مقتل ورود کاروان به کربلا

 

مقتل ورود کاروان به کربلا ـ مقتل دوم محرم

عن عبد اللّه بن منصور عن جعفر بن محمّد بن علیّ بن الحسین عن أبیه عن جدّه [زین العابدین] علیهم السلام: سارَ [الحُسَینُ علیه السلام ] حَتّى نَزَلَ کَربَلاءَ فَقالَ : أیُّ مَوضِعٍ هذا ؟ فَقیلَ: هذا کَربَلاءُ یَابنَ رَسولِ اللّه ِ .فَقالَ: هذا ـ وَاللّه ِ ـ یَومُ کَربٍ وبَلاءٍ  وهذَا المَوضِعُ الَّذی یُهَراقُ فیهِ دِماؤُنا ، ویُباحُ فیهِ حَریمُنا.

ترجمه: شیخ صدوق در کتاب امالی ـ به نقل از عبد اللّه بن منصور، از امام صادق از پدرش امام باقر  از جدّش امام زین العابدین علیهم السلام ـ : حسین علیه السلام حرکت کرد تا در کربلا فرود آمد و پرسید: «نام این سرزمین چیست ؟» . گفتند: اى فرزند پیامبر خدا! این جا کربلاست. حسین علیه السلام فرمود: «به خدا سوگند، این، روزِ کرب و بلاست و این جا، همان جایى است که خون هاى ما در آن ریخته و حرمت ما شکسته مى شود» .
 
أمالی شیخ صدوق : ص ٢١٩ ح ٢٣٩ ، بحار الأنوار علامه مجلسی: ج ۴۴ ص ٣١۵ ح١

 

**********************

مقتل ورود کاروان به کربلا ـ مقتل دوم محرم

امام حسین (علیه السلام) دو منزل مانده به کوفه با حرّ بن یزید که هزار سوار داشت بر خورد نمود ،امام به حر فرمود : آیا همراه ما هستی یا علیه ما ؟ حر جواب داد : بلکه علیه شما هستم ای اباعبدالله.
حضرت فرمود : لا حول و لا قوه الا بالله العلی العظیم
سپس بین آن حضرت و حر سخنانی رد و بدل شد تا آنجا که امام (علیه السلام) به حر فرمودند : پس حال که شما بر خلاف آنچه به ما نوشته اید و فرستادگانتان برای ما آورده اند می باشید ، ما به همان جایی که از آن آمده ایم برمی گردیم .
اما حر و یارانش از مراجعت امام ممانعت کردند و حر گفت : یابن رسول الله شما راهی را انتخاب کنید که نه به کوفه برسد و نه به مدینه ، تا من هم نزد عبید الله بن زیاد عذری داشته باشم و بگویم که ازراه دیگری رفته ای.حضرت به سمت چپ به طرف محلی به نام عَذیبُ الهِجانات حرکت نمود نامه عبید الله به حر رسید که در آن نامه او را سرزنش نموده و به او دستور داد بر امام (علیه السلام) سخت بگیرد.
حر و یارانش خود را بر امام (علیه السلام) رساندند و از ادامه راه حضرت مانع شدند.
امام به او فرمود : آیا تو نگفتی که ما راهمان را عوض کنیم؟
حر گفت بله ، ولی نامه امیر عبد الله به من رسید که در آن به من دستور داده است بر تو سخت بگیرم و بر من جاسوسی گماشته تا دستوراتش را انجام دهم.
در این هنگام امام بین اصحابش ایستاد و خطبه ای خواند و در آن فرمود :

اِنَّهُ قَد نَزَلَ بِنا مِنَ الاَمرِ ما قَد تَرَون، وَ اِنَّ الدُنیا قَد تَغَیَّرَت وَ تَنَکَّرَت وَ اَدبَرَ مَعرُوفُها وَ استَمَرَّت حَذَّاءَ وَ لَم یَبقَ مِنها اِلّا صَبابَه کَصَبابَهِ الاِناءِ وَ خَسیسُ عَیش کَمَرعَی الوَبیل اَلا تَرَونَ اِلَی الحَقِّ لا یُعمَلُ بِه وَ اِلَی الباطِلِ لا یُتَناهی عَنه فلیَرغَبَ المُومِنُ فی لِقاءِ رَبِّه مُحِقّا فَاِنِّی لا اَرَی المَوتُ الّا سَّعادَه وَ الحَیاه مَعَ الظّالِمینَ الّا بَرَما

پس از حمد و ثنای الهی و صلوات بر جدش پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله فرمود :

آنچه بر من وارد شده است را دیده اید و بدرستیکه دنیا تغییر کرده و رو برگردانده است و خوبیهایش پشت نموده و بدیهایش باقی مانده است و از آن چیزی باقی نمانده مگر قطراتی مثل قطرات باقی مانده در ظرفی و زندگی پستی مانند چراگاهی بی حاصل آیا نمی بینید که به حق عمل نمی گردد و از باطل جلوگیری نمی شود پس مومن مستحق (و سزاوار) است که(در چنین شرایطی) بسوی ملاقات پروردگارش بشتابد،پس من مرگ راجزسعادت نمی بینم وزندگی با ظالمان را جز نکبت (و بدبختی)

زهیر بن قین ایستاد و به یاران خود گفت شما سخن می گویید یا من بگویم؟ گفتند : شما سخن بگو. پس حمد و ثنای الهی را بجا آورد و خطاب به امام عرض کرد : ای هدایت یافته الهی یابن رسول الله ما سخنان شما را شنیدیم بخدا اگر دنیا برای ما باقی ماندنی بود و در آن جاودان می ماندیم و با یاری و همراهی شما آن نعمتها و موهبتها را از دست می دادیم باز همراهی و مبارزه در رکاب تو را بر همه آن ترجیح می دادیم.

