن مرا زخم زبان می زند، « وَ الکَمَدُ قاتِلی»؛ غصه تو مرا می کشد.
لشکر با آمدن امام(ع) پا به فرار گذاشتند. امام(ع) فریاد زد:
« أینَ تَفِرُّوُن» کجا فرار می کنید؟ « وَ قَد قَتَلتُم أخی» شما که برادر مرا کشتید،« أینَ تَفِرُّوُن» کجا فرار می کنید؟ « وَ قَد فَتَتُّم عضدی»؛ شما که نیروی مرا در هم شکستید.
چون بدن عباس (ع) را قطعه قطعه کرده بودند، نتوانست بدن را حرکت دهد. پس حضرت دیگر سوار مرکب نشد، گویا طاقت نداشت، عنان مرکب را به دست گرفت و به سوی خیمه ها حرکت کرد(۱۸)، وقتی زنان و دختران دیدند امام می آید، از همه زودتر حضرت سکینه به جانب ابی عبدالله(ع) آمد، عنان اسب پدر را گرفت و گفت:
« أبَتا هَل لَکَ عِلمٌ بِعَمّی العَبّاس»؛ از عمویم عباس خبر داری؟
او به من وعده آب داد، عادتش هم خلف وعده نبود، پدر! آیا خود او آب نوشید؟ امام حسین(ع) با شنیدن سخنان حضرت سکینه گریه کرد، سپس فرمود: دخترم! عباس را کشتند. وقتی حضرت زینب(ع) خبر قتل برادر را شنید فریاد زد:
« وَا أخَاه، وَا عَبّاسَاهُ، وَا قِلَّه ناصِراه، وَا ضَیعَتاهُ مِن بَعدِک»؛ وای برادرم، وای عباسم، وای از کمی یار، وای از خوار شدن بعد از تو.
سپس وقتی کنار بدن نشست، « أخَذَ الحُسین رَأسَه»؛ سرش را به دامن گرفت. « وَ وَضَعَهُ فی حِجرِه» آن فرق شکافته را روی دامن گذاشت و خون از دو چشم عباس پاک کرد. نفسی مانده بود برای قمر بنی هاشم(ع) که همان نفس را هم خرج گریه کرد. امام حسین(ع) فرمود: « مَا یُبکِیکَ یا أَبَا الفَضلِ؟» چرا گریه می کنی؟ عرض کرد: « أخی یَا نُورَ عَینی وَ کَیفَ لا أَبکی»؛ برادرم، نور چشمم! چرا گریه نکنم؟« وَ مِثلَکَ الان جِئتَنِی وَ أخَذتَ رَأسی عَنِ التُّراب»؛ تو آمدی الان سر مرا از روی خاک برداشتی، « فَبَعدَ ساعَه مَن یَرفَعُ رَأسَکَ»؛ امام ساعتی دیگر که خودت شهید می شوی، چه کسی سر تو را از روی خاک بر می دارد و چه کسی خاک از صورت مبارک تو پارک می کند؟ آن گاه حضرت به شرف شهادت نائل شد(۱۹).

برای مشاهده زندگینامه و اشعار شهادت حضرت ابالفضل العباس علیه السلام اینجا کلیک فرمایید

________________________________________
منابع :
۱- شیخ صدوق، الخصاص، ص۶۸، باب الاثنین، ح۱۰۱٫
۲- شیخ مفید، ارشاد، ج۲، ص۱۰۹٫
۳- ابوالفرج اصفهانی، مقاتل الطالبیین، ص۸۹٫
۴- طبرسی، اعلام الوری، ج۱، ص۳۹۵ و۴۶۶٫
۵- سید بن طاووس، ملهوف علی قتلی الطفوف، ص۱۷۰٫
۶- مجلسی، بحارالانوار، ج۴۵، ص۴۱، باب۳۷٫
۷- شیخ عباس قمی، منتهی الامال، ج۱، ص۲۷۹٫
۸- ابن عنبسه، عمده الطالب، ص۳۵۶؛ سید محسن أمین، أعیان الشیعه،ج۷، ص۴۳۰؛ أنوار العلویه: ص۴۴۱؛ زنجانی، وسیله الدارین، ص۲۶۴٫
۹- شیخ عباس قمی، منتهی الامال، ج۲، ص۸۷۷؛ دینوری، اخبار الطوال،ص۲۵۷٫
۱۰- مازندرانی، معالی السبطین، ج۱، ص ۴۳۶، مجلس۲۰٫
۱۱- برای آگاهی بیشتر از القاب شریف آن حضرت مراجعه شود به: مازندرانی، معالی السبطین، ج۱، ص۴۳۶-۴۳۷، مجلس ۲۰؛ زنجانی، وسیله الدارین، ص۲۵۶٫
۱۲- شیخ صدوق، الخصاص، ص۶۸، باب الاثنین، ح۱۰۱٫
۱۳- صلب، صُلُب؛ هر سه وجه در کتب لغت آمده است.
۱۴- ابن عنبسه، عمده الطالب، ص۳۵۶؛ مازندرانی، معالی السبطین، ج۱، ص۴۳۶، مجلس۲۰، زنجانی، وسیله الدارین، ص۲۶۷٫
۱۵- شیخ مفید، ارشاد، ج۲، ص۸۹-۹۱٫
۱۶- شیخ مفید، ارشاد، ج۲، ص۸۹؛ مجلسی، بحارالانوار، ج۴۴، ص۳۹۱، باب۳۷؛ عبدالله بحرانی، عوالم العلوم، ص۲۴۲؛ سید محسن أمین، لواعج الأشجان، ص۸۹؛ زنجانی، وسیله الدارین، ص۲۷۱٫
۱۷- مجلسی، بحارالانوار، ج۴۵، ص۴۱-۴۲، باب۳۷٫
۱۸- مجلسی، بحارالانوار، ج۴۵، ص۴۱-۴۲، باب۳۷؛ بهبهانی، دمعه الساکبه، ج۴، ص۳۲۴-۳۲۳؛ شیخ عباس قمی، منتهی الامال، ج۲، ص۸۸۱-۸۸۵؛ مازندرانی، معالی السبطین، ج۱، ص۴۳۷-۴۴۱، مجلس۲۰؛ زنجانی، وسیله الدارین، ص۲۷۲-۲۷۳؛ مقرّم، مقتل الحسین(ع)، ص۲۶۹-۲۷۰
۱۹- مازندرانی، معالی السبطین، ج۱، ص۴۴۳، مجلس ۲۰٫