گریزهای مداحی

گریزهای مداحی شهادت امام هادی علیه السلام (گریزاول)

در روایت است که خداوند کسی را که دوست پدرش را احترام کند ، حفظ می کند «انّ الله لیحفظ من حفظ صدیق أبیه» در حدیث دیگر داریم که دوست پدرت را ضایع مکن ، اگر این کار را کردی نور باطنت خاموش می شود« لا تضیّع صدیق ابیک فیدفع نورک »
مولای من یا بن الحسن! ما کوچکتر از آنیم که بگوییم دوست پدر شما هستیم اما ما پدرت را دوست داریم. یابن الحسن! حاشا به کرمت که ما را دست خالی برگدرانی

گریزهای مداحی شهادت امام هادی علیه السلام (گریزدوم)

پس از شهادت امام هادی (ع)، امام عسکری (ع) سر بابا را به دامن گرفت، بدن بابا را غسل داد و کفن کرد و نماز خواند، بدن مطهرش را در سامرا به خاک سپردند. اما عاشقان حسینی دل ها بسوزد برای جد مظلومش حسین (ع) که بدنش مطهرش روی زمین گرم کربلا بود . اما م سجاد (ع) بدن قطعه قطعه ی امام حسین (ع) را درون حصیری گذاشت و او را وارد قبر کرد . بنی اسد دیدند امام سجاد (ع) بیرون نمی آید . جلو آمدند دیدند لب ها را گذاشته بر رگ های گلوی بریده ی بابا

گریزهای مداحی شهادت امام هادی علیه السلام (گریزسوم)

متوکل مردی بسیار خبیث و بد طینت بود و نسبت به آل علی علیه السلام دشمنی و کینه عمیق داشت ، رنجها و سختیهایی که در عصر او به آل علی علیه السلام رسید در زمان هیچیک از خلفاء عباسی نرسید ، مثلاً کار به جائی رسید که جمعی از زنهای علویه دارای یک پیراهن سالم شدند که هرگاه می‌خواستند نماز بخوانند به نوبت آن پیراهن را پوشیده و نماز می‌خواندند .
یکی از کارهای متوکل ، ویران کردن قبر امام حسین علیه السلام و جلوگیری زائران ، از زیارت قبر آن بزرگوار بود و دیدبانانی را گماشت تا هر کس برای زیارت قبر امام حسین علیه السلام می‌رود ، او را دستگیر کرده و بکشند

گریزهای مداحی شهادت امام هادی علیه السلام (گریزچهارم)

ابوسلیمان از ابن اورمه نقل می‌کند در عصر خلافت متوکل به سامره رفتم ، متوکل حضرت هادی علیه السلام را زیر نظر سعید حاجب محبوس نموده بود تا او آن حضرت را به قتل برساند .
نزد سعید حاجب رفتم ، به من گفت : آیا دوست داری خدای خود را بنگری ؟
گفتم : پاک و منزه است خدائی که چشمها نمی‌توانند او را بنگرند .
گفت : منظور این شخص ( امام هادی ) است که شما می‌پندارید او امام شما است .
گفتم : بی‌میل نیستم .
گفت : من مأمور شده‌ام تا او ( امام هادی ) را بکشم ، فردا او را خواهم کشت ، رئیس پُست در نزد سعید حاجب بود، واسطه گردید و من به آن خانه‌ای که امام هادی علیه السلام در آنجا بود وارد شدم ، ناگاه دیدم در مقابل آن حضرت قبری کنده‌اند ، به محضر آن حضرت رفته و سلام کردم و گریه سختی نمودم ، فرمود : چرا گریه می‌کنی ؟
گفتم : به خاطر آنچه را که می‌نگرم .
فرمود : گریه نکن ، آنها به این کار دست نمی‌یابند ، از این سخن آرامش یافتم ، و از این جریان دو روز نگذشت ، که خداوند او ( متوکل ) و همدمش ( فتح بن خاقان ) را کشت ، آری سوگند به خدا بیش از دو روز از این جریان نگذشت که آنها کشته شدند .

گریزهای مداحی شهادت امام هادی علیه السلام (گریزپنجم)

شما اگر با کسی کاری داشته باشید ، هر مقدار هم که ضروری باشد ، اگر وقت گذشته باشد می گویید ، دیر وقت است . اگر در خانه را بزنم شاید زن و بچه اش بترسند ، اما بمیرم برای هادی (ع) که نیمه شب مأمورهای متوکل ریختند، داخل خانه . دیدند امام هادی (ع) میان حجره ی در بسته روی خاک ها نشسته و عبادت می کند ، قرآن می خواند با همان وضع ، پای برهنه ، سر برهنه ، امام را بیرون آوردند . امام را نزد متوکل بردند . مشغول نوشیدن شراب بود ، به امام شراب تعارف کرد …
عرض می کنم آقا جان! شما را به بزم شراب بردند و تعارف نوشیدن شراب کردند ، اما قربان جد غریبت حسین (ع) که یزید شراب می خورد و قمار می زد و سر امام حسین (ع) در طشت طلا بود، یزید شراب را نوشید و از شراب بر سر و صورت امام می ریخت . زن یزید سر مقدس را گرفت و با آب و گلاب تطهیر و خوشبو کر د. در آن شب حضرت فاطمه (ع) را در خواب دید که از او تشکر می نماید

گریزهای مداحی شهادت امام هادی علیه السلام (گریزششم)

متوکل امام را از مدینه به سامرا دعوت کرد ، با احترامات زیاد ، اما با این وجود به قصد اهانت یک روز خود را از امام هادی (ع) پنهان کرد و آن حضرت را در کاروانسرایی که به « کاروانسرای گداها » معروف بود جای داد ، تا اینکه متوکل دستور داد ، حضرت را از آن جا به یک خانه ی انفرادی انتقال دهند و تحت نظر نگه داشتند .
یا امام هادی ! شما را یک روز این طور نگاه داشتند . اما دل ها بسوزد برای آن کاروانی که سه روز پشت دروازه ی شام معطل شدند تا شهر را آذین ببندند … و آنها را پس از ورود در کوچه ها و بازار ها گردانیدند و آخر الأمر آنها را در خرابه ای که سقف نداشت اسکان دادند

گریزهای مداحی شهادت امام هادی علیه السلام (گریزهفتم)

متوکل روبروی قصر خود برکه ای ساخته بود و شیران و درندگان را در آنجا جا داده بود و هر که را می خواست از بین ببرد و عقوبت کند ، به آن برکه می انداخت . روزی امام هادی (ع) را در آن برکه انداخت ، حضرت مشغول نماز شد و سباع و درندگان به دور آن جناب می گردیدند و از روی تذلّل نزد او دم به زمین می مالیدند و رو به پای مبارکش می گذاشتند، چون این حالت را مشاهده کرد ، سریع دستور داد که امام را بیرون بیاورند ، تا موجب اعتقاد بیشتر مردم نشود .
در اینجا درندگان رام شدند و اظهار محبت کردند ، اما دلها بسوزد برای آن آقایی که در محاصرۀ سگان وحشی قرار گرفت ، شب عاشورا امام حسین (ع) اندکی به خواب رفت و سپس بیدار شد و فرمود در خواب دیدم گویا سگهایی به قصد پاره نمودن بدنم به من حمله کرده اند ، از آن میان سگ پیسه ای پرخاشش بر من از همه سخت تر بود . گمان دارم که قاتل من از میان این قوم مردی پیس اندام است