امام علیه السلام در حق وی دعا فرمود.

نافع بن هلال جبلی بپا خاست و عرضه داشت : … بخدا قسم ما از قضا و قدر الهی لحظه ای به خود بیم راه نمی دهیم و از دیدار خدای خود ناراحت نیستیم و بر تصمیم خود باقی هستیم و با دوستان تو دوست و با دشمنان تو دشمنیم.

بعد بریر بن خضیر ایستاد و عرض کرد : یابن رسول الله خداوند به ما منت نهاده که در رکاب شما بجنگیم و در راه دفاع از تو بدنمان قطعه قطعه شود تا جدت روز قیامت شفاعتمان کند مردمی که فرزند دختر پیامبرشان را بقتل برسانند روی رستگاری نخواهند دید ، وای بر آنان چگونه خداوند را ملاقات خواهند کرد ، اُف برآنها آن روز که با غم و اندوه و آه و فغان بسوی آتش جهنم کشیده می شوند.

بعد حضرت فرزندان و برادران و اهل بیت خود را جمع کرد ، پس به آنها نگاهی کرد و ساعتی گریست سپس فرمود :

اَلّلهُمَّ إِنّا عِترَه نَبیکَ مُحمد وَقَد أَخرَجنا وَطَرَدنا وَأَزعَجنا عَن حَرَمِ جَدّنا وَتعَدت َاُمَیّه عَلَینا اَلّلهُمّ فَخُذ لَنا بِحَقّنا ، وَانصُرنا عَلى القَومِ الظالَمین. خدایا ما خاندان پیامبر توایم که ما را اخراج کردند و از خود دور نمودند و از حرم جدمان جدا کرده و بنی امیه به حق ما تجاوز نمودند ، و ما را بر قوم ظالم یاری فرما.

سپس رو به اصحاب فرمود :

الناس عبید الدنیا والدین لعق على ألسنتهم یحوطونه ما درت معایشهم فإذا محصوا بالبلاء قل الدیانون. مردم بنده دنیا هستند و دین لقلقه زبان آنهاست تا وقتی گرد آن می گردند که زندگیشان دایر باشد پس آنگاه که به امتحان دچار میگردند (معلوم میگردد که دین داران کمند).

سپس حضرت بر خواست و سوار شد و حرکت نمود و هر مسیری را که انتخاب می فرمود حر و یارانش مانع می شدند تا اینکه روز دوم محرم به کربلا رسیدند وقتی به کربلا رسیدند مرکب حضرت ایستاد و قدم از قدم بر نداشت امام پرسید : نام این سرزمین چیست؟ جواب دادند : کربلا (طبق بعضی روایات حضرت پرسید : آیا نام این سرزمین کربلاست؟) امام فرمودند : اَلّلهُمّ اِنِّی اَعُوذُ بِکَ مِنَ الکَربِ وَ البَلا  خدایا من از اندوه و بلا به تو پناه می برم   

سپس فرمود :

هذا مَوضِعُ کَرب وَ بَلاء ،قفوا ولاترحلوا اِنزِلوا ، هاهنا والله مناخ رکابنا ، هاهُنا وَاللهِ مَحَطُ رِحالِنا وَ مَسفَکُ دِمائِنا ، وَهاهنا والله قتل رجالنا و هاهنا والله ذبح اطفالنا و هاهنا والله تزار قبورنا (هاهُنا مَحَل قُبورِنا) وَ هاهُنا وَاللهِ مَحَلُّ سَبیِ حَریمِنا ، بِهذا التربه وعدنی (حَدَثَنی) جَدی رَسولِ الله صَلَی اللهُ عَلَیهِ وَاله (و لا خلف لقوله)

اینجا جایگاه اندوه و بلاست ، توقف کنید و حرکت نکنید ، فرود آیید ، بخدا قسم اینجا محل نزول از رکاب است (یعنی پیاده شدن از مرکب) بخدا قسم اینجا محل اقامت و ریختن خونهای ماست و بخدا قسم اینجا محل کشته شدن مردان ماست و بخدا قسم اینجا محل ذبح شدن اطفال ماست و بخدا قسم اینجا محل زیارتگاه شدن  قبور ماست (اینجا محل قبور ماست) و بخدا قسم اینجا محل شکستن حرمت ماست ، و به این خاک جدم رسول خدا به من وعده داده (چنین به من خبر داده) است ( که قول او خلاف نمی شود).

همه اهل بیت و اصحاب در آنجا فرود آمدند و حر و لشکریانش نیز در آن نزدیکی خیمه زدند.

________________________________________
منابع :

موسوعه کلمات امام حسین (ع) ( لجنه الحدیث فی معهد باقر العلوم ) ص ۴۵۶٫
تفسیر نور الثقلین(شیخ حویزی)ج۴ ص۲۲۱٫
لهوف (سید بن طاووس) ص۴۹٫
مناقب آل ابی طالب(ابن شهر آشوب) ج۳ ص۲۴۷٫
ذوب النضار(ابن نما حلی) ص۳۰٫
بحار الانوار (علامه مجلسی) ج۴۴ ص ۳۸۳٫
العوالم الامام حسین (ع) (شیخ عبد الله بحرانی) ص۲۳۴٫
اعیان الشیعه ( سید محسن امین) ج۱ ص ۵۹۸٫
کتاب الفتوح (احمد بن اعثم کوفی) ج ۵ ص ۸۴٫
طالب السوول فی مناقب آل الرسول(محمد بن طلحه شافعی) ص ۴۰۰٫
کشف الغمه (ابن ابی الفتح اربلی) ج۲ ص ۲۵۷٫
الفصول المهمه فی معرفه الائمه(ابن صباغ) ج۲ ص ۸۱۵٫
کربلا الثوره و المسماه ( احمد حسین یعقوب )ص ۲۶۱٫
من اخلاق الامام حسین (ع) (عبد العظیم مهتدی بحرانی) ص ۱۹۴٫
موسوعه شهادت معصومین (لجنه الحدیث قفی معهد باقر العلوم) ج۲ ص۱۶۳٫
 

 

***********************

 

مقتل ورود کاروان به کربلا ـ مقتل دوم محرم

ورود به کربلا سوال از نام سرزمین و بی تابی زینب کبری سلام الله علیها

ابو مخنف‏ گوید: چون‏ نامه‏ عبید زیاد را حرّ بن‏ یزید برای امام حسین(ع) خواند، حرکت کردند تا به‏ زمین‏ کربلا رسیدند؛ اسبى‏ که‏ امام‏ بر آن‏ سوار بود ایستاد. امام‏ فرود آمد و اسب دیگری‏ سوار شد، اسب گام‏ بر نداشت‏؛ هفت‏ یا هشت‏ بار حضرت‏ این‏ کار کرد و همچنان اسب ها حرکت نکردند.(۱)
حضرت چون این حالت را دید از نام آن زمین پرسید؛ کسى گفت: یا بن رسول اللّه! غاضریّهفرمود: نام دیگری هم دارد؟ کسى گفت: نینوا.   فرمود: دیگر؟ کسى گفت: شاطئ الفرات.    فرمود: دیگر؟ کسى گفت: کربلا.
چون امام(ع) این نام را شنید، آهى سرد کشید و فرمود: ارض کرب و بلاء.(۲) و به یاران فرمود: بایستید و فرود آیید که این جا خوابگاه شتران ماست و در این جا خون هاى ما ریخته شود و حریم ما ضایع گردد و مردان ما را بکشند و کودکان ما را ذبح کنند و دوستان ما بدین خاک به زیارت ما آیند و به همین خاک جدم رسول خدا(ص) مرا وعده فرمود و سخن او تغییری نمی کند.(۳)
آن‏گاه فرود آمدند و رحل بینداختند و حضرت این اشعار را زمزمه می نمودند:

یا دهر أفّ لک من خلیل
کم لک بالإشراق و الاصیل‏
اى روزگار! عجب بد دوستى و رفیقى هستى تو، و چه بسیار در هر طلوع و غروب.
من طالب بحقّه قتیل‏
و الدّهر لا یقنع بالبدیل‏
حقّ‏ جویانى را مى‏ کشى، و هرگز به جانشین دیگرى قانع نیستى.
و کلّ حىّ سالک سبیلى
ما اقرب الوعد من الرحیل‏
هر زنده‏ اى راه مرا خواهد پیمود و چه وعده کوچیدن از این دنیا نزدیک است!
و انّما الامر الى الجلیل
سبحان ربّى ما له مثیل‏
و این رحلت به سوى رب جلیل و منزّهى است که هیچ مثل و مانندى ندارد.

علىّ بن الحسین علیه السلام گوید: من چون این ابیات را شنیدم، گلویم را بغضی فرا گرفت ولی خویشتن داری نمودم(۴) ولى عمّه ‏ام زینب(س) طاقت از دست داد و شروع به زارى نمود و آرام آرام جانب حسین آمد و می‏گفت: اى برادر من و اى نور دو دیده و اى جا‏نشین گذشتگان و جمال بازماندگان!(۵) این کلام کسی است که به مرگ برایش قطعی شده است.(۶)
امام(ع) به او نگریست و فرمود: اى خواهر! شیطان رجیم،حلم تورا نبرد.اهل آسمان ها همه معدوم شوند و خاکیان نمانند«کلّ شى‏ء هالک الّا وجهه له الحکم و الیه ترجعون».
پدر و جد من که از من بهتر بودند رفتند و من و دیگر مؤمنان باید بدیشان اقتدا کنیم. مبادا چون من کشته شوم گریبان بر من چاک زنى و روى بخراشى و موى خود را آشفته نمایی.(۷)
این روایت بدین گونه نیز آمده: «هنگامی که زینب(س) مضمون این ابیات را شنید، در جای دیگری با زنان و دختران تنها بود، تاب نیاورد و با پای برهنه در حالی که جامه اش به زمین می کشید بیرون آمد، مقابل حضرت ایستاد و گفت: وای از این مصیبت! ای کاش من می مردم. امروز مادرم فاطمه زهرا(س) و پدرم علی(ع) و برادرم حسن زکی(ع) در کنارم نیستند. ای جانشین گذشتگان و ای پناه بازماندگان.
امام(ع) نگاهی به خواهر انداخت و فرمود: «خواهرم شیطان شکیبایی تو را نرباید.» زینب(س) عرض کرد: «پدر و مادرم به فدایت! آیا تو به این زودی کشته می شوی؟ جانم فدای تو» آن گاه از گریه گلوگیر شده اشک از دو چشم خود به صورت روان داشت. امام(ع) فرمود: «هیهات، هیهات، اگر مرغ قطا را به حال خود وا می گذاشتند می خوابید
زینب(س) عرض کرد: ای وای آیا تو به ستم کشته می شوی؟ در این صورت این زخم بر دل عمیق تر و تحملش سخت تر است. پس از آن بی تاب شد دست به گریبان برد و چاک زد و بی هوش به زمین افتاد.
امام(ع) بلند شد و بر سر و رویش آب ریخت تا به هوش آمد. سپس تا می توانست او را تسلیت داد و مصیبت بزرگ مرگ پدر و جدش(ص) را به خاطر او آورد.(۸)

متن عربی:

قَالَ: ثُمَّ إِنَّ الْحُسَیْنَ ع قَامَ وَ رَکِبَ وَ سَارَ وَ کُلَّمَا أَرَادَ الْمَسِیرَ یَمْنَعُونَهُ‏ تَارَهً وَ یُسَایِرُونَهُ‏ أُخْرَى‏ حَتَّى‏ بَلَغَ‏ کَرْبَلَاءَ وَ کَانَ‏ ذَلِکَ‏ فِی‏ الْیَوْمِ‏ الثَّانِی‏ مِنَ‏ الْمُحَرَّمِ‏ فَلَمَّا وَصَلَهَا قَالَ‏ مَا اسْمُ‏ هَذِهِ‏ الْأَرْضِ‏ فَقِیلَ‏ کَرْبَلَاءُ فَقَالَ‏ع اللَّهُمَّ إِنِّی أَعُوذُ بِکَ مِنَ الْکَرْبِ وَ الْبَلَاءِ ثُمَّ قَالَ هَذَا مَوْضِعُ کَرْبٍ وَ بَلَاءٍ انْزِلُوا هَاهُنَا مَحَطُّ رِحَالِنَا وَ مَسْفَکُ دِمَائِنَا وَ هُنَا مَحَلُّ قُبُورِنَا بِهَذَا حَدَّثَنِی جَدِّی رَسُولُ اللَّهِ ص فَنَزَلُوا جَمِیعاً وَ نَزَلَ الْحُرُّ وَ أَصْحَابُهُ نَاحِیَهً وَ جَلَسَ الْحُسَیْنُ ع یُصْلِحُ سَیْفَهُ وَ یَقُولُ:

یَا دَهْرُ أُفٍّ لَکَ مِنْ خَلِیلٍ‏
کَمْ لَکَ بِالْإِشْرَاقِ وَ الْأَصِیلِ
مِنْ طَالِبٍ وَ صَاحِبٍ قَتِیلٍ
وَ الدَّهْرُ لَا یَقْنَعُ بِالْبَدِیلِ
وَ کُلُّ حَیٍّ سَالِکٌ سَبِیلِ
مَا أَقْرَبَ الْوَعْدَ مِنَ الرَّحِیلِ
وَ إِنَّمَا الْأَمْرُ إِلَى الْجَلِیلِ

قَالَ الرَّاوِی:
فَسَمِعَتْ زَیْنَبُ بِنْتُ فَاطِمَهَ ع ذَلِکَ فَقَالَتْ یَا أَخِی هَذَا کَلَامُ مَنْ أَیْقَنَ بِالْقَتْلِ فَقَالَ ع نَعَمْ یَا أُخْتَاهْ فَقَالَتْ زَیْنَبُ وَا ثُکْلَاهْ یَنْعَى الْحُسَیْنُ ع إِلَیَّ نَفْسَهُ قَالَ: وَ بَکَى النِّسْوَهُ وَ لَطَمْنَ الْخُدُودَ وَ شَقَقْنَ الْجُیُوبَ وَ جَعَلَتْ أُمُّ کُلْثُومٍ تُنَادِی وَا مُحَمَّدَاهْ وَا عَلِیَّاهْ وَا أُمَّاهْ وَا أَخَاهْ وَا حُسَیْنَاهْ وَا ضَیْعَتَنَا بَعْدَکَ یَا أَبَا عَبْدِ اللَّهِ قَالَ فَعَزَّاهَا الْحُسَیْنُ ع وَ قَالَ لَهَا یَا أُخْتَاهْ تَعَزَّیْ بِعَزَاءِ اللَّهِ فَإِنَّ سُکَّانَ السَّمَاوَاتِ یَفْنُونَ وَ أَهْلَ الْأَرْضِ کُلَّهُمْ یَمُوتُونَ وَ جَمِیعَ الْبَرِّیَّهِ یَهْلِکُونَ ثُمَّ قَالَ یَا أُخْتَاهْ یَا أُمَّ کُلْثُومٍ وَ أَنْتِ یَا زَیْنَبُ وَ أَنْتِ یَا فَاطِمَهُ وَ أَنْتِ یَا رَبَابُ انْظُرْنَ إِذَا أَنَا قُتِلْتُ فَلَا تَشْقُقْنَ عَلَیَّ جَیْباً وَ لَا تَخْمِشْنَ عَلَیَّ وَجْهاً وَ لَا تَقُلْنَ هُجْراً.
وَ رُوِیَ مِنْ طَرِیقٍ آخَرَ أَنَّ زَیْنَبَ لَمَّا سَمِعَتْ مَضْمُونَ الْأَبْیَاتِ وَ کَانَتْ فِی مَوْضِعٍ آخَرَ مُنْفَرِدَهً مَعَ النِّسَاءِ وَ الْبَنَاتِ خَرَجَتْ حَاسِرَهً تَجُرُّ ثَوْبَهَا حَتَّى‏ وَقَفَتْ عَلَیْهِ وَ قَالَتْ وَا ثُکْلَاهْ لَیْتَ الْمَوْتَ أَعْدَمَنِی الْحَیَاهَ الْیَوْمَ مَاتَتْ أُمِّی فَاطِمَهُ وَ أَبِی عَلِیٌّ وَ أَخِیَ الْحَسَنُ یَا خَلِیفَهَ الْمَاضِینَ وَ ثِمَالَ الْبَاقِینَ
 فَنَظَرَ إِلَیْهَا الْحُسَیْنُ ع فَقَالَ یَا أُخْتَاهْ لَا یَذْهَبَنَّ بِحِلْمِکِ الشَّیْطَانُ فَقَالَتْ بِأَبِی وَ أُمِّی أَ سَتُقْتَلُ نَفْسِی لَکَ الْفِدَاءُ فَرُدَّتْ غُصَّتُهُ وَ تَرَقْرَقَتْ عَیْنَاهُ بِالدُّمُوعِ ثُمَّ قَالَ لَوْ تُرِکَ الْقَطَاهُ لَیْلًا لَنَامَ فَقَالَتْ یَا وَیْلَتَاهْ أَ فَتَغْتَصِبُ نفسی [نَفْسَکَ اغْتِصَاباً فَذَلِکَ أَقْرَحُ لِقَلْبِی وَ أَشَدُّ عَلَى نَفْسِی ثُمَّ أَهْوَتْ إِلَى جَیْبِهَا فَشَقَّتْهُ وَ خَرَّتْ مَغْشِیَّهً عَلَیْهَا فَقَامَ ع فَصَبَّ عَلَیْهَا الْمَاءَ حَتَّى أَفَاقَتْ ثُمَّ عَزَّاهَا ص‏ بِجُهْدِهِ وَ ذَکَّرَهَا لِمُصِیبَتِهِ بِمَوْتِ أَبِیهِ وَ جَدِّهِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِمْ أَجْمَعِینَ.- اللهوف، ابن طاوس،۸۰

 

 

ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

منابع:
۱٫     فیض الدموع، بدایع نگار ،ص:۱۴۸
۲٫     عقد الفرید ج ۵/ ۱۲۱٫
۳٫     الدمعه الساکبه ج ۴/ ۲۵۶؛ ناسخ التواریخ ج ۲/ ۱۶۸؛ ذریعه النجاه ص ۶۷؛ ینابیع الموده ص ۴۰۶؛ اثبات الهداه ج ۵/ ۲۰۲ با اندک تفاوت؛ اللهوف ص ۱۳۹؛ الفتوح ص ۸۸۴؛ مقتل الحسین ج ۱/ ۲۳۴؛ وقعه الطف ۱۷۹؛ اخبار الطوال ص ۲۵۲؛ بحار الأنوار ج ۴۴/ ۳۸۳؛ العوالم ج ۱۷/ ۲۳۴٫
۴٫     فیض الدموع، بدایع نگار ،ص:۱۴۸
۵٫     فیض الدموع، بدایع نگار ،ص:۱۴۸
۶٫     اللهوف، ابن طاوس،۸۰     
۷٫     فیض الدموع، بدایع نگار ،ص:۱۴۸
۸٫     اللهوف، ابن طاوس،۸۲

 

*******************

مقتل ورود کاروان به کربلا ـ مقتل دوم محرم

امام حسین(علیه السلام) در دوم محرّم سال ۶۱ هجرى به اتّفاق یاران خویش به سرزمین کربلا وارد شد، ابتدا به یارانش رو کرد و فرمود: « اَلنّاسُ عَبیدُ الدُّنْیا وَ الدِّینُ لَعِقٌ عَلى أَلْسِنَتِهِمْ، یَحُوطُونَهُ ما دَرَّتْ مَعایِشُهُمْ، فَإِذا مُحِّصُوا بِالْبَلاءِ قَلَّ الدَّیّانُونَ»؛ (مردم، بندگان دنیا هستند و دین همانند چیزى است که بر زبانشان باشد، تا آنگاه که زندگى شان [به وسیله آن] پر رونق است آن را نگه مى دارند، ولى هنگامى که با مشکلات آزموده شوند عدد دین داران اندک مى شود).
آنگاه پرسید: آیا اینجا کربلا است!
پاسخ دادند: آرى، اى پسر پیغمبر!
آن حضرت فرمود: «هذا مَوْضِعُ کَرْب وَ بَلاء، ههُنا مَناخُ رِکابِنا، وَ مَحَطُّ رِحالِنا، وَ مَقْتَلُ رِجالِنا، وَ مَسْفَکُ دِمائِنا»؛ (این دیار، جایگاه اندوه و بلا [و سرزمین گرفتارى و آزمون] است، اینجا محلّ خوابیدن شتران ما، و بارانداز کاروان ما، و محلّ شهادت مردان ما و جارى شدن خون ماست).(۱)
سپس اصحاب امام(علیه السلام) پیاده شدند. «حرّ» نیز با هزار سوار جنگى در ناحیه دیگرى در مقابل امام(علیه السلام) اردو زد و نامه اى به عبیدالله بن زیاد نوشت و در آن نامه او را از ورود امام حسین(علیه السلام) به کربلا باخبر ساخت.
در روایت دیگرى چنین مى خوانیم:
امام حسین(علیه السلام) فرمود: اسم این مکان چیست؟ پاسخ دادند: کربلا.
فرمود: «ذاتُ کَرْب وَ بَلاء، وَ لَقَدْ مَرَّ أَبِی بِهذَا الْمَکانِ عِنْدَ مَسیرِهِ إِلى صِفّینَ، وَ أَنَا مَعَهُ، فَوَقَفَ، فَسَأَلَ عَنْهُ، فَأُخْبِرَ بِاسْمِهِ»، فَقالَ: «هاهُنا مَحَطُّ رِکابِهِمْ، وَ هاهُنا مِهْراقُ دِمائِهِمْ»، فَسُئِلَ عَنْ ذلِکَ، فَقالَ: «ثِقْلٌ لآلِ بَیْتِ مُحَمَّد، یَنْزِلُونَ هاهُنا»؛
(سرزمین اندوه و سختى، پدرم [امیرالمؤمنین(علیه السلام)] در مسیر جنگ صفّین که من نیز همراه او بودم از این سرزمین عبور کرد، چون به اینجا رسید، ایستاد و از نام آن پرسید. وقتى که نامش را شنید، فرمود: «اینجا محلّ کاروان آنان و جاى ریخته شدن خون هاى پاکشان است).
پرسیدند: از چه خبر مى دهى؟
فرمود: «از حوادث سنگینى براى خاندان پیامبر که روزى در این مکان فرود مى آیند».
سپس امام حسین(علیه السلام) مشتى از خاک گرفت و بویید و فرمود: «هذِهِ وَ اللّهِ هِىَ الاَرْضُ الَّتِی أَخْبَرَ بِها جَبْرَئیلُ رَسُولَ اللّهِ أَنَّنِی أُقْتَلُ فیها، أَخْبَرَتْنِی أُمُّ سَلْمَهَ»؛(به خدا سوگند! این همان سرزمینى است که جبرئیل به پیامبر خدا(صلى الله علیه وآله) خبر داد که من در آن شهید مى شوم. امّ سلمه [همسر بزرگوار رسول گرامى اسلام] به من خبر داد).
آنگاه امام(علیه السلام) سخن امّ سلمه را این گونه نقل کرد: «روزى جبرئیل نزد پیامبر(صلى الله علیه وآله) بود و تو هم [اى حسین(علیه السلام)] نزد من بودى، پس گریستى، پیامبر فرمود: فرزندم را رها کن و من تو را رها کردم، پیامبر(صلى الله علیه وآله) تو را در آغوش گرفت و بر دامانش نشاند. جبرئیل از پیامبر(صلى الله علیه وآله) پرسید: آیا حسین(علیه السلام) را دوست دارى؟ پیامبر فرمود: آرى. جبرئیل گفت: «فِإِنَّ أُمَّتَکَ سَتَقْتُلُهُ، وَ إنْ شِئْتَ أُریتُکَ تُرْبَهَ أرْضِهِ الَّتی یُقْتَلُ فِیها»؛ (امّت تو وى را خواهند کشت و چنانچه خواسته باشى خاک زمینى را که در آن شهید مى شود به تو نشان دهم؟. پیامبر فرمود: آرى! آنگاه جبرئیل بالش را بر زمین باز کرد و آن زمین را به پیامبر نشان داد)(۲)
ابومخنف در کتاب مقتل خویش از کلبى نقل مى کند که امام و حرّ با سپاهیان خود راه مى پیمودند تا آن که در روز چهارشنبه به سرزمین کربلا رسیدند، ناگهان اسب امام حسین(علیه السلام) از حرکت ایستاد. امام(علیه السلام) از آن پیاده شد و سوار بر مرکب دیگر شد؛ ولى آن اسب نیز قدم از قدم برنداشت، اسب هاى متعدّدى عوض کرد، ولى هیچ یک حرکت نکردند. امام(علیه السلام) چون این امر شگفت آور را مشاهده کرد، پرسید: نام این سرزمین چیست؟
گفتند: غاضریّه. فرمود: آیا نام دیگرى دارد؟ گفتند: نینوا.
فرمود: به جز اینها آن را چه مى نامند؟ گفتند: شاطى الفرات (ساحل فرات).
فرمود: آیا باز هم نامى دارد؟ پاسخ دادند: کربلا.
پس آهى کشید و فرمود: «أَرْضُ کَرْبٍ وَ بَلاَءٍ»؛ (دشت اندوه و بلا) است.
سپس افزود: «قِفُوا وَ لا تَرْحَلُوا مِنْها، فَهاهُنا وَاللّهِ مَناخُ رِکابِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ سَفْکُ دِمائِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ هَتْکُ حَریمِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ قَتْلُ رِجالِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ ذِبْحُ اَطْفالِنا، وَ هاهُنا وَاللّهِ تُزارُ قُبُورُنا، وَ بِهذِهِ التُّرْبَهِ وَعَدَنِی جَدِّی رَسُولُ اللّهِ وَ لا خُلْفَ لِقَوْلِهِ»؛
(همین جا توقّف کنید و از آن کوچ نکنید. پس به خدا سوگند! خوابگاه شتران ما و جاى ریخته شدن خونمان است. به خدا سوگند! اینجا محلّ هتک حریم ما و کشته شدن مردان و ذبح کودکان ماست. به خدا سوگند! اینجا محلّ زیارت قبور ماست. جدّم رسول خدا مرا به این تربت نوید داده است که در فرموده او تخلّفى نیست).(۳)
سرزمین کربلا از خاطره انگیزترین سرزمین هاى کشور اسلام است، سرزمین دلاورى ها و رشادت ها، سرزمین ایثارها و فداکارى ها، و سرزمین پایمردى ها در مسیر هدف.
نام کربلا براى امام حسین(علیه السلام) کاملا آشنا بود، چرا که پیامبر اسلام(صلى الله علیه وآله) در زمان خود از آن خبر داده بود و این خبر را رسول خدا(صلى الله علیه وآله) طبق روایات از جبرئیل، امین وحى خدا شنید، که فرزندت حسین را در این سرزمین شهید خواهند کرد (شهادتى که موج آثارش پهنه تاریخ را فراخواهد گرفت).
حتّى امیر مؤمنان على(علیه السلام) مطابق روایتى هنگامى که از آن عبور مى کرد صحنه هاى آینده این سرزمین را با چشم خود دید و در آنجا نماز گزارد و حسین عزیزش را به پایمردى بیشتر دعوت کرد.
لذا هنگامى که امام حسین(علیه السلام) به این سرزمین موعود رسید، دستور داد بارها را بگشایند و خیمه ها را برپا کنند و فرمود منزلگه مقصود ما همین جاست!(۴)

منابع :
(۱). مقتل الحسین خوارزمى، ج ۱، ص ۲۳۷ و بحارالانوار، ج ۴۴، ص ۳۸۳ .
(۲). مجمع الزوائد، ج ۹، ص ۱۹۲٫
(۳). ناسخ التواریخ، ج ۲، ص ۱۶۸ و رجوع کنید به : اثبات الهداه، ج ۵، ص ۲۰۲ .
(۴). گردآوری از کتاب: «عاشورا ریشه‏ ها، انگیزه ‏ها، رویدادها، پیامدها»، سعید داودی و مهدی رستم نژاد،(زیر نظر آیت الله العظمى ناصر مکارم شیرازى)، انتشارات امام على بن ابى طالب(علیه السلام‏)، قم، ۱۳۸۸ هـ.ش‏، ص ۳۷۹٫
    

******************

مقتل ورود کاروان به کربلا ـ مقتل دوم محرم

حضور امیرالمومنین علی علیه السلام در کربلا

عن رجل من بنی ضبّه : شَهِدتُ عَلِیّا علیه السلام حینَ نَزَلَ کَربَلاءَ ، فَانطَلَقَ فَقامَ ناحِیَهً ، فَأَومَأَ بِیَدِهِ، فَقالَ: مُناخُ رِکابِهِم أمامَهُ ، ومَوضِعُ رِحالِهِم عَن یَسارِهِ ، فَضَرَبَ بِیَدَیهِ الأَرضَ ، فَأَخَذَ مِنَ الأَرضِ قَبضَهً ، فَشَمَّها فَقالَ : واحَبَّذَا الدِّماءُ یُسفَکُ فیهِ .ثُمَّ جاءَ الحُسَینُ علیه السلام فَنَزَلَ کَربَلاءَ . قالَ الضَّبِّیُّ : فَکُنتُ فِی الخَیلِ الَّتی بَعَثَهَا ابنُ زِیادٍ إلَى الحُسَینِ علیه السلام ؛ فَلَمّا قَدِمتُ فَکَأَنَّما نَظَرتُ إلى مَقامِ عَلِیٍّ علیه السلام وإشارَتِهِ بِیَدِهِ ، فَقَلَبتُ فَرَسی، ثُمَّ انصَرَفتُ إلَى الحُسَینِ بنِ عَلِیٍّ علیه السلام فَسَلَّمتُ عَلَیهِ ، وقُلتُ لَهُ : إنَّ أباکَ کانَ أعلَمَ النّاسِ ، وإنّی شَهِدتُهُ فی زَمَنِ کَذا وکَذا قالَ : کَذا وکَذا ، وإنَّکَ ـ وَاللّه ِ ـ لَمَقتولٌ السّاعَهَ . قالَ : فَما تُریدُ أن تَصنَعَ أنتَ ؟ أتَلحَقُ بِنا ، أم تَلحَقُ بِأَهلِکَ ؟ قُلتُ : وَاللّه ِ ، إنَّ عَلَیَّ لَدَینا ، وإنَّ لی لَعِیالاً ، وما أظُنُّ إلّا سَأَلحَقُ بِأَهلی . قالَ : أمّا لا ، فَخُذ مِن هذَا المالِ حاجَتَکَ ـ وإذا مالٌ مَوضوعٌ بَینَ یَدَیهِ ـ قَبلَ أن یَحرُمَ عَلَیکَ ، ثُمَّ النَّجاءَ ، فَوَاللّه ِ ، لا یَسمَعُ الدّاعِیَهَ أحَدٌ ولا یَرَى البارِقَهَأحَدٌ ولا یُعینُنا ، إلّا کانَ مَلعونا عَلى لِسانِ مُحَمَّدٍ صلى الله علیه و آله .
قالَ : قُلتُ : وَاللّه ، لا أجمَعُ الیَومَ أمرَینِ : آخُذُ مالَکَ ، وأخذُلُکَ . فَانصَرَفَ وتَرَکَهُ .
ترجمه:  ابن حجر عسقلانی در المطالب العالیه ج ۴ ص ٣٢۶ ح ۴۵١٧ . می‌نویسد: مردى از قبیله بنى ضَبّه گفت: هنگامى که على علیه السلام در کربلا فرود آمد، من حاضر بودم. ایشان رفت و در کنارى ایستاد و با دستش اشاره کرد و فرمود: «آنجا جایگاه فرود آمدن مَرکب هایشان و سمت چپ، جاى بار و بُنه شان است». سپس با دستانش به زمین زد و مُشتى از خاک آن را برگرفت و آن را بویید و فرمود : «وه که چه خون هایى بر آن، ریخته مى شود!» . بعدها حسین علیه السلام آمد و در کربلا فرود آمد. من در میان سوارانى بودم که ابن زیاد آنها را به سوى حسین علیه السلام روانه کرده بود. هنگامى که رسیدم گویى به جایگاه على علیه السلام و اشاره با دستش مى نگریستم. اسبم را چرخاندم و به سوى حسین بن على علیه السلام بازگشتم و بر او سلام دادم و به او گفتم: پدرت داناترینِ مردم بود و من در فلان موقع کنارش بودم. او چنین و چنان فرمود . به خدا سوگند، تو در این زمان ، کُشته مى شوى! حسین علیه السلام فرمود: «تو مى‌خواهى چه کنى؟ آیا به ما مى‌پیوندى، یا به خانواده ات ملحق مى‌شوى ؟»  گفتم: به خدا سوگند من فردى بدهکار و عیالوارم. به خانواده ام ملحق مى‌شوم. حسین علیه السلام فرمود: «حال که به ما نمى‌پیوندى نیازت را از این مال (مالى که پیشِ رویش نهاده شده بود) بردار پیش از آن که بر تو حرام شود . سپس خود را نجات بده که ـ به خدا سوگند ـ هر کس فریاد یاریخواهىِ ما و برق شمشیرها را ببیند و یارى مان ندهد، بر زبان پیامبر صلى الله علیه وآله لعن شده است» . گفتم: به خدا سوگند، امروز هر دو کار را با هم انجام نمى دهم. مالت را بگیرم و رهایت کنم؟! مرد ضَبّى، باز گشت و حسین علیه السلام را وا نهاد.

المطالب العالیه، ابن حجر عسقلانی: ج ۴ ص ٣٢۶ ح ۴۵١٧